هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت114
کار از کار گذشته بود خوب میدونستم هیچ چیزی بین من و این دختر درست نمیشه
هیچ چیزی مثل سابق قرار نبود بشه
اما من توان سروکله زدن باهاش و نداشتم
توان اینکه باهاش توی اتاق وقت بگذرونم و نداشتم
من کم آورده بودم خیلی زیاد کم آورده بودم.
لباس پوشیدم و سیگارمو چنگ زدم و از اتاق بیرون رفتم
تنها اتاقی که تو این طبقه خالی بود اتاق ماهرو بود
واردش شدم و در رو قفل کردم و نگاهی به در و دیوار اتاق انداختم
اینجا بدون اون دختر چقدر سرد و بی روح به نظر می رسید
نگاهی به تختخوابش انداختم روی این تخت اروم میگرفت
من کنارش از دنیا فارغ می شدم انگار که خوشبخت ترین و بی غم ترین آدم روی زمینم
روی تخت نشستم دستی به جای خالیش کشیدم و دراز کشیدم
سیگارمو روشن کردم با فکر و خیال به سقف خیره شدم
چیکار می خواستم بکنم ؟
چه آینده ای پیشروم بود
چه اتفاقی برای ماهرو می افتاد ؟
.چه اتفاقی برای من میافتاد؟
یا حتی چه اتفاقی برای مهتاب می افتاد؟
زندگیمون دست خوش تغییراتی شده بود که هیچ کدوم درش مقصر یا دخیل نبودیم
یعنی باید تا آخر عمر به زندگی کسالت بار با زنی که هیچ حسی بهش نداشتم عادت می کردم ؟
این ممکن نبود اگر مهتاب حامله میشد اگراز من و اون بچه ای به دنیا بیاد باید چیکار میکردم؟
شکی در این نبود که من اون بچه رو دوست خواهم داشت مگر میشد آدم بتونه بچه ای که از گوشتو خون خودشه دوست نداشته باشه !
اما این وسط عشق چی میشد ؟
من چی میشدم ؟
خوب می دونستم الان نشه چند سال دیگه ماهرو ازدواج میکنه بالاخره هر دختری لباس عروس و تنش میکنه و به خونه ی رویاهاش میره
اون موقع میخواستم چیکار کنم؟
تکلیف من چی میشد
این زندگی عشقی که بهم بدهکار بود نبود؟
طلبشو و به منو کجا می خواست بهم پس بده؟
کلافه و سردرگم بودم دوری از ماه رو تمام زندگیمو به هم ریخته بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#پارت114
کار از کار گذشته بود خوب میدونستم هیچ چیزی بین من و این دختر درست نمیشه
هیچ چیزی مثل سابق قرار نبود بشه
اما من توان سروکله زدن باهاش و نداشتم
توان اینکه باهاش توی اتاق وقت بگذرونم و نداشتم
من کم آورده بودم خیلی زیاد کم آورده بودم.
لباس پوشیدم و سیگارمو چنگ زدم و از اتاق بیرون رفتم
تنها اتاقی که تو این طبقه خالی بود اتاق ماهرو بود
واردش شدم و در رو قفل کردم و نگاهی به در و دیوار اتاق انداختم
اینجا بدون اون دختر چقدر سرد و بی روح به نظر می رسید
نگاهی به تختخوابش انداختم روی این تخت اروم میگرفت
من کنارش از دنیا فارغ می شدم انگار که خوشبخت ترین و بی غم ترین آدم روی زمینم
روی تخت نشستم دستی به جای خالیش کشیدم و دراز کشیدم
سیگارمو روشن کردم با فکر و خیال به سقف خیره شدم
چیکار می خواستم بکنم ؟
چه آینده ای پیشروم بود
چه اتفاقی برای ماهرو می افتاد ؟
.چه اتفاقی برای من میافتاد؟
یا حتی چه اتفاقی برای مهتاب می افتاد؟
زندگیمون دست خوش تغییراتی شده بود که هیچ کدوم درش مقصر یا دخیل نبودیم
یعنی باید تا آخر عمر به زندگی کسالت بار با زنی که هیچ حسی بهش نداشتم عادت می کردم ؟
این ممکن نبود اگر مهتاب حامله میشد اگراز من و اون بچه ای به دنیا بیاد باید چیکار میکردم؟
شکی در این نبود که من اون بچه رو دوست خواهم داشت مگر میشد آدم بتونه بچه ای که از گوشتو خون خودشه دوست نداشته باشه !
اما این وسط عشق چی میشد ؟
من چی میشدم ؟
خوب می دونستم الان نشه چند سال دیگه ماهرو ازدواج میکنه بالاخره هر دختری لباس عروس و تنش میکنه و به خونه ی رویاهاش میره
اون موقع میخواستم چیکار کنم؟
تکلیف من چی میشد
این زندگی عشقی که بهم بدهکار بود نبود؟
طلبشو و به منو کجا می خواست بهم پس بده؟
کلافه و سردرگم بودم دوری از ماه رو تمام زندگیمو به هم ریخته بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۲.۹k
۲۲ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.