p
p..59
لینگ هه اومد پیش لیژان
لیژان ..کاری داری اومدی
لینگ هه.. اره خب چیزه
لیژان. راحت باش. بگو
لینگ هه ..راستش من در باره اینکه چند روز دیگه ازدواج میکنیم
لیژان.. خب
لینگ هه..میخواستم ببرمت بیرون تو سلیب اتش وقتی ازدواج کنی و عروس خاندان بشی ممکنه زیاد نتونی بری بیرون برای همین میخواستم ببرمت بیرون یکم بگردیم تا آزادی ازش استفاده کن
لیژان ..تا آزادم یعنی اینقد ممکنه زندگیم سخت بشه
لینگ هه ..خب نه تو قصر آزادی اما اجازه بیرون رفتن از قصر نداری و باید همیشه و همه جا با ادب باشی
لیژان ..این خیلی آسونه
لینگ هه.. متاسفم اما وقتی اینجایی باید با قوانین اینجا کنار بیایی اما نگران نباش من بهت کمک میکنم بیشتر بتونی آزادی داشته باشی
لیژان ..مهم نیست
لینگ هه ..نمیایی بریم بیرون .
لیژان.. نه راستش حوصله ندارم بزارم برای یه روز دیگه
لینگ هه.. میخواستم شهر نشونت بدم
لیژان.. مگه اینجا چقد جای دیدنی داره بخاطر جادوی زیاد اینجا اصلا سر سبز نیست انگار وسط بیابون قصر ساختین
لینگ هه ..حق با تو هست من دیگه میرم
لینگ هه یکم ناراحت شد
لیژان ..ببخشید نمیخواستم ....
لینگ هه ..مهم نیست منم یکم خسته بودم فعلا
لینگ هه از اتاق لیژان رفت بیرون
لیژان.. ببین بیخودی اینو ناراحت کردم
صبح زود ژان و ییبو پیش سرپرست رفتند
ییبو تقه ای به در زد و با صدای سرپرست که گفت بیاید تو اومدند داخل شی چو قبل اونا اونجا بود
ییبو.. تو اینجا چیکار میکنی
شی چو..من جونتون نجات دادم پس حق دارم بدونم چی میخوایی از سرپرست بپرسی
ییبو.. باشه فهمیدم فضولیت گل کرده
شی چو.. نخیرم
ییبو.. باشه تو راست میگی
ییبو و ژان نشستند رو به روی سرپرست و شروع به حرف زدن کردن
ییبو ..ماه بنفش کیه
سرپرست ..چرا میخوایی بدونی
ییبو ..انگار کینه قدیمی داره
سرپرست.. کینه اون به پدراتون رفت داره و اون بخاطر همین از تو متنفره
ژان.. خب بیا فعلا این موضوع پدر اینارو بزاریم کنار این نیروی عجیب تو بدن ییبو چیه
سرپرست.. فقط میدونم هرچی هست یا ییبو اونو کنترل میکنه یا اون ییبو رو
ژان ..یعنی چی ممکنه بتونه ییبو تسخیر کنه
سرپرست.. این یه جور تاریکیه این به خود ییبو بستگی داره که بتونه اونو کنترل کنه یا نه
ییبو ..پس یعنی میگی ممکنه هر لحظه از دسترسم خارج بشه
سرپرست.. درسته
ییبو. باشه بیخیال این شمشیر که تو دستمه قضیه چیه
سرپرست.. این شمشیر معمولی نیست این شمشیربهترین شمشیر تو سه سرزمین هست
ژان ..چه قابلیتهایی داره
سرپرست ..میتونه استخوان طلا ک هرچیزی ببره سبک ترین و تیز ترین شمشیر با قدرت زیاد
ییبو ..پس دست من چیکار میکنه
سرپرست.. تو مهرمومش شکستی و انگار صاحب بعدی این شمشیر هستی
ییبو ..انگار صاحب این شمشیر بودن خیلی کار آسونی نیست
سرپرست ..درسته وقتی این شمشیر برداشتی بار سنگینی رو دوشت انداختی. باید سه سرزمین متعد کنی انسان و شیطان و قدیسه
ژان.. قدیسه چیه
سرپرست.. الاهه های سرزمین آسمانی قدیسه هستن
ییبو ..پس شامل ماه بنفش هم میشه
سرپرست.. درسته
ییبو.. اگه نخوام سه سرزمین متعد کنم
سرپرست ..بعدا به بد ترین شکل مجازات میشی
ییبو ..یعنی چه مجازاتی
سرپرست ..حذف عشق
ییبو.. چییییی
سرپرست.. فکر کردی چرا عروسیت خراب شده سنگ الاهی نصف شد چونکه تو حق عشق نداری
ییبو ..من تو یکی از کتاب های ممنوعه خوندم اما چرا دینگ یوشی
سرپرست.. اون بهترین دوست توعه پس مجازات تو شامل حال اونم میشه
ییبو ..برو بابا اینا همشون چرت پرته دینگ یوشی عاشق یه دختر شده خیلی هم باهم خوبند شاید چند روز دیگه ازدواج کنند
ژان ..محض اطلاعت لیژان تو سلیب اتشه
ییبو ..چی اونجا چیکار میکنه
ژان..داستانش طولانیه بی خیال
ییبو..پس بگو چراچند روزه پکری
لینگ هه اومد پیش لیژان
لیژان ..کاری داری اومدی
لینگ هه.. اره خب چیزه
لیژان. راحت باش. بگو
لینگ هه ..راستش من در باره اینکه چند روز دیگه ازدواج میکنیم
لیژان.. خب
لینگ هه..میخواستم ببرمت بیرون تو سلیب اتش وقتی ازدواج کنی و عروس خاندان بشی ممکنه زیاد نتونی بری بیرون برای همین میخواستم ببرمت بیرون یکم بگردیم تا آزادی ازش استفاده کن
لیژان ..تا آزادم یعنی اینقد ممکنه زندگیم سخت بشه
لینگ هه ..خب نه تو قصر آزادی اما اجازه بیرون رفتن از قصر نداری و باید همیشه و همه جا با ادب باشی
لیژان ..این خیلی آسونه
لینگ هه.. متاسفم اما وقتی اینجایی باید با قوانین اینجا کنار بیایی اما نگران نباش من بهت کمک میکنم بیشتر بتونی آزادی داشته باشی
لیژان ..مهم نیست
لینگ هه ..نمیایی بریم بیرون .
