رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part22
......درش باز شد.
درِشو که باز کردم
کلی عکس ریخت
بیرون.
داشتم عکسا رو
جمع میکردم که
چشمم به یه عکس
خورد.
توی اون عکس بابام
بود و مامانم بود و.....
اون کی بود کنار مامانم
وایساده بود؟
نکنه اون همون رئیس
کیمه؟
پشت عکس رو که نگاه
کردم دیدم نوشته :
یادگاری سال اول دانشگاه.
لی مان سوک(بابای سون جو)
یونگ اوم یونگ(مامان سون جو)
کیم جون سانگ(نا پدری سون جو)
پس با هم،هم دانشگاهی
بودن.
زود عکس ها رو جمع
کردم.
توی اون جعبه دو تا
دفترچه بود.
دفتر چه اولی رو برداشتم
و بازش کردم.
از طرز نوشتنش فهمیدم
مال مامانمه.
توش نوشته بود:
امروز،روز اول دانشگاهم
بود.یه مرد جنتلمن
رو دیدم.اما اون
شاگرد اول کلاسه و
منم یه دختر کاملا
بازیگوش و بی اهمیت
به درسم.یعنی چجور
میتونم بهش برسم؟
داشتم دفترچه رو
میخوندم که دیدم
صدایی داره از بیرون
میاد.
زود دفترچه رو گذاشتم
سر جایش و در قاب
عکس رو بستم و گذاشتمش
سر جاش.
یه فکری به ذهنم رسید.
برای اینکه بتونم دوباره
اینجا رو پیدا کنم و این
قاب عکس رو بردارم
جی پی اس گوشیمو روشن
میکنم و گوشیمو اینجا
میذارم.
دستمو گذاشتم روی
جی پی اس و جی پی اس
گوشیم روشن شد که یهو
سنگینی پشت سرم حس
کردم و نفهمیدم چی شد.....
چانیول ویو:
سون جو چرا انقدر دیر
کرد؟
الان ساعت ۱۱شبه و
سون جو هنوز برنگشته.
به فکرم رسید که دوباره
برم به شرکت یه سر
بزنم.
رسیدم به شرکت.
وارد شرکت شدم که یهو
یکی صدام زد.
£فکر کنم بدونم دنبال
کی میگردی.
و عکس سون جو رو نشونم
داد.
به سمتش حرکت کردم
و یقشو گرفتم.
+باهاش چیکار دارین
عوضیا.
£آروم باش.اگه میخوای
سون جو رو پیدا کنی
یه سر نخ بهت میدم.......
این داستان ادامه دارد.............❤️
part22
......درش باز شد.
درِشو که باز کردم
کلی عکس ریخت
بیرون.
داشتم عکسا رو
جمع میکردم که
چشمم به یه عکس
خورد.
توی اون عکس بابام
بود و مامانم بود و.....
اون کی بود کنار مامانم
وایساده بود؟
نکنه اون همون رئیس
کیمه؟
پشت عکس رو که نگاه
کردم دیدم نوشته :
یادگاری سال اول دانشگاه.
لی مان سوک(بابای سون جو)
یونگ اوم یونگ(مامان سون جو)
کیم جون سانگ(نا پدری سون جو)
پس با هم،هم دانشگاهی
بودن.
زود عکس ها رو جمع
کردم.
توی اون جعبه دو تا
دفترچه بود.
دفتر چه اولی رو برداشتم
و بازش کردم.
از طرز نوشتنش فهمیدم
مال مامانمه.
توش نوشته بود:
امروز،روز اول دانشگاهم
بود.یه مرد جنتلمن
رو دیدم.اما اون
شاگرد اول کلاسه و
منم یه دختر کاملا
بازیگوش و بی اهمیت
به درسم.یعنی چجور
میتونم بهش برسم؟
داشتم دفترچه رو
میخوندم که دیدم
صدایی داره از بیرون
میاد.
زود دفترچه رو گذاشتم
سر جایش و در قاب
عکس رو بستم و گذاشتمش
سر جاش.
یه فکری به ذهنم رسید.
برای اینکه بتونم دوباره
اینجا رو پیدا کنم و این
قاب عکس رو بردارم
جی پی اس گوشیمو روشن
میکنم و گوشیمو اینجا
میذارم.
دستمو گذاشتم روی
جی پی اس و جی پی اس
گوشیم روشن شد که یهو
سنگینی پشت سرم حس
کردم و نفهمیدم چی شد.....
چانیول ویو:
سون جو چرا انقدر دیر
کرد؟
الان ساعت ۱۱شبه و
سون جو هنوز برنگشته.
به فکرم رسید که دوباره
برم به شرکت یه سر
بزنم.
رسیدم به شرکت.
وارد شرکت شدم که یهو
یکی صدام زد.
£فکر کنم بدونم دنبال
کی میگردی.
و عکس سون جو رو نشونم
داد.
به سمتش حرکت کردم
و یقشو گرفتم.
+باهاش چیکار دارین
عوضیا.
£آروم باش.اگه میخوای
سون جو رو پیدا کنی
یه سر نخ بهت میدم.......
این داستان ادامه دارد.............❤️
۳.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.