پارت⁴²
پارت⁴²
...............
بهش لبخند زدم خیلی کیوت شده بود
_ الان بهتری؟
؛؛ اوهوم ...... این ... چه کاری بود کردی
_ یهو دلم خواست
؛؛ مگه هرکار دلت خواستو باید انجام بدی؟
_ اره ! .... اومم مثلا الان دلم میخواد دوباره بغلت کنم
؛؛ فقط کافیه بیایی نزدیکم تا از وسط به دو قسمت مساوی تقسیمت کنم !!
_ باز وحشی شدی که
؛؛ اصلا اینجوری باید باهات حرف بزنم
_ چرا؟
؛؛ چون هرکار که دلت خواستو نباید انجام بدی
_ باشه بابا محبتم نمیشه بهت کرد !
؛؛ اینجور محبت معلومه نمیشه کرد !
باز برگشت به تنظیمات کارخانه این خوبه خواستم اذیتش کنم یه لبخمد مرموز زدم و یکم بهش نزدیک شدم که با شتاب سرشو برگردوند سمتم و با تعجب نگام کرد عقب تر نشست که رفتم جلو خندم گرفته بود تو چشماش یه خفت میکنم خاصی بود ولی من اهمیتی ندادم و بازم نزدیک شدم دستمو بردم سمتش و چونشو بالا اوردم ولی یه دفعه تصمیم عوض شد خواستم ببوسمش که یه چیزی محکم خورد تو دماغم چشمام رو باز کردم و دماغمو گرفتم فهمیدم با کله زده تو دماغم
_ اییی واییی دماغمممم شکستتت
؛؛ من بهت هشدار دادم .... تو گوشت بدهکار نبود
_ عجب ادمی هستی .. دماغم شکستتت اخ اخخخ
؛؛ حقته ... تازشم نشکسته .... یکم دیگع دردش اروم میشه
_ چندتا دماغو شکستی که الان حساب کار دستت اومده؟
؛؛ به قدری شکوندم ... که بدونم چیکار کردم
بلند شد رفت بیرون من موندمو این دماغم اخ اخخخ بخدا شکسته این دماغ مثل قبل نمیشه بلند شدم و جلویه اینه دماغمو نگاه میکردم هوفففف قرمز شده دارم برات یونا خانم واسا ببین چیکار میکنم از اتاق بیرون زدم و رفتم پیش بقیه نشستم
(یونا)
یکی با کله زدم تو دماغش و اومدم بیرون اوففف نجات پیدا کردم بخدا یکم دیگه میموندم سکته رو میزدم قلبم داشت میومد تو دهنم یه نفس عمیق کشیدم و به سمت حال قدم برداشتم نشستم پیش تهیونگ و به اتافاقی که تو اتاق افتاد فک میکردم میمردم و زنده میشدم یادش که میوفتادم از شدت هیجان نفسم بالا نمیومد نیشم باز بود که تهیونگ گفت
تهیونگ " چیه نیشت بازه
؛؛ چیزی نیست
تهیونگ " نکنه کسه دیگه ای قراره جات بره اینقدر خوشحالی؟
؛؛ نه بابا ما از این شانسا نداریم
تهیونگ " یه کاری کردی
؛؛ ار ....
_ نمیخوای بگی چه دسته گلی به اب دادی؟
؛؛ من کار اشتباهی نکردم
_ نزدیک بود بشکنیش کاری نکردی؟
تهیونگ " چه خبره چیشده
؛؛ هیچی من ....
_ با کله زده تو دماغم
تهیونگ " چییی؟ ... (با خنده ) چرا؟
؛؛ یه کار ناجور کرد منم صلاح دونستم بزنمش
_ صلاح؟ اصن به تو خوبی نیومده
؛؛ والا به اون چیز دیگه میگن
تهیونگ " مگه چیکار کرده
_ دلداریش میدادم تو اتاق که با کله زد تو دماغم
؛؛ اون دلداری نبودددد برایه بار هزارمم
جیمین " چه خبر شده خونه رو گذاشتین رو سرتون
تهیونگ " هیچی معلوم نیست کوک چیکار کرده یونا با کله زده تو دماغش(میخنده)
جیمین " جدی؟ یا جونگکوکا چیکارش کردی؟
_ من داشتم دلداریش میدادم این یهو قاطی کرد
...............