لیژان.. نه راستش حوصله ندارم بزارم برای یه روز دیگه
لینگ هه.. میخواستم شهر نشونت بدم
لیژان.. مگه اینجا چقد جای دیدنی داره بخاطر جادوی زیاد اینجا اصلا سر سبز نیست انگار وسط بیابون قصر ساختین
لینگ هه ..حق با تو هست من دیگه میرم
لینگ هه یکم ناراحت شد
لیژان ..ببخشید نمیخواستم ....
لینگ هه ..مهم نیست منم یکم خسته بودم فعلا
لینگ هه از اتاق لیژان رفت بیرون
لیژان.. ببین بیخودی اینو ناراحت کردم
صبح زود ژان و ییبو پیش سرپرست رفتند
ییبو تقه ای به در زد و با صدای سرپرست که گفت بیاید تو اومدند داخل شی چو قبل اونا اونجا بود
ییبو.. تو اینجا چیکار میکنی
شی چو..من جونتون نجات دادم پس حق دارم بدونم چی میخوایی از سرپرست بپرسی
ییبو.. باشه فهمیدم فضولیت گل کرده
شی چو.. نخیرم
ییبو.. باشه تو راست میگی
ییبو و ژان نشستند رو به روی سرپرست و شروع به حرف زدن کردن
ییبو ..ماه بنفش کیه
سرپرست ..چرا میخوایی بدونی
ییبو ..انگار کینه قدیمی داره
سرپرست.. کینه اون به پدراتون رفت داره و اون بخاطر همین از تو متنفره
ژان.. خب بیا فعلا این موضوع پدر اینارو بزاریم کنار این نیروی عجیب تو بدن ییبو چیه
سرپرست.. فقط میدونم هرچی هست یا ییبو اونو کنترل میکنه یا اون ییبو رو
ژان ..یعنی چی ممکنه بتونه ییبو تسخیر کنه
سرپرست.. این یه جور تاریکیه این به خود ییبو بستگی داره که بتونه اونو کنترل کنه یا نه
ییبو ..پس یعنی میگی ممکنه هر لحظه از دسترسم خارج بشه
سرپرست.. درسته
ییبو. باشه بیخیال این شمشیر که تو دستمه قضیه چیه
سرپرست.. این شمشیر معمولی نیست این شمشیربهترین شمشیر تو سه سرزمین هست
ژان ..چه قابلیتهایی داره
سرپرست ..میتونه استخوان طلا ک هرچیزی ببره سبک ترین و تیز ترین شمشیر با قدرت زیاد
ییبو ..پس دست من چیکار میکنه
سرپرست.. تو مهرمومش شکستی و انگار صاحب بعدی این شمشیر هستی
ییبو ..انگار صاحب این شمشیر بودن خیلی کار آسونی نیست
سرپرست ..درسته وقتی این شمشیر برداشتی بار سنگینی رو دوشت انداختی. باید سه سرزمین متعد کنی انسان و شیطان و قدیسه
ژان.. قدیسه چیه
سرپرست.. الاهه های سرزمین آسمانی قدیسه هستن
ییبو ..پس شامل ماه بنفش هم میشه
سرپرست.. درسته
ییبو.. اگه نخوام سه سرزمین متعد کنم
سرپرست ..بعدا به بد ترین شکل مجازات میشی
ییبو ..یعنی چه مجازاتی
سرپرست ..حذف عشق
ییبو.. چییییی
سرپرست.. فکر کردی چرا عروسیت خراب شده سنگ الاهی نصف شد چونکه تو حق عشق نداری
ییبو ..من تو یکی از کتاب های ممنوعه خوندم اما چرا دینگ یوشی
سرپرست.. اون بهترین دوست توعه پس مجازات تو شامل حال اونم میشه
ییبو ..برو بابا اینا همشون چرت پرته دینگ یوشی عاشق یه دختر شده خیلی هم باهم خوبند شاید چند روز دیگه ازدواج کنند
ژان ..محض اطلاعت لیژان تو سلیب اتشه
ییبو ..چی اونجا چیکار میکنه
ژان..داستانش طولانیه بی خیال
ییبو..پس بگو چراچند روزه پکری
- ۱.۵k
- ۰۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط