نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۱۱
اموال ارباب رو بالا بکشن .
هر چی میبود من باید به ارباب کمک میکردم .اگه ارباب مال و اموالش رو از دست بده کی قراره به من حقوق بده ؟
ا/ت:عوووووو.هوانگ ا/ت کار آگاه کی بودی تو لعنتی هع(خخخخ)
از اتاق اومدم بیرون به سمت آشپزخونه رفتم تا صبحونه بخورم .داشتم صبحونه میخوردم که ارباب صدام زد ....بدو بدو رفتم سمت اتاقشون
ا/ت:ارباب با من کاری داشتید؟
تهیونگ: اتاقم رو تمیز کن !
ا/ت:باشه
ارباب رفت بیرون و شروع به تمیز کردن کردم . کل اتاق رو تمیز کردم ولی تخت موند.برای تکوندن لحاف تخت رفتم سمت بالکن که یهو یه چیزی توجهم رو جلب کرد. داشتم به اون نگاه میکردم که یهو یه درد شدیدی از طرف دلم بهم دست داد :
ا/ت:آییی...
روی زانو هام همون جا نشستم ،دردش خیلی شدید بود
ا/ت:من که تازه از دروان PMS تموم شد ،چرا دلم درد میکنه
از درد نمی تونستم از جام بلند شم که ارباب اومد
تهیونگ: ا/ت تموم کردی؟ا/ت....
ارباب با دیدنم اومد سمتم و از دستم گرفت تا بلندم کنه ولی نمی تونستم بلند شم ،انگار یه چیزی از پایین دلم منو میکشید واسه همین دلم درد میکرد
تهیونگ: تو چت شده؟
ا/ت:نمی دونم
سعی کردم بلند شم بلند شدم ولی صاف نمی تونستم بایستم واسه همین خم شدم ارباب خواست کمکم کنه که روی تختش دراز بکشم ولی قبول نکردم و به سمت اتاق خودم رفتم و روی تخت ولو شوم و دیگه نفهمیدم چی شد فقط خوابم برد .
"ویو چند ساعت بعد "
از خواب که پاشدم توی یه اتاق دیگه بودم .
ا/ت:اینجا دیگه کجاست ؟
به اطراف نگاه کردم یه اتاق سفید با پنجره های بزرگ که پرده های سفید داشتن و یه میل که یه سرم رو نگه داشته .نگاهم روی در قفل شده بود که ارباب وارد اتاق شد :
تهیونگ: بالاخره بیدار شدی؟(سردوجدی)
ا/ت:ارباب من کجام ؟
یهو به تختی که روش بودم نگاهی کردم لباسام هم عوض شده بود ،اینجاچه خبره؟
تهیونگ: اینجا اتاق مخفی منه وقتی میخوام تنها باشم یا یه اتفاقی برام افتاده میام این اتاق .
ا/ت:پس چرا من اینجام
تهیونگ: واسه اینکه حالت خوب شه
ا/ت:ممنون من الان خوبم پس با اجازتون من میرم
تهیونگ: ا/ت !دکتر گفت که توی غذات سم بود .
ا/ت:چی چه سمی؟
تهیونگ: انگار توی صبحونه ی که خورده بودی سم بود ،اون کار کی بود ا/ت ؟
ا/ت:من فقط صبحونه ی که روی میز بود رو خوردم مثل همیشه
تهیونگ: پس میگی یکی توی غذات سم ریخته؟
کمی بیشتر که فکر میکنم بازم به ذهنم چیزی نمیرسه !
ا/ت:.....دو سه تا لقمه از صبحونه ام خوردم و شما صدام کردی و اومد بالا و بعدش دل درد چیزج دیگه ی به ذهنم نمیرسه یعنی یادم نمیاد
تهیونگ: دکتر گفت اگه بیشتر از اون غذا میخوردی ممکن بود بمیر....(حرفش رو تموم نکرده بود که گوشی ا/ت زنگ میخوره)
ا/ت:ببخشید .....کیم جون!
کیم جون:آبجی زود باش بیا به آدرسی که برا...
ادامه دارد در کامنت
#پارت۱۱
اموال ارباب رو بالا بکشن .
هر چی میبود من باید به ارباب کمک میکردم .اگه ارباب مال و اموالش رو از دست بده کی قراره به من حقوق بده ؟
ا/ت:عوووووو.هوانگ ا/ت کار آگاه کی بودی تو لعنتی هع(خخخخ)
از اتاق اومدم بیرون به سمت آشپزخونه رفتم تا صبحونه بخورم .داشتم صبحونه میخوردم که ارباب صدام زد ....بدو بدو رفتم سمت اتاقشون
ا/ت:ارباب با من کاری داشتید؟
تهیونگ: اتاقم رو تمیز کن !
ا/ت:باشه
ارباب رفت بیرون و شروع به تمیز کردن کردم . کل اتاق رو تمیز کردم ولی تخت موند.برای تکوندن لحاف تخت رفتم سمت بالکن که یهو یه چیزی توجهم رو جلب کرد. داشتم به اون نگاه میکردم که یهو یه درد شدیدی از طرف دلم بهم دست داد :
ا/ت:آییی...
روی زانو هام همون جا نشستم ،دردش خیلی شدید بود
ا/ت:من که تازه از دروان PMS تموم شد ،چرا دلم درد میکنه
از درد نمی تونستم از جام بلند شم که ارباب اومد
تهیونگ: ا/ت تموم کردی؟ا/ت....
ارباب با دیدنم اومد سمتم و از دستم گرفت تا بلندم کنه ولی نمی تونستم بلند شم ،انگار یه چیزی از پایین دلم منو میکشید واسه همین دلم درد میکرد
تهیونگ: تو چت شده؟
ا/ت:نمی دونم
سعی کردم بلند شم بلند شدم ولی صاف نمی تونستم بایستم واسه همین خم شدم ارباب خواست کمکم کنه که روی تختش دراز بکشم ولی قبول نکردم و به سمت اتاق خودم رفتم و روی تخت ولو شوم و دیگه نفهمیدم چی شد فقط خوابم برد .
"ویو چند ساعت بعد "
از خواب که پاشدم توی یه اتاق دیگه بودم .
ا/ت:اینجا دیگه کجاست ؟
به اطراف نگاه کردم یه اتاق سفید با پنجره های بزرگ که پرده های سفید داشتن و یه میل که یه سرم رو نگه داشته .نگاهم روی در قفل شده بود که ارباب وارد اتاق شد :
تهیونگ: بالاخره بیدار شدی؟(سردوجدی)
ا/ت:ارباب من کجام ؟
یهو به تختی که روش بودم نگاهی کردم لباسام هم عوض شده بود ،اینجاچه خبره؟
تهیونگ: اینجا اتاق مخفی منه وقتی میخوام تنها باشم یا یه اتفاقی برام افتاده میام این اتاق .
ا/ت:پس چرا من اینجام
تهیونگ: واسه اینکه حالت خوب شه
ا/ت:ممنون من الان خوبم پس با اجازتون من میرم
تهیونگ: ا/ت !دکتر گفت که توی غذات سم بود .
ا/ت:چی چه سمی؟
تهیونگ: انگار توی صبحونه ی که خورده بودی سم بود ،اون کار کی بود ا/ت ؟
ا/ت:من فقط صبحونه ی که روی میز بود رو خوردم مثل همیشه
تهیونگ: پس میگی یکی توی غذات سم ریخته؟
کمی بیشتر که فکر میکنم بازم به ذهنم چیزی نمیرسه !
ا/ت:.....دو سه تا لقمه از صبحونه ام خوردم و شما صدام کردی و اومد بالا و بعدش دل درد چیزج دیگه ی به ذهنم نمیرسه یعنی یادم نمیاد
تهیونگ: دکتر گفت اگه بیشتر از اون غذا میخوردی ممکن بود بمیر....(حرفش رو تموم نکرده بود که گوشی ا/ت زنگ میخوره)
ا/ت:ببخشید .....کیم جون!
کیم جون:آبجی زود باش بیا به آدرسی که برا...
ادامه دارد در کامنت
۱۴.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.