هوسخان

#هوس_خان👑
#پارت115


صدای علیرضا که توی خونه پیچید از اومدنش مطمئن شدم روی تخت نشستم دستی به صورتم کشیدم و موهامو از روی پیشونیم عقب دادم

علیرضا با اینکه میدونستم روی ماهرو چشم داره اما تنها رفیقی بود که داشتم تنها کسی که بهش اعتماد داشتم

در اتاق باز کردم و بیرون رفتم کنار پله ها نگاهش که به من افتاد سراسیمه به سمتم اومد و پرسید
_ حالت خوبه؟

حالم خوب نبود حالم اصلا خوب نبود وقتی سکوت کردم و حرفی نزدم
به عمق فاجعه پی برد انگار

نگران به سمت بیرون اشاره کرد و گفت _نظرت چیه که بریم خونه من؟
بیرون حرف میزنیم؟

پیشنهاد خوبی بود رفتن از این عمارت برای من خوشایند بود اینجا دیگه جای من نبود
اینجا هیچ دلخوشی برای من وجود نداشت
هر کسی به خواسته قلبیش رسیده بود جز من!
فکر نکنم انقدر آدم بدی بوده باشم که تقدیر و سرنوشتم این باشه

همراهش شدم و از خونه بیرون رفتیم پیشنهادشو برای قدم زدن رد نکردم نه حوصله اسب سواری داشتم نه رانندگی پس کنار هم قدم بر می‌داشتیم

خوب منو میشناخت
سکوت کرده بود تا بالاخره خودم شروع به گفتن کنم
نمیخواست مجبورم کنه به گفتن چیزی...
نزدیکای خونه اس که رسیدیم بالاخره به حرف اومدم و گفتم


🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

#هوس_خان👑#پارت116همیشه شنیده بودم زنا که دسیسه کنن هیچ کسی ا...

#هوس_خان👑#پارت117به زور و زحمت من از روی زمین بلند کرد و کمک...

#هوس_خان👑#پارت114کار از کار گذشته بود خوب میدونستم هیچ چیزی ...

#هوس_خان👑#پارت113این خوشبختی که تو ازش دم میزنی هیچ ارزشی ند...

《مدرسه رویایی》

قهوه تلخ پارت ۴۵با ریوتا خواستیم برگردیم که اسم منو صدا زدند...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط