پارت⁴¹
پارت⁴¹
...........
_ چیزیم نیست
؛؛ وقتی از حیاط اومدم داخل اخمات توهمه چرا
_چون چ چسبیده به را
؛؛ مسخره بازی در نیار چرا قهری
_ مگه بچم قهر کنم نه قهر نیستم
؛؛ پس نگام کن ...... گفتم نگام کننننننن !!!
_ هااا بیا نگات کردم
تقریبا داد زد منم خشکم زدجا خوردم چرا داد میزنه مگه چیشده یکم ناراحت شدم بلند شدم و از اونجا دور شدم وارد اتاقم شدم و رویه تخت نشستم ... بعضی وقتا اینجوری میشدم یکی سرم داد میزد ناراحت میشدم
دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم مخصوصا با کوک که سرم داد زده بود یه نگا به ساعت انداختم نزدیکایه پنج بود هوفففف کم کم داره وقتش میرسه دارم به لحظه مرگم نزدیک میشم ،عالیه !
با خودم مشغول بودم داشتم با خودم حرف میزدم که در باز شد نگاه کردم ببینم کیه کوک رو که دیدم دوباره رومو برگردوندم اومد نشست پیشم پرسید ناراحتم جواب ندادم دلم نمیخواست حرفی بزنم فک کنم کمتر ادمی پیدا میشه که کسی سرش داد بزنه اینجوری ناراحت شه یا حتی گریش بگیره !
من لوس نیستم یا نازک نارنجیم نیستم ولی رو تن صدا خیلی حساسم خیلیییی حالاهم بره اخماشو کنه توهم ببینم به چی میخواد برسه
_ یونا ... خوب معذرت میخوام یکم عصبی بودم توهم شروع کردی گیردادن ... یه لحظه قاطی کردم
؛؛ ....
_ جیمین چی میگفت بهت؟
متعجب برگشتم سمتش
؛؛ به توچه
_ مگه حالت بد نبود؟ جیمین پیشت چیکار میکرد
؛؛ حرف میزدیم
_ چی میگفتین
؛؛ خیلی فضولیاااا برو بیرون نمیخوام باهات حرف بزنم
_ حالا چرا بغض میکنی
؛؛ اصن به تو ربطی نداره پاشو برو بیرون
_ تا نگی چرا اینجوری شدی نمیرم
؛؛ بابا اه .... من رو تن صدا حساسم پایین که داد زدی ... خوب ناراحت شدم
_ واسه اینکه صدامو بلند کردم دلخور شدی؟
؛؛ خوب اره
*جونگکوک*
از حرفی که زد تعجب کردم از طرفی هم از خودم اعصبانی شدم چیکار کنم دست خودم نیست وقتی میبینم یه مرد نزدیکش میشه جوش میارم عصبی میشم دلم میخواد فقط پیش خودم باشه
_ من معذرت میخوام باشه؟
؛؛ باشه
_ یااا چشمات اشکیه که
؛؛ دست خودم نیست ... هرکی سرم داد میزنع اینجوری میشم
طاقت اشکاشو نداشتم نمیخواستم اشکشو در بیارم یکم دیگه منتظر موندم ولی هنوزم اشک تو چشماش جم شده بود کافی بود پلک بزنه تا بریزن دیگه صبر نکردم و بغلش کردم خیلی محکم گرفتمش که گفت
؛؛ فک نکنی نازک نارنجیم بخاطر این اینجوری اشک تمساح نمیریزم .... واسه شب استرس دارم
تک خنده ای کردم و باشه ای گفتم سرشو رو سینم گذاشتم و نوازش وار دستمو روش کشیدم موهایه بلند ولختش رو دوست داشتم وقتی بغلش کرده بودم یه احساس خیلی خوبی داشتم یه چند دقیقه ای تو همین حالت بودیم که ازم جدا شد و درست نشست
خم شدم و گونشو بوسیدم ازش فاصله گرفتم و نگاهش کردم چشماش داشت از حدقه در میومد گونه هاش سرخ شده بودن از شدت خجالت موهاشو دادم پشت گوشش و بهش لبخند شدم
...........
_ چیزیم نیست
؛؛ وقتی از حیاط اومدم داخل اخمات توهمه چرا
_چون چ چسبیده به را
؛؛ مسخره بازی در نیار چرا قهری
_ مگه بچم قهر کنم نه قهر نیستم
؛؛ پس نگام کن ...... گفتم نگام کننننننن !!!
_ هااا بیا نگات کردم
تقریبا داد زد منم خشکم زدجا خوردم چرا داد میزنه مگه چیشده یکم ناراحت شدم بلند شدم و از اونجا دور شدم وارد اتاقم شدم و رویه تخت نشستم ... بعضی وقتا اینجوری میشدم یکی سرم داد میزد ناراحت میشدم
دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم مخصوصا با کوک که سرم داد زده بود یه نگا به ساعت انداختم نزدیکایه پنج بود هوفففف کم کم داره وقتش میرسه دارم به لحظه مرگم نزدیک میشم ،عالیه !
با خودم مشغول بودم داشتم با خودم حرف میزدم که در باز شد نگاه کردم ببینم کیه کوک رو که دیدم دوباره رومو برگردوندم اومد نشست پیشم پرسید ناراحتم جواب ندادم دلم نمیخواست حرفی بزنم فک کنم کمتر ادمی پیدا میشه که کسی سرش داد بزنه اینجوری ناراحت شه یا حتی گریش بگیره !
من لوس نیستم یا نازک نارنجیم نیستم ولی رو تن صدا خیلی حساسم خیلیییی حالاهم بره اخماشو کنه توهم ببینم به چی میخواد برسه
_ یونا ... خوب معذرت میخوام یکم عصبی بودم توهم شروع کردی گیردادن ... یه لحظه قاطی کردم
؛؛ ....
_ جیمین چی میگفت بهت؟
متعجب برگشتم سمتش
؛؛ به توچه
_ مگه حالت بد نبود؟ جیمین پیشت چیکار میکرد
؛؛ حرف میزدیم
_ چی میگفتین
؛؛ خیلی فضولیاااا برو بیرون نمیخوام باهات حرف بزنم
_ حالا چرا بغض میکنی
؛؛ اصن به تو ربطی نداره پاشو برو بیرون
_ تا نگی چرا اینجوری شدی نمیرم
؛؛ بابا اه .... من رو تن صدا حساسم پایین که داد زدی ... خوب ناراحت شدم
_ واسه اینکه صدامو بلند کردم دلخور شدی؟
؛؛ خوب اره
*جونگکوک*
از حرفی که زد تعجب کردم از طرفی هم از خودم اعصبانی شدم چیکار کنم دست خودم نیست وقتی میبینم یه مرد نزدیکش میشه جوش میارم عصبی میشم دلم میخواد فقط پیش خودم باشه
_ من معذرت میخوام باشه؟
؛؛ باشه
_ یااا چشمات اشکیه که
؛؛ دست خودم نیست ... هرکی سرم داد میزنع اینجوری میشم
طاقت اشکاشو نداشتم نمیخواستم اشکشو در بیارم یکم دیگه منتظر موندم ولی هنوزم اشک تو چشماش جم شده بود کافی بود پلک بزنه تا بریزن دیگه صبر نکردم و بغلش کردم خیلی محکم گرفتمش که گفت
؛؛ فک نکنی نازک نارنجیم بخاطر این اینجوری اشک تمساح نمیریزم .... واسه شب استرس دارم
تک خنده ای کردم و باشه ای گفتم سرشو رو سینم گذاشتم و نوازش وار دستمو روش کشیدم موهایه بلند ولختش رو دوست داشتم وقتی بغلش کرده بودم یه احساس خیلی خوبی داشتم یه چند دقیقه ای تو همین حالت بودیم که ازم جدا شد و درست نشست
خم شدم و گونشو بوسیدم ازش فاصله گرفتم و نگاهش کردم چشماش داشت از حدقه در میومد گونه هاش سرخ شده بودن از شدت خجالت موهاشو دادم پشت گوشش و بهش لبخند شدم
۳۱.۲k
۱۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.