دوست برادرم پارت46
اخمی کرد و به خودش مثلت شد و گفت
میسو:پس....تو ازم چی میخوای!؟
دامی:تو از اونجایی که خواهر جینی پس به اونم نزدیکی ...پس ازت میخوان حداقل کاری کنی که دوباره بهم نزدیک بشیم درست مثل قبل
میسو عصبی از حرف های اون دختر گفت
میسو:به هیچ وجه این رو از من نخواه خودتون حلش کنید
و بعد بدون هیچ حرف دیگه ای و بدون توجه به دختر مقابلش کیفش رو برداشت و از اونجا بیرون زد قلبش تند میزد شاید خود خواهی باشه اما نمیخواد دوباره اون دوتا به هم نزدیک بشن و نمیخواد همینطور اسان هم جیمین رو ببخشه .....
(خونه ساعت 4عصر بعد دانشگاه)
میسو تو آشپزخونه مشغول درست کردن قهوه برای خودش بود تا بعد اون بره و درس هاش رو بخونه هنوزم فکرش مشغول بود که صدای باز شدن در خونه از فکر بیرونش اورد با احتمال اینکه جین باشه به کارش ادامه داد اما با صدایی که از پشتش اومد فهمید که اون نیست
جیمین:هنوزم عصبی؟!
میسو چیزی نگفت و حرف نزدن رو انتخاب کرد اما عصبی بود این که حیمین با چه رویی هنوزم اومده بود پیش میسو جیمین فکر میکرد که میسو ازش عصبیه پس بهش نزدیک شد و دستاش رو دور ک*مر میسو پیچید و چونه اش رو روی شانه میسو گذاشت و گفت
جیمین:دلم برات تنگ شده بود عزیزم
میسو ازین نزدیکی عصبی شده بود تو دلش گفت
٫٫قسم میخورم تو دوشخصیتی هستی جیمین٫٫
محکم چشم هاش رو بست تا خودش رو اروم کنه و بعد گفت
میسو:دیشب مشغول چی بودی؟
اگه برا یکمم که شده ارزش برای میسو قال باشه راستش رو میگه اما حرف بعدی جیمین باعث شد مطمئن شه که براش ارزشی نداره
جیمین:اه....خب تا دیر وقت تو کافه مشغول کار بودم برای همین نتونستم بیام و ببینمت....ببخشید عزیزم
میسو:پس....تو ازم چی میخوای!؟
دامی:تو از اونجایی که خواهر جینی پس به اونم نزدیکی ...پس ازت میخوان حداقل کاری کنی که دوباره بهم نزدیک بشیم درست مثل قبل
میسو عصبی از حرف های اون دختر گفت
میسو:به هیچ وجه این رو از من نخواه خودتون حلش کنید
و بعد بدون هیچ حرف دیگه ای و بدون توجه به دختر مقابلش کیفش رو برداشت و از اونجا بیرون زد قلبش تند میزد شاید خود خواهی باشه اما نمیخواد دوباره اون دوتا به هم نزدیک بشن و نمیخواد همینطور اسان هم جیمین رو ببخشه .....
(خونه ساعت 4عصر بعد دانشگاه)
میسو تو آشپزخونه مشغول درست کردن قهوه برای خودش بود تا بعد اون بره و درس هاش رو بخونه هنوزم فکرش مشغول بود که صدای باز شدن در خونه از فکر بیرونش اورد با احتمال اینکه جین باشه به کارش ادامه داد اما با صدایی که از پشتش اومد فهمید که اون نیست
جیمین:هنوزم عصبی؟!
میسو چیزی نگفت و حرف نزدن رو انتخاب کرد اما عصبی بود این که حیمین با چه رویی هنوزم اومده بود پیش میسو جیمین فکر میکرد که میسو ازش عصبیه پس بهش نزدیک شد و دستاش رو دور ک*مر میسو پیچید و چونه اش رو روی شانه میسو گذاشت و گفت
جیمین:دلم برات تنگ شده بود عزیزم
میسو ازین نزدیکی عصبی شده بود تو دلش گفت
٫٫قسم میخورم تو دوشخصیتی هستی جیمین٫٫
محکم چشم هاش رو بست تا خودش رو اروم کنه و بعد گفت
میسو:دیشب مشغول چی بودی؟
اگه برا یکمم که شده ارزش برای میسو قال باشه راستش رو میگه اما حرف بعدی جیمین باعث شد مطمئن شه که براش ارزشی نداره
جیمین:اه....خب تا دیر وقت تو کافه مشغول کار بودم برای همین نتونستم بیام و ببینمت....ببخشید عزیزم
۱۸.۵k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.