مثل جنازه سر جام مونده بودم...
مثل جنازه سر جاممونده بودم...
نمیدونستم باید چیکار کنم...
زبونم بند اومده بود...
فقط بهش نگاه میکردم...
یهونزدیکم شد و دستشو برد پشت گوشم و لباشو اروم گذاشت رو لبام...
برق از سرم پرید...بی حرکت مونده بودم...یهو در باز شد و ته اومد داخل...
کوک خودشو ازم جدا کرد...ته بی حرکت وایساده بود دم در و به من نگاه میکرد...
اشک تو چشمام حلقه زد...از جام پاشدم و رفتم سمتش... با صدای خیلی ارومی گفتم:
_اون...اونجوری...نیس...نیست...که...فکر..می...کنی...
اینقد عصبی بود که لباش میلرزید...نگاهشو ازم کرفت و باصدای ارومی گفت:
+گمشین از خونه من برین بیرون...
کوک رفت سمتش وگفت:
+میدونم نگران اینده رائلی و این دوسال حواست بهش بوده...میدونم احساس مسئولیت میکنی وخودتو مسئول زندگیش میدونی...اما من اذیتش نمیکنم... واقعا از ته دلم دوسش دارم...میتونی بسپریش به من..بهم اعتماد کن...
داد زد
+جفتتون خفه شید...فقط از خونه من گمشین بیرون...نمیخوام هیییچکدومتونو ببینم...
اشکام سرازیر شد روگونه هام
_ته لطفا گوش بده...
رفت تو اتاقش و درو محکم بهو کوبید...
بدون اینکه به کوک نگاه کنم کفشامو پام کردم و از خونه زدم بیرون...
+رائل صبر کن...
بارون خیلی شدید بود...راه افتادم سمت ساحل...نمیتونستم درست نفس بکشم...پاهامو دنبال خودم میکشیدم...
کوک دویید وراهمو سد کرد...نفس نفس میزد
+چرا اینجوری میکنی رائل؟
باصدای ارومی گفتم:
_بروکنار کوک
+دوسش داری؟
بارون هردوتامونو کامل خیس کرده بود...
_اره دوسش دارم...
بدون هیچ حرکتی بهم زل زده بود...با گریه داد زدم:
_ دوسش دارممممممممم ولی اون ندارههههه... حتی اگه یه درصدم دوسم داشت الان دیگه تمووووم...ازم متنفره
اشک تو چشماش جمع شده بود...به اسمون نگاه کرد...
با صدای ارومی گفت:
+فکر کردم توعم دوسم داری...
_من نمیتونم به کسی جز اون فکر کنم میفهمی؟ هرجا میرم توسرمه... میخوابم تو سرمه...بیدار میشم جلوچشممه...
+پسمنچی؟
داد زد:
+پس من چی هااااان؟؟؟...لعنتی هررررکاری کردم که بتونم به چشمت بیام...بتونم خوشحالت کنم...اشکاش سرازیر شد رو گونه هاش...صداش بغض داشت
+هرکاری کردم نتونستم فراموشت کنم رائل...تقصیر منه؟
بلند تر داد زد:
+جوااااابمو بده راااائلللللل
بدون هیچ حرفی فقط گریه میکردم....
زانو زدم رو زمین...با تموموجودم زار میزدم...
+جوابمو گرفتم...دیگه هیچوقت همچین حرفایی از من نمیشنوی...خداحافظ...
واز کنارم گذشت و رفت...حالم خیلی بد بود..تنم از سرما میلرزید و فکم بهم میخورد...
نمیدونم چقدر همونطوری موندم که یهواز حال رفتم....
#صدای_تو
#p32
نمیدونستم باید چیکار کنم...
زبونم بند اومده بود...
فقط بهش نگاه میکردم...
یهونزدیکم شد و دستشو برد پشت گوشم و لباشو اروم گذاشت رو لبام...
برق از سرم پرید...بی حرکت مونده بودم...یهو در باز شد و ته اومد داخل...
کوک خودشو ازم جدا کرد...ته بی حرکت وایساده بود دم در و به من نگاه میکرد...
اشک تو چشمام حلقه زد...از جام پاشدم و رفتم سمتش... با صدای خیلی ارومی گفتم:
_اون...اونجوری...نیس...نیست...که...فکر..می...کنی...
اینقد عصبی بود که لباش میلرزید...نگاهشو ازم کرفت و باصدای ارومی گفت:
+گمشین از خونه من برین بیرون...
کوک رفت سمتش وگفت:
+میدونم نگران اینده رائلی و این دوسال حواست بهش بوده...میدونم احساس مسئولیت میکنی وخودتو مسئول زندگیش میدونی...اما من اذیتش نمیکنم... واقعا از ته دلم دوسش دارم...میتونی بسپریش به من..بهم اعتماد کن...
داد زد
+جفتتون خفه شید...فقط از خونه من گمشین بیرون...نمیخوام هیییچکدومتونو ببینم...
اشکام سرازیر شد روگونه هام
_ته لطفا گوش بده...
رفت تو اتاقش و درو محکم بهو کوبید...
بدون اینکه به کوک نگاه کنم کفشامو پام کردم و از خونه زدم بیرون...
+رائل صبر کن...
بارون خیلی شدید بود...راه افتادم سمت ساحل...نمیتونستم درست نفس بکشم...پاهامو دنبال خودم میکشیدم...
کوک دویید وراهمو سد کرد...نفس نفس میزد
+چرا اینجوری میکنی رائل؟
باصدای ارومی گفتم:
_بروکنار کوک
+دوسش داری؟
بارون هردوتامونو کامل خیس کرده بود...
_اره دوسش دارم...
بدون هیچ حرکتی بهم زل زده بود...با گریه داد زدم:
_ دوسش دارممممممممم ولی اون ندارههههه... حتی اگه یه درصدم دوسم داشت الان دیگه تمووووم...ازم متنفره
اشک تو چشماش جمع شده بود...به اسمون نگاه کرد...
با صدای ارومی گفت:
+فکر کردم توعم دوسم داری...
_من نمیتونم به کسی جز اون فکر کنم میفهمی؟ هرجا میرم توسرمه... میخوابم تو سرمه...بیدار میشم جلوچشممه...
+پسمنچی؟
داد زد:
+پس من چی هااااان؟؟؟...لعنتی هررررکاری کردم که بتونم به چشمت بیام...بتونم خوشحالت کنم...اشکاش سرازیر شد رو گونه هاش...صداش بغض داشت
+هرکاری کردم نتونستم فراموشت کنم رائل...تقصیر منه؟
بلند تر داد زد:
+جوااااابمو بده راااائلللللل
بدون هیچ حرفی فقط گریه میکردم....
زانو زدم رو زمین...با تموموجودم زار میزدم...
+جوابمو گرفتم...دیگه هیچوقت همچین حرفایی از من نمیشنوی...خداحافظ...
واز کنارم گذشت و رفت...حالم خیلی بد بود..تنم از سرما میلرزید و فکم بهم میخورد...
نمیدونم چقدر همونطوری موندم که یهواز حال رفتم....
#صدای_تو
#p32
۶.۲k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.