عشق پر دردسر پارت ۲۶
#دیانا
محکم نیکارو بغل کردم بوسیدمش
قربونت برم من مامان شدنت مبارک
داداشی دورت بگردم من بابا شدن خدتم مبارک
#نیکا
اول توی شوک بودم ولی بعد از چند مین به خودم اومدم و از خوشحالی بال در اوردم
#دیانا
اون شب باخره از بیمارستان نیکا مرخص شدو اوردیمش خونه حالش خوب شدو بودو لازم نداشت من پیشش بمونم برا همون با ارسلان اومدیم خونه خودمون باهاش چن روز بود بحثم شده بود حرفی نمیزدیم اردیان همش بی قراری میکرد رفتم تو اتاق لباسای خودمو اردیان عوض کردم یه لباس راحتی کو خونه ای پوشیدم براش مریض شده بود همش گریه میکرد
#ممد
اون شب بعد از تموم شدن سروم نیکا رو بردیم خونه
با ارسلان و دیانا خداحافظی کردیم
رفتم پیش نیکا و سرم رو گذاشتم رو شکمش خیلی خوشحال بودم
من دلم دختر میخواست و نیکا پسر
باهم سر این موضوع شرط بستیم
و گفتم که اگه پسر بود اسمشو تو انتخاب میکنی و اگه دختر شد من
#ارسلان
واقعا نمیدونستم چیکار کنم
بخاطر موضوعی که اصلا اتفاق نیوفتاده دعوامون شده بود
چند ساعت بود که رفته بود توی اتاقش رو بیرون نیومده بود
رفتم در زدم و گفتم میتونم بیام تو ولی جوابی نداد دلو به دریا زدم و دستگیره درو چرخوندم و رفتم داخل که دیدم خوابیده
#دیانا
اونقدر خسته بودم که چشام باز نمیشد چند وقت بود بخاطر گریه های شبونه اردیان نخوابیده بودم رو تخت دراز کشیدم بغلش کردم بهش شیر میدادم که دست خودم نبود نفهمیدم که چشام گرم شد خوابم برد
#ارسلان
رفتم جلو بچه رو گرفتم و گذاشتم روی تختش و لباس دیانا رو مرتب کردم و پتو رو کشیدم رو سرش و یه بوسه روی سرش نشوندم
یواش اومدم بیرون و رفتم توی آشپزخونه تا یه قهوه برای خودم درست کنم
#دیانا
صبح
با صدای گریه های شدید اردیان بیدار شدم سریع دویدم رفتم تو اتاق بغلش کردم
هیشش جانم جانم مامانی اومدم کم کم آروم شد رفتم تو حال گذاشتمش رو مبل باهاش بازی میکردم میخندید بعد اینکه بهش شیر دادم گذاشتمش تو رو روئکش رفتم دستشویی کارای مربوطه رو انجام دادم دست صورتمو شستم مسواکمم زدم اومدم بیرون میز صبونه رو چیدم ارسلانو بیدار کردم..
اگه لایک هاش به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
محکم نیکارو بغل کردم بوسیدمش
قربونت برم من مامان شدنت مبارک
داداشی دورت بگردم من بابا شدن خدتم مبارک
#نیکا
اول توی شوک بودم ولی بعد از چند مین به خودم اومدم و از خوشحالی بال در اوردم
#دیانا
اون شب باخره از بیمارستان نیکا مرخص شدو اوردیمش خونه حالش خوب شدو بودو لازم نداشت من پیشش بمونم برا همون با ارسلان اومدیم خونه خودمون باهاش چن روز بود بحثم شده بود حرفی نمیزدیم اردیان همش بی قراری میکرد رفتم تو اتاق لباسای خودمو اردیان عوض کردم یه لباس راحتی کو خونه ای پوشیدم براش مریض شده بود همش گریه میکرد
#ممد
اون شب بعد از تموم شدن سروم نیکا رو بردیم خونه
با ارسلان و دیانا خداحافظی کردیم
رفتم پیش نیکا و سرم رو گذاشتم رو شکمش خیلی خوشحال بودم
من دلم دختر میخواست و نیکا پسر
باهم سر این موضوع شرط بستیم
و گفتم که اگه پسر بود اسمشو تو انتخاب میکنی و اگه دختر شد من
#ارسلان
واقعا نمیدونستم چیکار کنم
بخاطر موضوعی که اصلا اتفاق نیوفتاده دعوامون شده بود
چند ساعت بود که رفته بود توی اتاقش رو بیرون نیومده بود
رفتم در زدم و گفتم میتونم بیام تو ولی جوابی نداد دلو به دریا زدم و دستگیره درو چرخوندم و رفتم داخل که دیدم خوابیده
#دیانا
اونقدر خسته بودم که چشام باز نمیشد چند وقت بود بخاطر گریه های شبونه اردیان نخوابیده بودم رو تخت دراز کشیدم بغلش کردم بهش شیر میدادم که دست خودم نبود نفهمیدم که چشام گرم شد خوابم برد
#ارسلان
رفتم جلو بچه رو گرفتم و گذاشتم روی تختش و لباس دیانا رو مرتب کردم و پتو رو کشیدم رو سرش و یه بوسه روی سرش نشوندم
یواش اومدم بیرون و رفتم توی آشپزخونه تا یه قهوه برای خودم درست کنم
#دیانا
صبح
با صدای گریه های شدید اردیان بیدار شدم سریع دویدم رفتم تو اتاق بغلش کردم
هیشش جانم جانم مامانی اومدم کم کم آروم شد رفتم تو حال گذاشتمش رو مبل باهاش بازی میکردم میخندید بعد اینکه بهش شیر دادم گذاشتمش تو رو روئکش رفتم دستشویی کارای مربوطه رو انجام دادم دست صورتمو شستم مسواکمم زدم اومدم بیرون میز صبونه رو چیدم ارسلانو بیدار کردم..
اگه لایک هاش به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
۶.۸k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.