Part²³
Part²³
که دیدم ته ته دماغو لپاش قرمز شدن..خیلی کیوت شده بود ولی ترسیدم مریض شه برای همین دستشو گرفتم و رفتیم توی خونه...دوباره رفتیم توی اتاق که ته ته افتاد روی زمین
_آیییی
+خوبی؟
_تهیونگ...(تهیونگی وارد شد)
+ای خدااا ته ته رو میخواممم
_ات خوبی؟
+اوهوم
_چرا لپات قرمزه؟
+رفتیم برف بازی
_اوهوم..
+غذا میخوای بریم بخوریم؟
_خب...اوکی
ویو ات
رفتیم غذا خوردیم و منم به سمت اتاقم رفتم و تازه یادم اومد که داستانمو هنوز کامل نخوندم پس رفتم ادامشو خوندم تا اینکه ساعت ⁹ شب شد...باورم نمیشه...داشتم هنوزم میخوندم تا اینکه یکی در اتاقو زد
+بفرمایید
_سلام
+سلام..
_میای بریم بیرون؟
+کجا؟
_کافه...
+خب..چرا میخوای بریم؟
_همینجوری
+خب...باشه
_پس بپوش که بریم
+باشه
از اتاقم رفتش و لباسامو عوض کردم و وقتی رفتم پایین ته با یه استایل شیک سره گوشیش بود و وقتی سرشو اورد بالا همینجوری داشت نگاهم میکرد تا اینکه به خودش اومد
_بریم
به سمت کافه رفتیم و وقتی نشستیم دیدم که یه پسری داره نگاهم میکنه...تهیونگ که فهمید بهش گفت...
_چرا نگاهش میکنی؟
...من کاری نکردم
_همین الان داشتی نگاهش میکردی
...اون داشت نگاهم میکرد
_خودم دیدم داشتی نگاهش میکردی
...الکی حرف نزن
_قبول کن که داشتی نگاهش میکردی
...چرا وقتی نکردم قبول کنم
_(صورتشو گرفت)اعصاب منو خورد نکن(عصبی)
...اگه بخوام؟؟؟
_کثاف...
ویو ته
خواستم بزنم تو دهنش که ات دستمو گرفت
+ولش کن
_ات تو یکی دیگه نه(عصبی)
+تهیونگ کاریش نداشته باش
...زنت میدونه زورت به من نمیرسه(پوزخند)
_ات دستمو ول کن(عصبی)
+تهیونگ آروم باش
_ات ولم کن(کمی داد)
+(ولش کرد)
وقتی که به سمت پسره رفتم داشت به سمت عقب میرفت
_میکشمت(داد)
خواستم بهش مشت بزنم که همه ی مردم توی کافه جمع شدن و دستمو گرفتن
'آقا آرامشتونو حفظ کنید
،کاریش نداشته باشید
دستای همشونو پس زدم
_ات بیا بریم(عصبی)
ویو ات
با تهیونگ رفتیم توی ماشین و ته خیلی عصبی داشت رانندگی میکرد
+تهیونگ خب ولش میکردی
_انتظار داری که میزاشتم همینجوری به تو نگاه کنه؟؟
+تهیونگ الکی خودتو براش عصبی نکن
_بحثو میپیچونی چرا؟؟؟میگم انتظار داری که میزاشتم همش بهت نگاه کنه؟؟؟توعم مثل لیایی...
+لیا...؟
لایک:⁴⁰
کامنت:³⁵
که دیدم ته ته دماغو لپاش قرمز شدن..خیلی کیوت شده بود ولی ترسیدم مریض شه برای همین دستشو گرفتم و رفتیم توی خونه...دوباره رفتیم توی اتاق که ته ته افتاد روی زمین
_آیییی
+خوبی؟
_تهیونگ...(تهیونگی وارد شد)
+ای خدااا ته ته رو میخواممم
_ات خوبی؟
+اوهوم
_چرا لپات قرمزه؟
+رفتیم برف بازی
_اوهوم..
+غذا میخوای بریم بخوریم؟
_خب...اوکی
ویو ات
رفتیم غذا خوردیم و منم به سمت اتاقم رفتم و تازه یادم اومد که داستانمو هنوز کامل نخوندم پس رفتم ادامشو خوندم تا اینکه ساعت ⁹ شب شد...باورم نمیشه...داشتم هنوزم میخوندم تا اینکه یکی در اتاقو زد
+بفرمایید
_سلام
+سلام..
_میای بریم بیرون؟
+کجا؟
_کافه...
+خب..چرا میخوای بریم؟
_همینجوری
+خب...باشه
_پس بپوش که بریم
+باشه
از اتاقم رفتش و لباسامو عوض کردم و وقتی رفتم پایین ته با یه استایل شیک سره گوشیش بود و وقتی سرشو اورد بالا همینجوری داشت نگاهم میکرد تا اینکه به خودش اومد
_بریم
به سمت کافه رفتیم و وقتی نشستیم دیدم که یه پسری داره نگاهم میکنه...تهیونگ که فهمید بهش گفت...
_چرا نگاهش میکنی؟
...من کاری نکردم
_همین الان داشتی نگاهش میکردی
...اون داشت نگاهم میکرد
_خودم دیدم داشتی نگاهش میکردی
...الکی حرف نزن
_قبول کن که داشتی نگاهش میکردی
...چرا وقتی نکردم قبول کنم
_(صورتشو گرفت)اعصاب منو خورد نکن(عصبی)
...اگه بخوام؟؟؟
_کثاف...
ویو ته
خواستم بزنم تو دهنش که ات دستمو گرفت
+ولش کن
_ات تو یکی دیگه نه(عصبی)
+تهیونگ کاریش نداشته باش
...زنت میدونه زورت به من نمیرسه(پوزخند)
_ات دستمو ول کن(عصبی)
+تهیونگ آروم باش
_ات ولم کن(کمی داد)
+(ولش کرد)
وقتی که به سمت پسره رفتم داشت به سمت عقب میرفت
_میکشمت(داد)
خواستم بهش مشت بزنم که همه ی مردم توی کافه جمع شدن و دستمو گرفتن
'آقا آرامشتونو حفظ کنید
،کاریش نداشته باشید
دستای همشونو پس زدم
_ات بیا بریم(عصبی)
ویو ات
با تهیونگ رفتیم توی ماشین و ته خیلی عصبی داشت رانندگی میکرد
+تهیونگ خب ولش میکردی
_انتظار داری که میزاشتم همینجوری به تو نگاه کنه؟؟
+تهیونگ الکی خودتو براش عصبی نکن
_بحثو میپیچونی چرا؟؟؟میگم انتظار داری که میزاشتم همش بهت نگاه کنه؟؟؟توعم مثل لیایی...
+لیا...؟
لایک:⁴⁰
کامنت:³⁵
۱۱.۵k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.