فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۴۲
فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۴۲
سهون:عاها... یعنی باید بری؟اون که بیهوشه چه فرقی میکنه کی براش بزنه؟. من:ببخشید سهون پیش هم بودیم دیگه حالا بعدا همو میبینم چون دکترچان بهم گیر میده وقتی خودم باشم اما کار رو به کس دیگه بسپارم. سهون:هووووف باشه پس من میرم مواظب خودت باش عشقم. با عشقمی که گفت چندشم شد اما سعی کردم عادی جلوه بدم و گفت:ت... توهم همینطور خدافظ. سهون:خدافظ. بعد از اینکه رفت تو دلم گفتم:عزت زیاد عیششش عشقم...ایییی چه چندش... بعد یهو حواسم نبود دیدم دارم جدی جدی میرم سُرُم بیارم
یدونه زدم تو سر خودم جونگ کوک که سُرُم نداشت اونو برای سهون گفتم که بره... بعد چندتا حرف بار خودم کردن برگشتم سمت اتاق کوک و وارد شدم... ادامه داستان از زبان کوک:*ا/ت* از اتاق رفت بیرون... خیلی تند رفتم نکنه ناراحت شده باشه خب دست خودم نبود دلم نمیخواست بره پیش اون شامپانزه با اینکه تند رفتم اما از کارم پشیمون نشدم... چون وقتی از پنجره دیدم سهون داره گورش رو گم میکنه دلم خنک شد... چند دقیقه بعد دستگیره در چرخید و *ا/ت* اومد تو... *ا/ت*:آقای مُفَتِش سهون رفت. من(کوکی):اینجوری صدام نکن😐اصلا خوب کردم... تازه موقع رفتنش دلم میخواست یدونه شیرموز بکوبم تو فرق سرش. *ا/ت*:نیست که دیوانه ای چرا انقدر با سهون مشکل داری من کله ش رو بِکنم باز یه چیزی تو چرا باهاش مشکل داری گاو کرده توی شبدر هات؟.من(کوکی):خدایاااااا باید صدامو بزارم رو اِکو😐؟. *ا/ت*:عاها یعنی باور کنم تو فقط میخوای من ناراحت نشم که مجبور نشی قیافه پوکرم رو تحمل کنی؟. من(کوکی):عاره دیگه...اصلا چه دلیلی دیگه ای میتونه داشته باشه...نه...معلومه که نه. من:عاااااهااااااا. *ا/ت*:خب حالا دیگه کاری نداری من برم باید به یه سری کارام برسم. من(کوکی):نه برو... . *ا/ت*:فعلا. من(کوکی):فعلا. بعد از اینکه *ا/ت* از اتاق بیرون رفت با حس رضایت از اینکه سهون رو رد کردم بره به بالشتم تکیه دادم و رفتم گوشیم
ادامه داستان از زبان*ا/ت*(من):از اتاق زدم بیرون خیلی سعی کردم چیزی بروز ندم اما واقعا کوک یه جوری بود... ولی هرچی ازش میپرسیدم جواب قبلی رو تحویلم میداد... قدم زنان رفتم سمت بخشِ2...
اونجا یهو سه یون رو دیدم... من:سلام سه یون. سه یون:سلام. من:چه خبر چیکارا میکنی؟. سه یون:پرستاری😂.من:😂😂... سه یون:میگم راستی قضیه چی بود سهون بود اون دوست پسرت؟. من:عاره... . سه یون:چی شد اون اومد بعد یهو جونگ کوک شی حالش بد شد چیشد اصلا؟ . (سه یون و *ا/ت* همکار های صمیمی هستن) من:هیچ نگو هیع نمیدونم چی شداصلا جونگ کوک حالش بد نشده بود😐...
حماایت♡
سهون:عاها... یعنی باید بری؟اون که بیهوشه چه فرقی میکنه کی براش بزنه؟. من:ببخشید سهون پیش هم بودیم دیگه حالا بعدا همو میبینم چون دکترچان بهم گیر میده وقتی خودم باشم اما کار رو به کس دیگه بسپارم. سهون:هووووف باشه پس من میرم مواظب خودت باش عشقم. با عشقمی که گفت چندشم شد اما سعی کردم عادی جلوه بدم و گفت:ت... توهم همینطور خدافظ. سهون:خدافظ. بعد از اینکه رفت تو دلم گفتم:عزت زیاد عیششش عشقم...ایییی چه چندش... بعد یهو حواسم نبود دیدم دارم جدی جدی میرم سُرُم بیارم
یدونه زدم تو سر خودم جونگ کوک که سُرُم نداشت اونو برای سهون گفتم که بره... بعد چندتا حرف بار خودم کردن برگشتم سمت اتاق کوک و وارد شدم... ادامه داستان از زبان کوک:*ا/ت* از اتاق رفت بیرون... خیلی تند رفتم نکنه ناراحت شده باشه خب دست خودم نبود دلم نمیخواست بره پیش اون شامپانزه با اینکه تند رفتم اما از کارم پشیمون نشدم... چون وقتی از پنجره دیدم سهون داره گورش رو گم میکنه دلم خنک شد... چند دقیقه بعد دستگیره در چرخید و *ا/ت* اومد تو... *ا/ت*:آقای مُفَتِش سهون رفت. من(کوکی):اینجوری صدام نکن😐اصلا خوب کردم... تازه موقع رفتنش دلم میخواست یدونه شیرموز بکوبم تو فرق سرش. *ا/ت*:نیست که دیوانه ای چرا انقدر با سهون مشکل داری من کله ش رو بِکنم باز یه چیزی تو چرا باهاش مشکل داری گاو کرده توی شبدر هات؟.من(کوکی):خدایاااااا باید صدامو بزارم رو اِکو😐؟. *ا/ت*:عاها یعنی باور کنم تو فقط میخوای من ناراحت نشم که مجبور نشی قیافه پوکرم رو تحمل کنی؟. من(کوکی):عاره دیگه...اصلا چه دلیلی دیگه ای میتونه داشته باشه...نه...معلومه که نه. من:عاااااهااااااا. *ا/ت*:خب حالا دیگه کاری نداری من برم باید به یه سری کارام برسم. من(کوکی):نه برو... . *ا/ت*:فعلا. من(کوکی):فعلا. بعد از اینکه *ا/ت* از اتاق بیرون رفت با حس رضایت از اینکه سهون رو رد کردم بره به بالشتم تکیه دادم و رفتم گوشیم
ادامه داستان از زبان*ا/ت*(من):از اتاق زدم بیرون خیلی سعی کردم چیزی بروز ندم اما واقعا کوک یه جوری بود... ولی هرچی ازش میپرسیدم جواب قبلی رو تحویلم میداد... قدم زنان رفتم سمت بخشِ2...
اونجا یهو سه یون رو دیدم... من:سلام سه یون. سه یون:سلام. من:چه خبر چیکارا میکنی؟. سه یون:پرستاری😂.من:😂😂... سه یون:میگم راستی قضیه چی بود سهون بود اون دوست پسرت؟. من:عاره... . سه یون:چی شد اون اومد بعد یهو جونگ کوک شی حالش بد شد چیشد اصلا؟ . (سه یون و *ا/ت* همکار های صمیمی هستن) من:هیچ نگو هیع نمیدونم چی شداصلا جونگ کوک حالش بد نشده بود😐...
حماایت♡
۶.۷k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.