پارت ۱۰
دریکو به جایی که داشتم نگاه میکردم نگاه کرد ابرا داشتن جمع میشدن ... وقتی ناراحت یا عصبی میشم ابرا اینطوری جمع میشن و بارون می باره...
دریکو : ببینم ... تو از پاتر خوشت میومد ؟
رین : نمیدونم ...
چشمامو بستم و ی اشک ریختم که باد وزید ... دریکو اشکمو پاک کرد و محکم بغلم کرد
دریکو : باشه ... اون لیاقت تورو نداشت... هیشششش ... آروم باش
یکم از اینکه داره بغلم میکنه آروم شدم و سرعت باد و ابرا کم شد ولی هوا سرد بود ... ی کت رو دوشم نشست گرفتمش و به دریکو نگاه کردم که کتش رو جلو تر کشید گرفتمش
دریکو : اون لیاقت اینو نداره که تو بخوای به خاطرش خودتو ناراحت کنی ...
دریکو کمرمو بغل کرد و به خودش نزدیکم کرد... ی دستشو کامل انداخت پشت کمرم و کمرمو گرفت ی دستشو گذاشت رو گونم ...
دریکو : چشمات وقتی گریه میکنی خیلی خوشگله ..ولی ... ولی دل من دووم نمیاره که ببینم ناراحتی ... وقتی این اشکا رو میبینم قلبم درد میگیره ... رین ... همیشه نگاهت به پاتر بود و نفهمیدی که من چقدر دوست دارم ... این قسمت آخر رو با یکم داد *
تعجب کردم ... نگاهش افتاد رو لبام ...
دریکو : میخوام اولین عشق بین گیریفیندور و سلورین رو بسازم ... البته اگه خودتم میخوای
الان یاد حرف های استاد افتادم که راجب ایندم گفت ... ی دو راهی عشق بین هری و دریکو... هری رو مجبور بودم ول کنم که جنی باهاش خوشبخت بشه و اون موقع متوجه عشق واقعیه دریکو میشدم ... دریکو تو چشمام نگاه کرد
دریکو : من ... من خیلی دوست دارم ...
رین : منم...
دریکو لبامو بو* سید منم باهاش هم کاری کردم که ی اهنگ ملایم پخش شد دریکو دستمو گرفت و یکم بالای اون برجک که بودیم رقصیدیم ... دوباره لبامو طولانی بو* سید که دیدم رد رژ لبم موند رو لباش و رژ خودم پخش شد وقتی رژ خودم رو درست کردم با همون دستمالو کشیدم رو لبای دریکو که کمرمو بغل کرده بود و داشت نگاهم میکرد... خیلی قرمز شده بودم اونم حتی گوشاش هم قرمز بود... بعد از اینکه کامل رژ رو از بالای لب بالاییش پاک کردم ... آروم کشیدم رو لبش که دستم خورد بهش
دریکو : خیلی خوش شانسم ... اصلا فکر نمیکردم حتی بخوای نگاهم کنی ... میشه دوست دختر من باشی ؟
رین : آره ... اره فکر کنم بشه
بعد رفتیم تو من کت دریکو رو دادم و رفتم پیش پدرم و اون هم رفت پیش مادرش ...
هری پاتر #
دریکو : ببینم ... تو از پاتر خوشت میومد ؟
رین : نمیدونم ...
چشمامو بستم و ی اشک ریختم که باد وزید ... دریکو اشکمو پاک کرد و محکم بغلم کرد
دریکو : باشه ... اون لیاقت تورو نداشت... هیشششش ... آروم باش
یکم از اینکه داره بغلم میکنه آروم شدم و سرعت باد و ابرا کم شد ولی هوا سرد بود ... ی کت رو دوشم نشست گرفتمش و به دریکو نگاه کردم که کتش رو جلو تر کشید گرفتمش
دریکو : اون لیاقت اینو نداره که تو بخوای به خاطرش خودتو ناراحت کنی ...
دریکو کمرمو بغل کرد و به خودش نزدیکم کرد... ی دستشو کامل انداخت پشت کمرم و کمرمو گرفت ی دستشو گذاشت رو گونم ...
دریکو : چشمات وقتی گریه میکنی خیلی خوشگله ..ولی ... ولی دل من دووم نمیاره که ببینم ناراحتی ... وقتی این اشکا رو میبینم قلبم درد میگیره ... رین ... همیشه نگاهت به پاتر بود و نفهمیدی که من چقدر دوست دارم ... این قسمت آخر رو با یکم داد *
تعجب کردم ... نگاهش افتاد رو لبام ...
دریکو : میخوام اولین عشق بین گیریفیندور و سلورین رو بسازم ... البته اگه خودتم میخوای
الان یاد حرف های استاد افتادم که راجب ایندم گفت ... ی دو راهی عشق بین هری و دریکو... هری رو مجبور بودم ول کنم که جنی باهاش خوشبخت بشه و اون موقع متوجه عشق واقعیه دریکو میشدم ... دریکو تو چشمام نگاه کرد
دریکو : من ... من خیلی دوست دارم ...
رین : منم...
دریکو لبامو بو* سید منم باهاش هم کاری کردم که ی اهنگ ملایم پخش شد دریکو دستمو گرفت و یکم بالای اون برجک که بودیم رقصیدیم ... دوباره لبامو طولانی بو* سید که دیدم رد رژ لبم موند رو لباش و رژ خودم پخش شد وقتی رژ خودم رو درست کردم با همون دستمالو کشیدم رو لبای دریکو که کمرمو بغل کرده بود و داشت نگاهم میکرد... خیلی قرمز شده بودم اونم حتی گوشاش هم قرمز بود... بعد از اینکه کامل رژ رو از بالای لب بالاییش پاک کردم ... آروم کشیدم رو لبش که دستم خورد بهش
دریکو : خیلی خوش شانسم ... اصلا فکر نمیکردم حتی بخوای نگاهم کنی ... میشه دوست دختر من باشی ؟
رین : آره ... اره فکر کنم بشه
بعد رفتیم تو من کت دریکو رو دادم و رفتم پیش پدرم و اون هم رفت پیش مادرش ...
هری پاتر #
۳.۵k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.