بهش لبخند زدم خیلی کیوت شده بود
_ الان بهتری؟
؛؛ اوهوم ...... این ... چه کاری بود کردی
_ یهو دلم خواست
؛؛ مگه هرکار دلت خواستو باید انجام بدی؟
_ اره ! .... اومم مثلا الان دلم میخواد دوباره بغلت کنم
؛؛ فقط کافیه بیایی نزدیکم تا از وسط به دو قسمت مساوی تقسیمت کنم !!
_ باز وحشی شدی که
؛؛ اصلا اینجوری باید باهات حرف بزنم
_ چرا؟
؛؛ چون هرکار که دلت خواستو نباید انجام بدی
_ باشه بابا محبتم نمیشه بهت کرد !
؛؛ اینجور محبت معلومه نمیشه کرد !
باز برگشت به تنظیمات کارخانه این خوبه خواستم اذیتش کنم یه لبخمد مرموز زدم و یکم بهش نزدیک شدم که با شتاب سرشو برگردوند سمتم و با تعجب نگام کرد عقب تر نشست که رفتم جلو خندم گرفته بود تو چشماش یه خفت میکنم خاصی بود ولی من اهمیتی ندادم و بازم نزدیک شدم دستمو بردم سمتش و چونشو بالا اوردم ولی یه دفعه تصمیم عوض شد خواستم ببوسمش که یه چیزی محکم خورد تو دماغم چشمام رو باز کردم و دماغمو گرفتم فهمیدم با کله زده تو دماغم
_ اییی واییی دماغمممم شکستتت
؛؛ من بهت هشدار دادم .... تو گوشت بدهکار نبود
_ عجب ادمی هستی .. دماغم شکستتت اخ اخخخ
؛؛ حقته ... تازشم نشکسته .... یکم دیگع دردش اروم میشه
_ چندتا دماغو شکستی که الان حساب کار دستت اومده؟
؛؛ به قدری شکوندم ... که بدونم چیکار کردم
بلند شد رفت بیرون من موندمو این دماغم اخ اخخخ بخدا شکسته این دماغ مثل قبل نمیشه بلند شدم و جلویه اینه دماغمو نگاه میکردم هوفففف قرمز شده دارم برات یونا خانم واسا ببین چیکار میکنم از اتاق بیرون زدم و رفتم پیش بقیه نشستم
(یونا)
یکی با کله زدم تو دماغش و اومدم بیرون اوففف نجات پیدا کردم بخدا یکم دیگه میموندم سکته رو میزدم قلبم داشت میومد تو دهنم یه نفس عمیق کشیدم و به سمت حال قدم برداشتم نشستم پیش تهیونگ و به اتافاقی که تو اتاق افتاد فک میکردم میمردم و زنده میشدم یادش که میوفتادم از شدت هیجان نفسم بالا نمیومد نیشم باز بود که تهیونگ گفت
تهیونگ " چیه نیشت بازه
؛؛ چیزی نیست
تهیونگ " نکنه کسه دیگه ای قراره جات بره اینقدر خوشحالی؟
؛؛ نه بابا ما از این شانسا نداریم
تهیونگ " یه کاری کردی
؛؛ ار ....
_ نمیخوای بگی چه دسته گلی به اب دادی؟
؛؛ من کار اشتباهی نکردم
_ نزدیک بود بشکنیش کاری نکردی؟
تهیونگ " چه خبره چیشده
؛؛ هیچی من ....
_ با کله زده تو دماغم
تهیونگ " چییی؟ ... (با خنده ) چرا؟
؛؛ یه کار ناجور کرد منم صلاح دونستم بزنمش
_ صلاح؟ اصن به تو خوبی نیومده
؛؛ والا به اون چیز دیگه میگن
تهیونگ " مگه چیکار کرده
_ دلداریش میدادم تو اتاق که با کله زد تو دماغم
؛؛ اون دلداری نبودددد برایه بار هزارمم
جیمین " چه خبر شده خونه رو گذاشتین رو سرتون
تهیونگ " هیچی معلوم نیست کوک چیکار کرده یونا با کله زده تو دماغش(میخنده)
جیمین " جدی؟ یا جونگکوکا چیکارش کردی؟
_ من داشتم دلداریش میدادم این یهو قاطی کرد
۱۸.۷k
۱۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.