دلداده به یک مافیا part12
دلداده به یک مافیا part12
(بعد از اینکه کار های لازم برای مرخص کردن ا.ت انجام دادن ا.ت به کمک تهیونگ سوار ماشین شد و جونگکوک هم اومد)
ا.ت : (رو به تهیونگ)به نظرت سنگینم ؟
جونگکوک : به نظرم از اون چیزی که به نظر مرسی سنگین تری (خنده شیطانی)
ا.ت : از تو چیزی نپرسیدم
جونگکوک : به هر حال منم نظرم رو گفتم
(وارد ماشین شدن)
تهیونگ : ا.ت بیا اینجا بشین ( اشاره به صندلی عقب ماشین)
ا.ت : هووم
(بعد از ۲۰ دقیقه رسیدن عمارت)
اجوما : ( رو به ا.ت ) حالتون خوبه ؟
ا.ت : بله نمیخواد نگرانم باشین ( لبخند ملیح)
اجوما : خداروشکر بزارید کمکتون کنم
ا.ت : نه ممنون خودم میرم
جونگکوک : دکتر گفت نباید غذای سفت بخوری ( رو به اجوما کرد و گفت) برای ا.ت سوپ درست کن
اجوما : بله ارباب
ا.ت : لازم نیست من قوی تر از اون چیزی که به نظر میاد هستم
جونگکوک : درست مثل وزنت ( خنده )
ا.ت : هرچی درست کردین رو میخورم ( به اجوما گفت)
اجوما : بله خانوم
(جونگکوک رفت به اتاقش و تهیونگ رفت بیرون )
ا.ت ویو
هنوز درد دارم باید آروم باشم یه نفس عمیق حالم رو بهتر میکنه ( یه نفس عمیق میکشه ) باید تا وقتی به اتاقم میرسم این درد رو تحمل کنم و نباید بزارم کسی بفهمه که من درد دارم مخصوصا اون جونگکوک همش میخواد من رو مسخره کنه.. خوب بگذریم ( ا.ت رفت تو اتاقش )بالا خره رسیدم خوب باید یکم مغزم و آروم کنم و اتفاقات اخیر رو فراموش کنم ولی چطور میشه یه جنازه که جنازه دوستت بوده رو ببینی و فراموش کنی دارم دیوونه میشم
( اجوما اومد داخل اتاق )
اجوما : دخترم بیا شام آماده هست
ا.ت : گشنم نیست شما بخورین
اجوما : ولی باید غذا بخورین
ا.ت : هر وقت گشنم شد یه چیزی میخورم شما برو غذا بخور
اجوما : باشه راحت باشین
ا.ت ویو
رفتم تو گوشیم تا یه چرخی بزنم که یهو دیدم یه تماس از بابام دارم ولی کسی جواب اونو نداده بود به بابام زنگ زدم و وقتی جواب داد خیلی ریلکس بود
ا.ت : الو ؟
پدر ا.ت : چرا تلفنت رو جواب ندادی ؟
ا.ت : چون من .....
پدر ا.ت : تو چی ؟
ا.ت : من .... من ... داشتم کارای ارباب رو انجام میدادم
پدر ا.ت : آها خوب که اینطور من زنگ زده بودم که بگم باید بیشتر اونجا بمونی
ا.ت : چرا ؟ ( متعجب )
پدر ا.ت : یکم اوضاع اینجا خوب نیست بهتره اونجا بمونی
ا.ت : ولی ....
پدر ا.ت : همینی که گفتم ( تلفن رو قطع کرد )
(ا.ت خوابید و اصلا حرفای پدرش یادش رفته بود چون خیلی خسته بود )
.....
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه ❤😊🙃
ببخشید برای این تاخیر ✋🙂
(بعد از اینکه کار های لازم برای مرخص کردن ا.ت انجام دادن ا.ت به کمک تهیونگ سوار ماشین شد و جونگکوک هم اومد)
ا.ت : (رو به تهیونگ)به نظرت سنگینم ؟
جونگکوک : به نظرم از اون چیزی که به نظر مرسی سنگین تری (خنده شیطانی)
ا.ت : از تو چیزی نپرسیدم
جونگکوک : به هر حال منم نظرم رو گفتم
(وارد ماشین شدن)
تهیونگ : ا.ت بیا اینجا بشین ( اشاره به صندلی عقب ماشین)
ا.ت : هووم
(بعد از ۲۰ دقیقه رسیدن عمارت)
اجوما : ( رو به ا.ت ) حالتون خوبه ؟
ا.ت : بله نمیخواد نگرانم باشین ( لبخند ملیح)
اجوما : خداروشکر بزارید کمکتون کنم
ا.ت : نه ممنون خودم میرم
جونگکوک : دکتر گفت نباید غذای سفت بخوری ( رو به اجوما کرد و گفت) برای ا.ت سوپ درست کن
اجوما : بله ارباب
ا.ت : لازم نیست من قوی تر از اون چیزی که به نظر میاد هستم
جونگکوک : درست مثل وزنت ( خنده )
ا.ت : هرچی درست کردین رو میخورم ( به اجوما گفت)
اجوما : بله خانوم
(جونگکوک رفت به اتاقش و تهیونگ رفت بیرون )
ا.ت ویو
هنوز درد دارم باید آروم باشم یه نفس عمیق حالم رو بهتر میکنه ( یه نفس عمیق میکشه ) باید تا وقتی به اتاقم میرسم این درد رو تحمل کنم و نباید بزارم کسی بفهمه که من درد دارم مخصوصا اون جونگکوک همش میخواد من رو مسخره کنه.. خوب بگذریم ( ا.ت رفت تو اتاقش )بالا خره رسیدم خوب باید یکم مغزم و آروم کنم و اتفاقات اخیر رو فراموش کنم ولی چطور میشه یه جنازه که جنازه دوستت بوده رو ببینی و فراموش کنی دارم دیوونه میشم
( اجوما اومد داخل اتاق )
اجوما : دخترم بیا شام آماده هست
ا.ت : گشنم نیست شما بخورین
اجوما : ولی باید غذا بخورین
ا.ت : هر وقت گشنم شد یه چیزی میخورم شما برو غذا بخور
اجوما : باشه راحت باشین
ا.ت ویو
رفتم تو گوشیم تا یه چرخی بزنم که یهو دیدم یه تماس از بابام دارم ولی کسی جواب اونو نداده بود به بابام زنگ زدم و وقتی جواب داد خیلی ریلکس بود
ا.ت : الو ؟
پدر ا.ت : چرا تلفنت رو جواب ندادی ؟
ا.ت : چون من .....
پدر ا.ت : تو چی ؟
ا.ت : من .... من ... داشتم کارای ارباب رو انجام میدادم
پدر ا.ت : آها خوب که اینطور من زنگ زده بودم که بگم باید بیشتر اونجا بمونی
ا.ت : چرا ؟ ( متعجب )
پدر ا.ت : یکم اوضاع اینجا خوب نیست بهتره اونجا بمونی
ا.ت : ولی ....
پدر ا.ت : همینی که گفتم ( تلفن رو قطع کرد )
(ا.ت خوابید و اصلا حرفای پدرش یادش رفته بود چون خیلی خسته بود )
.....
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه ❤😊🙃
ببخشید برای این تاخیر ✋🙂
۷.۳k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.