p
p...61
شوکای همش به فکر این بود که دلربا که برمیگرده همیشه به فکرش بود با این حال به اینم فکر میکرد که از ولیعهد بودن دست بکشه اما نمیدونست چجوری این قضیه با پدرش در میون بزاره
خلاصه اول خواست موضوع به لینگ هه بگه برای همین به دیدنش رفت
لینگ تو اتاقش بود که با صدای در گفت بیا داخل شوکای داخل شد و لینگ هه یکم تعجب کرد که چرا اومده به دیدنش چند وقتی بود شوکای اصلا به دیدنش نمیومد
لینگ هه ..اینجا چیکار داری
شوکای.. باید حرف بزنیم
لینگ هه ..من حرفی ندارم با تو بزنم
شوکای.. اما من خیلی حرف دارم
چرا اون روز نگران من بودی که بی هوش بودم
لینگ هه.. این همه وقت منو گرفتی کع اینو بگی
شوکای ..نه فقط این اما جواب بده
لینگ.. بخاطر اینکه بعدا پدر مادرت نیان سر من غر بزنند که پسرم کشتی
شوکای ..مطمعنی فقط همین بود
لینگ هه ..اره پس چی
شوکای باشه..من میخوام از ولیعهدی کناره گیری کنم
لینگ هه.. چی
شوکای.. میخوام از سلطنت کناره گیری کنم دیگه نمیخوام ولیعهد باشم و نگران کل چیز
لینگ هه.. پس چرا قبلا این تصمیم نگرفتی
شوکای.. اون برای قبل این بود که فکر کنم دلربا زنده هست یا نه چونکه تورو مقصر میدونستم میخواستم فقط کاریو بکنم که به ضرر تو باشه اما حالا قضیه فرق میکنه پدر هیچ وقت دلربارو به عنوان ملکه سلیب اتش قبول نمیکنه برای همین اگه من آدم ساده باشم ولیعهد نباشم راحت میتونیم به هم برسیم
لینگ هه ..تند نرو منم نمیخوام ولیعهد بشم پس این فکراتو برای خودت نگه دار
شوکای ..چی تو که تا دیروز میخواستی این مقامو حالا ناز میکنی
لینگ هه.. اون تا دیروز بود که تو هم میخواستی این مقامو حالا که تو نمیخوایی منم دلیل نمیبینم قبول کنم
شوکای ..واقعا این مقام نمیخوایی
لینگ هه ..اره مطمعن باش حالاهم اگه کاری نداری من باید به کار های عروسیم برسم برو بیرون
شوکای.. باشه میرم
شوکای یکم عصبی شد که لینگ هه تو این قضیه کمکش نمیکنه برای همین وقتی داشت میرفت وایستاد گفت
شوکای.. انگار با عروس خانم به بنبست خوردی
لینگ هه.. منظورت چیه
شوکای.. دست بر دار همه تو قصر ميدونند کع وقتی خواستی باهاش بری بیرون اون نخواسته
لینگ هه ..خب این موضوع نه به تو نه به اونایی که تو قصر هستن رفتی نداره
شوکای ..معلومه من دخالتی نمیکنم فقط اینو میدونم که اون دختر هیچ حسی به تو نداره
لینگ هه.. معلومه تو راست میگی حالا گمشو بیرون
شوکای.. باشه راستی اینو میدونی مادر بعد اینکه شنیده تو داری با لیژان ازدواج میکنی مریض شده
لینگ هه.. اون بخاطر این موضوع مریض نشده چونکه تا دیروز به من اهمیت نمیداد فقط داره نقش بازی میکنه توهم اینو خوب میدونی
شوکای.. اره من میدونم اما بقیه که نمیدونند
شوکای لبخندی زد گفت راستی میدونی برای لاویان دعوت نامه فرستاده شده
لینگ هه.. چی
شوکای.. بله پدر فرستاده به نظر من سحنه فوقالعاده میشه
لینگ هه.. برو پی کارت
فقط همین کم داشتیم ....
برای دینگ یوشی عکس لیژان کشیده بودن آوردن
دینگ یوشی.. این چیه
نگهبان ..عکس دختری که قراره با لینگ هه ازدواج کنه
دینگ یوشی بی معطلی عکس نگاه کرد دید عکس لیژان هست وقتی عکس دید انگار قلبش یخ شد درد بدی تو قفسه سینش حس کرد
دینگ یوشی..باورم نمیشه که پا به این ازدواج داده
دینگ یوشی بدون اطلاع پدر مادرش سریع آماده شد و با چندتا سرباز به سلیب اتش حرکت کرد
ژان و ییبو تو راه بودند
ییبو.. چی شد که لیژان این کارو کرد
ژان.. کدوم کار
ییبو.. اینکه قبول کرد بره به سلیب اتش
ژان.. نمیدونم که اینطوری شد ولی اینو میدوم بخاطر مرگ برادرم هنوز ازتون دلخوره
ییبو ..تو چی
ژان.. اینکه بگی من مرگ برادرم فراموش کردم اشتباعه منم تو این چند وقت به این فکر میکنم که بخشیدن شماها واقعا کار درستی بود یا نه
ییبو.. نگو که هنوز منو نبخشیدی
ژان.. بخشیدم اما شماها باعث مرگ برادرم شدی اینم حقیقته من به لیژان حق میدم که این کارو کرد
ییبو.. من واقعا متاسفم مرگ برادرت نمیخواستیم همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد تا جایی که میدونم برادرت با یه انفجار کشته شد همش همین بود
ژان ..بی خیالش اول بزار بریم سلیب اتش خواهرمو نجات بدیم بعد درمورداین قضیه بحث. میکنیم
شوکای همش به فکر این بود که دلربا که برمیگرده همیشه به فکرش بود با این حال به اینم فکر میکرد که از ولیعهد بودن دست بکشه اما نمیدونست چجوری این قضیه با پدرش در میون بزاره
خلاصه اول خواست موضوع به لینگ هه بگه برای همین به دیدنش رفت
لینگ تو اتاقش بود که با صدای در گفت بیا داخل شوکای داخل شد و لینگ هه یکم تعجب کرد که چرا اومده به دیدنش چند وقتی بود شوکای اصلا به دیدنش نمیومد
لینگ هه ..اینجا چیکار داری
شوکای.. باید حرف بزنیم
لینگ هه ..من حرفی ندارم با تو بزنم
شوکای.. اما من خیلی حرف دارم
چرا اون روز نگران من بودی که بی هوش بودم
لینگ هه.. این همه وقت منو گرفتی کع اینو بگی
شوکای ..نه فقط این اما جواب بده
لینگ.. بخاطر اینکه بعدا پدر مادرت نیان سر من غر بزنند که پسرم کشتی
شوکای ..مطمعنی فقط همین بود
لینگ هه ..اره پس چی
شوکای باشه..من میخوام از ولیعهدی کناره گیری کنم
لینگ هه.. چی
شوکای.. میخوام از سلطنت کناره گیری کنم دیگه نمیخوام ولیعهد باشم و نگران کل چیز
لینگ هه.. پس چرا قبلا این تصمیم نگرفتی
شوکای.. اون برای قبل این بود که فکر کنم دلربا زنده هست یا نه چونکه تورو مقصر میدونستم میخواستم فقط کاریو بکنم که به ضرر تو باشه اما حالا قضیه فرق میکنه پدر هیچ وقت دلربارو به عنوان ملکه سلیب اتش قبول نمیکنه برای همین اگه من آدم ساده باشم ولیعهد نباشم راحت میتونیم به هم برسیم
لینگ هه ..تند نرو منم نمیخوام ولیعهد بشم پس این فکراتو برای خودت نگه دار
شوکای ..چی تو که تا دیروز میخواستی این مقامو حالا ناز میکنی
لینگ هه.. اون تا دیروز بود که تو هم میخواستی این مقامو حالا که تو نمیخوایی منم دلیل نمیبینم قبول کنم
شوکای ..واقعا این مقام نمیخوایی
لینگ هه ..اره مطمعن باش حالاهم اگه کاری نداری من باید به کار های عروسیم برسم برو بیرون
شوکای.. باشه میرم
شوکای یکم عصبی شد که لینگ هه تو این قضیه کمکش نمیکنه برای همین وقتی داشت میرفت وایستاد گفت
شوکای.. انگار با عروس خانم به بنبست خوردی
لینگ هه.. منظورت چیه
شوکای.. دست بر دار همه تو قصر ميدونند کع وقتی خواستی باهاش بری بیرون اون نخواسته
لینگ هه ..خب این موضوع نه به تو نه به اونایی که تو قصر هستن رفتی نداره
شوکای ..معلومه من دخالتی نمیکنم فقط اینو میدونم که اون دختر هیچ حسی به تو نداره
لینگ هه.. معلومه تو راست میگی حالا گمشو بیرون
شوکای.. باشه راستی اینو میدونی مادر بعد اینکه شنیده تو داری با لیژان ازدواج میکنی مریض شده
لینگ هه.. اون بخاطر این موضوع مریض نشده چونکه تا دیروز به من اهمیت نمیداد فقط داره نقش بازی میکنه توهم اینو خوب میدونی
شوکای.. اره من میدونم اما بقیه که نمیدونند
شوکای لبخندی زد گفت راستی میدونی برای لاویان دعوت نامه فرستاده شده
لینگ هه.. چی
شوکای.. بله پدر فرستاده به نظر من سحنه فوقالعاده میشه
لینگ هه.. برو پی کارت
فقط همین کم داشتیم ....
برای دینگ یوشی عکس لیژان کشیده بودن آوردن
دینگ یوشی.. این چیه
نگهبان ..عکس دختری که قراره با لینگ هه ازدواج کنه
دینگ یوشی بی معطلی عکس نگاه کرد دید عکس لیژان هست وقتی عکس دید انگار قلبش یخ شد درد بدی تو قفسه سینش حس کرد
دینگ یوشی..باورم نمیشه که پا به این ازدواج داده
دینگ یوشی بدون اطلاع پدر مادرش سریع آماده شد و با چندتا سرباز به سلیب اتش حرکت کرد
ژان و ییبو تو راه بودند
ییبو.. چی شد که لیژان این کارو کرد
ژان.. کدوم کار
ییبو.. اینکه قبول کرد بره به سلیب اتش
ژان.. نمیدونم که اینطوری شد ولی اینو میدوم بخاطر مرگ برادرم هنوز ازتون دلخوره
ییبو ..تو چی
ژان.. اینکه بگی من مرگ برادرم فراموش کردم اشتباعه منم تو این چند وقت به این فکر میکنم که بخشیدن شماها واقعا کار درستی بود یا نه
ییبو.. نگو که هنوز منو نبخشیدی
ژان.. بخشیدم اما شماها باعث مرگ برادرم شدی اینم حقیقته من به لیژان حق میدم که این کارو کرد
ییبو.. من واقعا متاسفم مرگ برادرت نمیخواستیم همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد تا جایی که میدونم برادرت با یه انفجار کشته شد همش همین بود
ژان ..بی خیالش اول بزار بریم سلیب اتش خواهرمو نجات بدیم بعد درمورداین قضیه بحث. میکنیم
- ۱.۴k
- ۰۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط