وقتی بچشو نمی خواد
وقتی بچشو نمی خواد
پارت شونزدهم
از زبون نامجون
یعنی واقعاً قرار نیست دیگه ببینمش؟
من هنوز دوسش دارم فقط ...فقط نمیتونم تو روش نگاه کنم
عذاب وجدان دارم ...هروقت میبینمش به خودم لعنت میفرستم
من اونو با بچمون ول کردم ولی اون با اینکه خیلی بچه بود دست تنها بزرگش کرد
همش صدای هر دوشون تو گوشمه
از خودم بدم میاد ای کاش می مردم
جیهوپ:خوبی؟( آروم که بقیه نشنون)
نامجون: آره ( بغض )
جیهوپ: دروغ نگو از چشات معلومه یه چیزیت هست
نامجون: دروغ نمیگم واقعا خوبم
جیهوپ:امیدوارم واقعاً اینطوری باشه
حدود یه ربعی طول کشید که رسیدیم خونه انقدر حالم بد بود که الان فقط یه خواب آروم میتونه حالم رو بهتر بکنه
نامجون: من میرم بخوابم برای شامم بیدارم نکنید
جین:باشه
رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
چند ساعت بعد
ات: نامجونااااا(جیغ)
همه جارو گشتم ولی کسی نبود فقط زیاد جیغ ات میومد که داشت صدام می کرد
یکم گشتم که بلاخره ات رو پیدا کردم پشتش به من بود و داشت گریه می کرد
نامجون: ات چیشده؟ .......چ....چرا لباست.....خ...خونیه؟
ات برگشت ولی با همیشه فرق داشت تمام صورتش خونی بود و صداش تغییر کرده بود
ات:تو این کارو کردی(داد)
نامجون: چیکار کردم؟
ات: کشتیش کشتیش کشتیش کشتیش کشتیش کشتیش (؛داد)
صداش همش تو مخم بود کشتیش کشتیش کشتیش
اومدم برم که پام رفت رویه یه چیزی نگاه پایین کردم که دیدم سر بدون بدن می یونگ زیر پاهامه و
با تپش قلب شدیدی که داشتم از خواب بیدار شدم
همه جارو نگاه کردم که مطمعن بشم خوابم واقعی نبوده و خداروشکر همش یه خواب مسخره بود
به ساعت نگاه کردم نزدیک ۲ شب بود
دوباره فکر و خیال و عذاب وجدان به سراغم اومد ...تا کی قراره با این حس کوفتی دست و پنجه نرم کنم؟
واقعا دیگه نمی تونم
رفتم سمت حمام و تیغ رو برداشتم و از خونه زدم بیرون
همه خواب بودن کسی متوجه بیرون رفتنم نشد
سوار ماشینم شد و سمت اون باری رفتم که بدبختیم از همون جا شروع شد
پارت شونزدهم
از زبون نامجون
یعنی واقعاً قرار نیست دیگه ببینمش؟
من هنوز دوسش دارم فقط ...فقط نمیتونم تو روش نگاه کنم
عذاب وجدان دارم ...هروقت میبینمش به خودم لعنت میفرستم
من اونو با بچمون ول کردم ولی اون با اینکه خیلی بچه بود دست تنها بزرگش کرد
همش صدای هر دوشون تو گوشمه
از خودم بدم میاد ای کاش می مردم
جیهوپ:خوبی؟( آروم که بقیه نشنون)
نامجون: آره ( بغض )
جیهوپ: دروغ نگو از چشات معلومه یه چیزیت هست
نامجون: دروغ نمیگم واقعا خوبم
جیهوپ:امیدوارم واقعاً اینطوری باشه
حدود یه ربعی طول کشید که رسیدیم خونه انقدر حالم بد بود که الان فقط یه خواب آروم میتونه حالم رو بهتر بکنه
نامجون: من میرم بخوابم برای شامم بیدارم نکنید
جین:باشه
رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
چند ساعت بعد
ات: نامجونااااا(جیغ)
همه جارو گشتم ولی کسی نبود فقط زیاد جیغ ات میومد که داشت صدام می کرد
یکم گشتم که بلاخره ات رو پیدا کردم پشتش به من بود و داشت گریه می کرد
نامجون: ات چیشده؟ .......چ....چرا لباست.....خ...خونیه؟
ات برگشت ولی با همیشه فرق داشت تمام صورتش خونی بود و صداش تغییر کرده بود
ات:تو این کارو کردی(داد)
نامجون: چیکار کردم؟
ات: کشتیش کشتیش کشتیش کشتیش کشتیش کشتیش (؛داد)
صداش همش تو مخم بود کشتیش کشتیش کشتیش
اومدم برم که پام رفت رویه یه چیزی نگاه پایین کردم که دیدم سر بدون بدن می یونگ زیر پاهامه و
با تپش قلب شدیدی که داشتم از خواب بیدار شدم
همه جارو نگاه کردم که مطمعن بشم خوابم واقعی نبوده و خداروشکر همش یه خواب مسخره بود
به ساعت نگاه کردم نزدیک ۲ شب بود
دوباره فکر و خیال و عذاب وجدان به سراغم اومد ...تا کی قراره با این حس کوفتی دست و پنجه نرم کنم؟
واقعا دیگه نمی تونم
رفتم سمت حمام و تیغ رو برداشتم و از خونه زدم بیرون
همه خواب بودن کسی متوجه بیرون رفتنم نشد
سوار ماشینم شد و سمت اون باری رفتم که بدبختیم از همون جا شروع شد
- ۱۹.۲k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط