یه جی اومد کنارم نشست
یه جی اومد کنارم نشست
+ببین رائل دقیقا نمیدونم از چیناراحتی ولی یه حدسایی میزنم...بنظرم فردا برای بار اخر بیاکه همه کارمندا ببیننت نکن چرا یهو رفت
هجینم حرفشو تایید کرد...
+توکه نمیخوای بگی چته...پس دیگه ازت نمیپرسم...ولی به حرفمون گوش بده...
سورا یه قرص دهنم کرد و لیوان آبو داد دستم
+بخور که خوب بخوابی...
یه قلپ از اب خوردم و لیوانو گذاشتم کنارم
_الان کجاییم؟!
+ویلای ما
دوباره دراز کشیدم...هجین و سورا و یه جی تا وقتی که خوابم برد کنارم نشسته بودن...
................
+میشه یکم بهخودت برسی حداقل؟
_همینطوریخوبه...
سورا بدون توجه به حرفم موهامو شونه کرد و بالای سرم بست...هجینم یه رژ لب جیگری برداشت و زد به لبم...
تیپم یه جی با یه پیرهن بلند زرشکی که جلوش تا زانوم باز بود و پشتش دنباله داشت اومد دستم
+این مال منه ولی میدم بپوشیش که قشنگ مثل الماس بدرخشی...
_واقعا نیازی نیست بچه ها...
+خیلیم نیازه...
و زورکی لباسوتنم کردن...رفتم جلوی آینه و رژلبمو کمرنگ کردم...گودی زیر چشمم مشخص بود...سورا دستمو کشید
+دیرررر شد...
راه افتادم دنبالشون...سوار ماشین شدیم و راه افتادیم...سرمو به شیشه تکیه دادم...هیچحسی نداشتم...نه ناراحت بودم...نه عصبی بودم نه استرس داشتم... هیچی برام مهم نبود...بین راه دخترا همش باهام حرف میزدن حواسمو پرت کنن...حتی حوصله جواب دادنم نداشتم...
بعد از حدودا نیم ساعت رسیدیم..در خونه کامل باز بود...حیاط پر ادم بود و صدای موزیک از همینجا شنیده میشد...سورا محکم دستموگرفت
+نگران چیزی نباش
+ببین رائل دقیقا نمیدونم از چیناراحتی ولی یه حدسایی میزنم...بنظرم فردا برای بار اخر بیاکه همه کارمندا ببیننت نکن چرا یهو رفت
هجینم حرفشو تایید کرد...
+توکه نمیخوای بگی چته...پس دیگه ازت نمیپرسم...ولی به حرفمون گوش بده...
سورا یه قرص دهنم کرد و لیوان آبو داد دستم
+بخور که خوب بخوابی...
یه قلپ از اب خوردم و لیوانو گذاشتم کنارم
_الان کجاییم؟!
+ویلای ما
دوباره دراز کشیدم...هجین و سورا و یه جی تا وقتی که خوابم برد کنارم نشسته بودن...
................
+میشه یکم بهخودت برسی حداقل؟
_همینطوریخوبه...
سورا بدون توجه به حرفم موهامو شونه کرد و بالای سرم بست...هجینم یه رژ لب جیگری برداشت و زد به لبم...
تیپم یه جی با یه پیرهن بلند زرشکی که جلوش تا زانوم باز بود و پشتش دنباله داشت اومد دستم
+این مال منه ولی میدم بپوشیش که قشنگ مثل الماس بدرخشی...
_واقعا نیازی نیست بچه ها...
+خیلیم نیازه...
و زورکی لباسوتنم کردن...رفتم جلوی آینه و رژلبمو کمرنگ کردم...گودی زیر چشمم مشخص بود...سورا دستمو کشید
+دیرررر شد...
راه افتادم دنبالشون...سوار ماشین شدیم و راه افتادیم...سرمو به شیشه تکیه دادم...هیچحسی نداشتم...نه ناراحت بودم...نه عصبی بودم نه استرس داشتم... هیچی برام مهم نبود...بین راه دخترا همش باهام حرف میزدن حواسمو پرت کنن...حتی حوصله جواب دادنم نداشتم...
بعد از حدودا نیم ساعت رسیدیم..در خونه کامل باز بود...حیاط پر ادم بود و صدای موزیک از همینجا شنیده میشد...سورا محکم دستموگرفت
+نگران چیزی نباش
۵.۵k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.