p

p...60

سرپرست.. خب بگو تصمیمت چیه

ییبو.. قبولش نمیکنم

سرپرست.. چرا نه به عواقبش فکر کردی

ییبو ..ببین نه اینکه نخوام این کارو بکنم تو سه فرقه همگی به خون من تشنه هستند خود انسانها می‌خواند منو بکشند پادشاه شیاطین به خونم تشنس دو سه باز سعی کرده منو بکشه یه بارم تقریبا موفق شده اینم از ماه بنفش تازه لئو وولی فراموش کردم دو روز پیش شاهدش بودید چیو میخوایی من متعد کنم

سرپرست ..خب دوستات چی ؟

ییبو..پوزخندی زد دوستام به غیر از دینگ یوشی به‌هیچ کس دیگه اعتماد ندارم

یهویی صدای ژان شی چو بلند شد پس ما چی هستیم اینجا

ییبو به ژان گفت تو که قضیه ات فرق میکنه عزیزم منو تو یکی هستیم بعد به شی چو نگاه کرد در مورد توهم باید فکر کنم

شی چو ..من جونتو نجات دادم

ییبو ..نجات دادی اما

شی چو..خوبه حالا بدهکارم شدیم حقته بری به اون شاهدخت فرقه شیطان اعتماد کنی که از پشت بهت خنجر بزنه

ییبو.. کافیه قضیه اونو وسط نکش

ژان.. خب کافیه از موضوع اصلی دور نشید

ییبو خب من که گفتم نمیتونم شمشیر گذاشت رو میزو گفت بهتره یه صاحب جدید براش انتخاب کنی

سرپرست.. فکر کردی به همین سادگیه

ییبو.. اره به همین سادگی

سرپرست.. تا وقتی که تو راضی نباشی نمیتونی به کسی دیگه بدی

ییبو..اینکه راحته بیا بگیرش مال تو باور کن منم راضی راضی هستم

سرپرست.. من نمیتونم بار به این سنگینی به دوش بکشم

ییبو.. باشه شمشیر به سمت شی چو گرفت بیا مال تو مگه نمیخوایی وفاداریت سابت کنی بیا حالا پرستش داری

شی چو. بی خیال اصلا جای من اینجا نبود یادم رفت صبحانه بخورم

ژان ..بی خیال این آدمش نیست

ییبو.. راست میگی پس اینجا فقط یه نفر میمونه

ژان.. به من نگاه نکن

ییبو.. پس کی به نظرت بدمش به دینگ یوشی

ژان.. آخه چه فرقی میکنه همینجوری که کار های تو به اون بستگی داره کار های اونم به تو بستگی داره

ییبو.. خب بیخیال پیش گویی من که میرم به اواندل هیچی نمیشه

سرپرست ..باشه تو همین فکر کن

ییبو.. میکنم رفت سمت در در باز کرد که خدمتکار جلوش ضاهر شد

خدمتکار..یه نامه برای ژان اومده

ژان ..نامه برداشت باز کرد

ییبو.. از طرف کیه

ژان..یوشوشین چند روز دیگه لیژان با لینگ هه ازدواج میکنه

ییبو ..چییییی یعنی پیش گویی

ژان.. حقیقت داره

شی چو.. محض اطلاعت فقط مشکلت پیش گویی نیست

ژان ..منظورت چیه

شی چو.. نئوهو چند روز دیگه به همراه خواهر ایفریتش به سلیب اتش حمله میکنه


ژان.. چی نه خواهرم اونجاست

ییبو ..نگران نباش نجاتش میدیم

سرپرست.. شمشیر چیکار میکنی

ییبو. فعلا با خودم میبرمش تا گردن یکی بندازمش

سرپرست.. پوزخندی زد

ییبو‌. جدی گفتم بعد رو به شی چو کرد بیا بریم

شی چو ..منم بیام مگه اخراج نشده بودم

ییبو.. بیا تا نظرم عوض نشده

شی چو.. باشه اومدم سه تاشون سریع رفتند ییبو وقتی در حال رفتن بود گفت در مورد قضیه پدر هامونم ازت میپرسم

سرپرست.. نگران نباش وقتی به سلیب اتش بری همه چیز مشخص می‌شود

اونا به سمت سلیب اتش رفتند

دینگ یوشی یک هفته ای بود از اتاقش بیرون نیومده بود از شدت ناراحتی غذا نميخورد و باکسی حرف نمیزد تا اینکه پدرش اومد برای دیدنش

دینگ یوشی نمیتونست از دیدار با پادشاه امتناع کنه پس قبول کرد ببینتش

پادشاه اومد دینگ یوشی عدایه احترام کرد پا

پادشاه.. چند وقته از اتاقت بیرون نمیایی با مادرت حرف نمیزنی دیدار با کسی نمیکنی اگه من نمیومدم به دیدنم نیومدی

دینگ یوشی..نه فقط یکم از سفر خسته بودم

پادشاه ..پس چرا غذا نمیخوری

دینگ یوشی.. یکم معدم بهم ریخته میخواستم یکم که بهتر شدم به دیدن شما بیام

پادشاه ..اگه فقط با یه سفر اینقد حالت بهم میخوره پس نمیتونم تورو به عروسی بفرستم به یه قلمروی دیگه

دینگ یوشی ..عروسی چه عروسی نکنه ییبو میخواد....

پادشاه.. نه اون که کلا عروسیش بهم خورده فکر نکنم با آبروریزی که را انداختن دوباره بخوان عروسی بگیرند

دینگ یوشی.. پس عروسی کیه

پادشاه ..پسر ارشد پادشاه چانگ از سلیب اتش

دینگ یوشی.. لینگ هه با کی

پادشاه.. نمیدونم مشخصات دختره کسی نمیدونه فقط میدونم از قلمروی فتح شده مالی‌شان هست

دینگ یوشی با شنیدن این حرف از پدرش انگار یه سطل آب یخ روش ریختند با سرعت تمام از اتاقش خارج شد

پادشاه ..کجا میری معلوم نیست این چشه


دینگ یوشی به یکی از افرادش گفت که سریع از دختری که قراره با لینگ هه ازدواج کنه اطلاعات بیاره
دینگ یوشی با اینکه میدونست ۹۹ درصد لیژان هست اما بازم به همون ۱ درصد ایمان داشت که شاید لیژان نباشه با خودش میگفت نه اون نمیتونه این کارو بکنه نه امکان نداره اون باشه اون نمیتونه به این زودی با لینگ هه ازدواج کنه حتما کسی دیگه هست ......
دیدگاه ها (۰)

p...61شوکای همش به فکر این بود که دلربا که برمیگرده همیشه ب...

p...62لیژان به دیدن لینگ هه رفت لیژان..ب شاهزاده خبر بدین من...

p..59لینگ هه اومد پیش لیژان لیژان ..کاری داری اومدی لینگ هه....

p...58یهویی شی چو اومد و با یه عده سرباز که انگار از خوده قل...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

p80نئوهو با ارتشش به سلیب اتش رسید ارتشش اینقد بزرگ بود که ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط