ادامه تکپارتی
ادامه تکپارتی
ویو کوک:
بستنی ها رو گرفتم و به ات گفتم بیاد بیرون تا بیرون تو هوای آزاد بستنی هامون رو بخوریم
این دختر...یه جوری بود...انگار ازش خوشم اومده
از ماشین پیاده شد و دوید تا بیاد سمتم که از اونطرف یه ماشین با سرعت اومد و زد به ات
بستنی ها از دستم افتاد !
ا..ات...
دویدم پیش ات....مردم دورش جمع شدن
آمبولانس اومد و ات رو برد
رفتم بیمارستان و.....
دکتر: متاسفم....نتونستیم نجاتش بدیم
کوک: ی..یعنی چی...آ..ت...ات....
دکتر: متاسفانه....ایشون فوت کردن
با حرفی که دکتر بهم زد افتادم زمین...دقیقا در لحظه ای که عاشقش شده بودم 💔
امروز مراسم خاکسپاری ات بود
رفتم کنار قبرش نشستم و....
کوک: سلام ات...منم...جونگکوک....تو از اینجا رفتی و راحت شدی....حداقل الان پیش مامانت خوشحالی...ولی کاش بیشتر پیشم میموندی
خوب بخوابی...دختر کوچولو💔
ویو کوک:
بستنی ها رو گرفتم و به ات گفتم بیاد بیرون تا بیرون تو هوای آزاد بستنی هامون رو بخوریم
این دختر...یه جوری بود...انگار ازش خوشم اومده
از ماشین پیاده شد و دوید تا بیاد سمتم که از اونطرف یه ماشین با سرعت اومد و زد به ات
بستنی ها از دستم افتاد !
ا..ات...
دویدم پیش ات....مردم دورش جمع شدن
آمبولانس اومد و ات رو برد
رفتم بیمارستان و.....
دکتر: متاسفم....نتونستیم نجاتش بدیم
کوک: ی..یعنی چی...آ..ت...ات....
دکتر: متاسفانه....ایشون فوت کردن
با حرفی که دکتر بهم زد افتادم زمین...دقیقا در لحظه ای که عاشقش شده بودم 💔
امروز مراسم خاکسپاری ات بود
رفتم کنار قبرش نشستم و....
کوک: سلام ات...منم...جونگکوک....تو از اینجا رفتی و راحت شدی....حداقل الان پیش مامانت خوشحالی...ولی کاش بیشتر پیشم میموندی
خوب بخوابی...دختر کوچولو💔
۲۲.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.