نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۱۳
ا/ت:چی شده ؟چرا داد میزنی؟
کیم جون:میون ....میون به هوش اومده !(هیجان زده)
ا/ت:چی میون به هوش اومده چقدر زود !باشه الان میام .
بدو بدو به سمت اتاق رفتیم .وارد اتاق که شدیم میون رو دیدم که رو تخت دراز کشیده بود و داشت با دکتر حرف می زد ،انگاری حالش خوب بود :
ا/ت:میون .....میون؟
میون:خواهر!
رفتم سمتش و محکم بغلش کردم :
میون:آبجی خفم کردی ولم کن
ا/ت:دختر چرا اینقدر تو خنگی آخه؟
میون:چون به شما رفتم
ا/ت:چی ؟.....هع(نیشخند)
"ویو به دو روز بعد "
تهیونگ: به دلیل بعضی اتفاقات مسابقه به تاخیر افتاد ولی امروز مرحلهی دوم مسابقه رو آغاز میکنم .
تهیونگ: توی این مرحله شما باید به عنوان منشی من توی شرکت باشید .
کلا توی این دو روز یادم رفته بود که مسابقه داریم ولی خوش بختانه من قرار نیست که حتما بدرخشم .
اولین نفر منو سابیرینا بودیم که باید یه استایل کاری میزدیم و میرفتیم اونجا .داشتم میرفتم پایین که صدای حرف زدن سابیرینا با یه شخصی به گوشم خورد :
سابیرینا:باشه
نیکیتا:تو باید کاری کنی که تهیونگ دلباختت بشه ،من نتونستم نظرش رو جلب کنم اگه تو بتونی ۴۰ درصد از کل دارایی به تو میرسه
سابیرینا:حتما
ا/ت:*یعنی سابیرینا هم با اونا یکیه*
از همون اول از این دختر متنفر بودم و الان از متنفر تر شدم .
ا/ت:نباید بزارم این اتفاق بیوفته
.توی ماشین همش راجب به این موضوع فکر میکردم .نگاهی به ساعتم کردم *من ۱۴ ساعت وقت دارم که نذارم سابیرینا برنده بشه *رسیدیم به شرکت ،توی شرکت تکنولوژی ارباب روی یه دستبند هوش مند کار میکردن .همونطور که انتظار میرفت یه شرکت لوکس و زیبایی بود .
وارد اونجا شدیم و مستقیم پیش ارباب رفتیم ،ارباب کاریایی که باید بکنیم رو بهمون گفت و اولین کاری باید میکردیم این بود که توی ...
ادامه دارد
#پارت۱۳
ا/ت:چی شده ؟چرا داد میزنی؟
کیم جون:میون ....میون به هوش اومده !(هیجان زده)
ا/ت:چی میون به هوش اومده چقدر زود !باشه الان میام .
بدو بدو به سمت اتاق رفتیم .وارد اتاق که شدیم میون رو دیدم که رو تخت دراز کشیده بود و داشت با دکتر حرف می زد ،انگاری حالش خوب بود :
ا/ت:میون .....میون؟
میون:خواهر!
رفتم سمتش و محکم بغلش کردم :
میون:آبجی خفم کردی ولم کن
ا/ت:دختر چرا اینقدر تو خنگی آخه؟
میون:چون به شما رفتم
ا/ت:چی ؟.....هع(نیشخند)
"ویو به دو روز بعد "
تهیونگ: به دلیل بعضی اتفاقات مسابقه به تاخیر افتاد ولی امروز مرحلهی دوم مسابقه رو آغاز میکنم .
تهیونگ: توی این مرحله شما باید به عنوان منشی من توی شرکت باشید .
کلا توی این دو روز یادم رفته بود که مسابقه داریم ولی خوش بختانه من قرار نیست که حتما بدرخشم .
اولین نفر منو سابیرینا بودیم که باید یه استایل کاری میزدیم و میرفتیم اونجا .داشتم میرفتم پایین که صدای حرف زدن سابیرینا با یه شخصی به گوشم خورد :
سابیرینا:باشه
نیکیتا:تو باید کاری کنی که تهیونگ دلباختت بشه ،من نتونستم نظرش رو جلب کنم اگه تو بتونی ۴۰ درصد از کل دارایی به تو میرسه
سابیرینا:حتما
ا/ت:*یعنی سابیرینا هم با اونا یکیه*
از همون اول از این دختر متنفر بودم و الان از متنفر تر شدم .
ا/ت:نباید بزارم این اتفاق بیوفته
.توی ماشین همش راجب به این موضوع فکر میکردم .نگاهی به ساعتم کردم *من ۱۴ ساعت وقت دارم که نذارم سابیرینا برنده بشه *رسیدیم به شرکت ،توی شرکت تکنولوژی ارباب روی یه دستبند هوش مند کار میکردن .همونطور که انتظار میرفت یه شرکت لوکس و زیبایی بود .
وارد اونجا شدیم و مستقیم پیش ارباب رفتیم ،ارباب کاریایی که باید بکنیم رو بهمون گفت و اولین کاری باید میکردیم این بود که توی ...
ادامه دارد
۷.۰k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.