هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت113
این خوشبختی که تو ازش دم میزنی هیچ ارزشی نداره هاج و واج به من خیره موند و من مستأصل بیچاره از پله ها بالا رفتم
به اتاقمون که رسیدم ملافه روتختی عوض شده بود و مهتاب روی تخت دراز کشیده بود و دوتا از خدمتکارا دوره اش کرده بودن و داشتن نازشو می کشیدن.
مادر کم عقل من
مادر کم عقل من
همهجا جار زده بود؟
خنده دار بود
واقعاً هم خنده دار بود هم شرم آور مهتاب با دیدن من رو به خدمتکار گفت
_میتونین برین
اونا که از اتاق بیرون رفتن با اخم گفت
_ کجا بودی از دیشب منو با این همه درد تنها گذاشتی و رفتی؟
حوله مو از کمد برداشتم و به سمت حمام رفتم و گفتم
حالم خوش نیست مهتاب تو مادرم با خوشیاتون خوش باشین به خواستتون رسیدین منو به حال خودم بزارید...
هرچقدر می تونستم توی حمام خودمو حبس کردم بین بخار آب تنهایی ....
وقتی بیرون اومدم مهتاب هنوز هم روی تخت بود
چه خبر بود مگه؟
این همه زن و دختر بودن که اولین بار رابطه شون رو کمی با خشونت میگذروندن هیچکدوم این همه ناز و نداشتن
مهتاب می خواست چیکار کنه که به همه نشون بده دیشب با شوهرش خوابیده ؟
شاید این و یک افتخار می دونست نمیدونم هرچی که بود حالمو بهم میزد.
جلوی کمد ایستادم و لباس انتخاب کردم
صدای مهتاب دوباره سکوت وشکست
_چیشد که دیشب هوس کردی با من باشی؟
اصلا فکر نمیکردم انقدر خشونت داشته باشی و اینطوری اولین بار مو بهم هدیه بدی
به سمتش چرخیدم و گفتم
دوسش نداشتی؟
یه چیز رمانتیک عاشقانه میخواستی؟
سرشو پایین انداخت و من حوله دور کمرم و بدون خجالتی باز کردم روی زمین انداختم
سرش بالا آمده درست نگاهش روی پایین تنم نشست
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#پارت113
این خوشبختی که تو ازش دم میزنی هیچ ارزشی نداره هاج و واج به من خیره موند و من مستأصل بیچاره از پله ها بالا رفتم
به اتاقمون که رسیدم ملافه روتختی عوض شده بود و مهتاب روی تخت دراز کشیده بود و دوتا از خدمتکارا دوره اش کرده بودن و داشتن نازشو می کشیدن.
مادر کم عقل من
مادر کم عقل من
همهجا جار زده بود؟
خنده دار بود
واقعاً هم خنده دار بود هم شرم آور مهتاب با دیدن من رو به خدمتکار گفت
_میتونین برین
اونا که از اتاق بیرون رفتن با اخم گفت
_ کجا بودی از دیشب منو با این همه درد تنها گذاشتی و رفتی؟
حوله مو از کمد برداشتم و به سمت حمام رفتم و گفتم
حالم خوش نیست مهتاب تو مادرم با خوشیاتون خوش باشین به خواستتون رسیدین منو به حال خودم بزارید...
هرچقدر می تونستم توی حمام خودمو حبس کردم بین بخار آب تنهایی ....
وقتی بیرون اومدم مهتاب هنوز هم روی تخت بود
چه خبر بود مگه؟
این همه زن و دختر بودن که اولین بار رابطه شون رو کمی با خشونت میگذروندن هیچکدوم این همه ناز و نداشتن
مهتاب می خواست چیکار کنه که به همه نشون بده دیشب با شوهرش خوابیده ؟
شاید این و یک افتخار می دونست نمیدونم هرچی که بود حالمو بهم میزد.
جلوی کمد ایستادم و لباس انتخاب کردم
صدای مهتاب دوباره سکوت وشکست
_چیشد که دیشب هوس کردی با من باشی؟
اصلا فکر نمیکردم انقدر خشونت داشته باشی و اینطوری اولین بار مو بهم هدیه بدی
به سمتش چرخیدم و گفتم
دوسش نداشتی؟
یه چیز رمانتیک عاشقانه میخواستی؟
سرشو پایین انداخت و من حوله دور کمرم و بدون خجالتی باز کردم روی زمین انداختم
سرش بالا آمده درست نگاهش روی پایین تنم نشست
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۷.۵k
۲۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.