نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۱۲
راهم ادامه دادم و همینجوری به سمت اتاق عمل رفتم ،همین که رسیدم رو زانو نشستم زمین و شروع به گریه کردن کردم ....
ا/ت:نه ....نه .....نمیشه (گریه)
کیم جون: آبجی ...آبجی(به سمت ا/ت میدوه)
تهیونگ: این چش شده
کیم جون: منم نمیدونم
یاد اون زمانی افتادم .حالم اصلا خوب نبود ولی نباید برادرم و خواهرم رو ناامید میکردم واسه همین زود اشکام رو پاک کردم و بلند شدم
کیم جون: آبجی خوبی؟
ا/ت:آره من خوبم(با یه لبخند الکی)
ا/ت:میون چی؟
کیم جون:دکتر گفت که آسیبی بدی به قفسه ی سینه اش وارد شده ،هنوز معلوم نیست
ا/ت:باشه
نزدیک ۵ ساعت بود که اونجا بودیم .از استرس داشتم ناخونام رو از جاشون میکندم .که دکتر اومد بیرون :
ا/ت:دکتر؟
دکتر:باید بهتون بگم که همونطور که انتظار میرفت آسیب بدی به قفسه ی سینه واردشده در هر صورت باید برای هر چیزی آماده باشید
ا/ت:منظورتون اینک....
دکتر:درسته ،فقط یه معجزه میتونه زنده نگهشون داره
بعد حرف دکتر بدون هیچ حرفی به سمت حیاط رفتم و شروع به گریه کردن کردم ،که بارون گرفت :
ا/ت: آسمون هم داره گریه میکنه !
"ویو تهیونگ "
دنبال ا/ت رفتم که دیدم نشسته روی پله ها داره گریه میکنه .زود رفتم سمتش و کتم رو روش انداختم که با تعجب بهم نگاه کرد تا منو دید زود از جاش پاشد و اشک هاش روپاک کرد
تهیونگ: ا/ت!نگران نباش اون حالش خوب میشه
ا/ت :ولی دکتر گفت که فقط یه معجزه میتونه خوبش کنه !
تهیونگ: میدونی من به عشق اعتقاد ندارم اما به معجزه اعتقاد دارم ،شاید الان بپرسی چرا؟چون همون معجزه باعث به وجود اومدن عشقی میشه که آخرش به نفرت تبدیل میشه (میشه روی پله های بیمارستان که ا/ت هم همراهش میشنه)
ا/ت:چرا فکر میکنید آخر هر عشق نفرته؟
تهیونگ: چون عشق یه چیز مزخرفه!
ا/ت:اصلا اونجوری نیست ،شما وقتی با کسی که عاشقی ازدواج میکنی هر صبح به خاطر دیدن اون از خواب بیدار میشی ،هر روز لحظه شماری میکنی که زود کارت تموم بشه بری پیشش،برای دیدنش کل زندگیت رو میدی !این به نظرتون نفرته؟
تهیونگ: همون عشق کاری کرد که من نقاب به صورتم بزنم !عشق یه چیز مزخرفه
ا/ت:از کجا میدونید اون شخص دوستون داشت ؟شاید کلا برای سرگرمی باهات بود .نمیشه مطمئن بود که عشق این کارو کرده !
تهیونگ: ولی .....
کیم جون:آبجی ....آبجی
ا/ت:چی شده....
ادامه دارد
#پارت۱۲
راهم ادامه دادم و همینجوری به سمت اتاق عمل رفتم ،همین که رسیدم رو زانو نشستم زمین و شروع به گریه کردن کردم ....
ا/ت:نه ....نه .....نمیشه (گریه)
کیم جون: آبجی ...آبجی(به سمت ا/ت میدوه)
تهیونگ: این چش شده
کیم جون: منم نمیدونم
یاد اون زمانی افتادم .حالم اصلا خوب نبود ولی نباید برادرم و خواهرم رو ناامید میکردم واسه همین زود اشکام رو پاک کردم و بلند شدم
کیم جون: آبجی خوبی؟
ا/ت:آره من خوبم(با یه لبخند الکی)
ا/ت:میون چی؟
کیم جون:دکتر گفت که آسیبی بدی به قفسه ی سینه اش وارد شده ،هنوز معلوم نیست
ا/ت:باشه
نزدیک ۵ ساعت بود که اونجا بودیم .از استرس داشتم ناخونام رو از جاشون میکندم .که دکتر اومد بیرون :
ا/ت:دکتر؟
دکتر:باید بهتون بگم که همونطور که انتظار میرفت آسیب بدی به قفسه ی سینه واردشده در هر صورت باید برای هر چیزی آماده باشید
ا/ت:منظورتون اینک....
دکتر:درسته ،فقط یه معجزه میتونه زنده نگهشون داره
بعد حرف دکتر بدون هیچ حرفی به سمت حیاط رفتم و شروع به گریه کردن کردم ،که بارون گرفت :
ا/ت: آسمون هم داره گریه میکنه !
"ویو تهیونگ "
دنبال ا/ت رفتم که دیدم نشسته روی پله ها داره گریه میکنه .زود رفتم سمتش و کتم رو روش انداختم که با تعجب بهم نگاه کرد تا منو دید زود از جاش پاشد و اشک هاش روپاک کرد
تهیونگ: ا/ت!نگران نباش اون حالش خوب میشه
ا/ت :ولی دکتر گفت که فقط یه معجزه میتونه خوبش کنه !
تهیونگ: میدونی من به عشق اعتقاد ندارم اما به معجزه اعتقاد دارم ،شاید الان بپرسی چرا؟چون همون معجزه باعث به وجود اومدن عشقی میشه که آخرش به نفرت تبدیل میشه (میشه روی پله های بیمارستان که ا/ت هم همراهش میشنه)
ا/ت:چرا فکر میکنید آخر هر عشق نفرته؟
تهیونگ: چون عشق یه چیز مزخرفه!
ا/ت:اصلا اونجوری نیست ،شما وقتی با کسی که عاشقی ازدواج میکنی هر صبح به خاطر دیدن اون از خواب بیدار میشی ،هر روز لحظه شماری میکنی که زود کارت تموم بشه بری پیشش،برای دیدنش کل زندگیت رو میدی !این به نظرتون نفرته؟
تهیونگ: همون عشق کاری کرد که من نقاب به صورتم بزنم !عشق یه چیز مزخرفه
ا/ت:از کجا میدونید اون شخص دوستون داشت ؟شاید کلا برای سرگرمی باهات بود .نمیشه مطمئن بود که عشق این کارو کرده !
تهیونگ: ولی .....
کیم جون:آبجی ....آبجی
ا/ت:چی شده....
ادامه دارد
۷.۶k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.