Part²⁴
Part²⁴
^وقتی تهیونگ این حرفو زد من فهمیدم که به طرز غیر قابل تحملی خورد شده...و تا وقتی که تورو ندید و سراغت نیومد همون تهیونگ سرد و بی احساس بود
+اوهوم...حس بدی داره...
^شیطان ها فقط ¹ بار عاشق میشن اما تهیونگ ² بار عاشق شد و این خیلی عجیبه...
+میتونه یه نشونه باشه؟..
^....(تعجب کرد) ات بلند شو میخوام به جایی ببرمت
+جونگکوک چیزی شده؟
^ات فقط بیا
+باشه...
ویو کوک
سوار ماشین کردمش و رفتیم پیش ایزابل و در خونه ایزابلو زدم و در باز شد
_بیا بریم تو
+باشه...
ویو ات
وارد خونه ی عجیب و غریبی شدیم...انواع سر حیوونا روی دیوار بود...وقتی از پله ها بالا رفتیم جونگکوک دره اتاقی رو زد
!بیا تو...
وقتی رفتیم بیرون یونا توی اتاق بود همراه با یه پیرزن...
+یونا؟
×ات تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
^ما کار داشتیم
...او سلام جئون
^ایزابل کارت دارم
...چی؟
^ات بیا
+باشه
^میتونی ببینی که ات توی زندگی قبلیش کی بود؟؟
...آره
^خب زود باش
...من مفتی کار نمیکنما
^چی میخوای؟
...پول
^بیا
...خب...دخترم دستتو بیار
+بفرمایید
...تو...توی..زندگی قبلیت....پارک لیا...بودی
+^چیییی؟؟؟
^یعنی...
+یعنی چی؟؟
×چیشده؟
^روح لیا توی بدنه توعه ات...
+ولی اینجوری که من باید عاشقه تو میبودم...
^تغییر کردی...
×ماجرا چیه؟؟
+بعدا بهت میگم
_خب دیگه ما بریم
+تهیونگ؟؟
^ته....یونگ...
_فکر کردین نمیفهمم کجایین؟خب سخت در اشتباهید.ات اونروزو یادت نیست که خوابوندمت روی تخت و...
+باشه باشه...
×ودف...
ویو کوک
کم کم داشتم ناامید میشدم...یعنی الان ات عاشقه من باید میبود پس چرا؟..
_خب پس تو لیایی درسته؟
+....آره...
_ولی اینجوری که الان باید عاشقه کوک میبودی
+آره اما تغییر کردم...
_خب پس...یونا تو اینجا چیکار میکنی؟
×ارباب من...
_فرار کردی؟
×.....
_باید به خدمتکارا درس درست حسابی بدم...حتی خبرمم نکردن
×ارباب ببخشید من فقط میخواستم بیام دیدن مادرم...
_مادرت ایزابله؟
×بله...
_(دست اتو گرفت)ما دیگه میریم
+تهیونگ...دستمو ول کن
_خفه شووو(داد)
+آخه من چیکار کردم که الان دستمو اینقدر سفت گرفتی؟؟؟
_بزار بریم توی خونه
ویو ات
ترس تمام بدنمو گرفته بود...وقتی که رسیدیم خونه تهیونگ بردم توی اتاق و دیدم دندونای نیشش تیز شده و چشماشم قرمز...نشوندم روی تخت و وقتی که بهم نگاه کرد بیهوش شدم....
لایک:⁴⁰
کامنت:³⁵
^وقتی تهیونگ این حرفو زد من فهمیدم که به طرز غیر قابل تحملی خورد شده...و تا وقتی که تورو ندید و سراغت نیومد همون تهیونگ سرد و بی احساس بود
+اوهوم...حس بدی داره...
^شیطان ها فقط ¹ بار عاشق میشن اما تهیونگ ² بار عاشق شد و این خیلی عجیبه...
+میتونه یه نشونه باشه؟..
^....(تعجب کرد) ات بلند شو میخوام به جایی ببرمت
+جونگکوک چیزی شده؟
^ات فقط بیا
+باشه...
ویو کوک
سوار ماشین کردمش و رفتیم پیش ایزابل و در خونه ایزابلو زدم و در باز شد
_بیا بریم تو
+باشه...
ویو ات
وارد خونه ی عجیب و غریبی شدیم...انواع سر حیوونا روی دیوار بود...وقتی از پله ها بالا رفتیم جونگکوک دره اتاقی رو زد
!بیا تو...
وقتی رفتیم بیرون یونا توی اتاق بود همراه با یه پیرزن...
+یونا؟
×ات تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
^ما کار داشتیم
...او سلام جئون
^ایزابل کارت دارم
...چی؟
^ات بیا
+باشه
^میتونی ببینی که ات توی زندگی قبلیش کی بود؟؟
...آره
^خب زود باش
...من مفتی کار نمیکنما
^چی میخوای؟
...پول
^بیا
...خب...دخترم دستتو بیار
+بفرمایید
...تو...توی..زندگی قبلیت....پارک لیا...بودی
+^چیییی؟؟؟
^یعنی...
+یعنی چی؟؟
×چیشده؟
^روح لیا توی بدنه توعه ات...
+ولی اینجوری که من باید عاشقه تو میبودم...
^تغییر کردی...
×ماجرا چیه؟؟
+بعدا بهت میگم
_خب دیگه ما بریم
+تهیونگ؟؟
^ته....یونگ...
_فکر کردین نمیفهمم کجایین؟خب سخت در اشتباهید.ات اونروزو یادت نیست که خوابوندمت روی تخت و...
+باشه باشه...
×ودف...
ویو کوک
کم کم داشتم ناامید میشدم...یعنی الان ات عاشقه من باید میبود پس چرا؟..
_خب پس تو لیایی درسته؟
+....آره...
_ولی اینجوری که الان باید عاشقه کوک میبودی
+آره اما تغییر کردم...
_خب پس...یونا تو اینجا چیکار میکنی؟
×ارباب من...
_فرار کردی؟
×.....
_باید به خدمتکارا درس درست حسابی بدم...حتی خبرمم نکردن
×ارباب ببخشید من فقط میخواستم بیام دیدن مادرم...
_مادرت ایزابله؟
×بله...
_(دست اتو گرفت)ما دیگه میریم
+تهیونگ...دستمو ول کن
_خفه شووو(داد)
+آخه من چیکار کردم که الان دستمو اینقدر سفت گرفتی؟؟؟
_بزار بریم توی خونه
ویو ات
ترس تمام بدنمو گرفته بود...وقتی که رسیدیم خونه تهیونگ بردم توی اتاق و دیدم دندونای نیشش تیز شده و چشماشم قرمز...نشوندم روی تخت و وقتی که بهم نگاه کرد بیهوش شدم....
لایک:⁴⁰
کامنت:³⁵
۱۲.۸k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.