اخرین دیدار به عنوان یک دوست
اخرین دیدار به عنوان یک دوست …
ساعت حدود ۲ بعد از ظهر بود ، بارون می بارید و هوا تقریبا سرد بود پس لباسی متناسب با اب و هوای امروز پوشیدی و از در خروجی خونه از خونت خارج شدی ، چتر مشکی رنگ رو درست بالای سرت قرار دادی و به سمت مقصدت قدم ورداشتی ..
نگاهی به لوکیشن روی گوشیت که از طرف دوست صمیمیت یعنی لی فلیکس ارسال شده بود کردی تا از درست بودن مسیر اطمینان پیدا کنی ..
بلخره بعد از مقداری پیاده روی به پارک سر سبزی رسیدی و با دیدن فلیکس که روی پارچه ی چهارخونه قرمز سفید زیر درخت چناری نشسته بود و در حال چیدن وسایل پیک نیک بود ، قلبت شروع به پمپاژ کرد و بعد از کشیدن نفسی عمیق به سمتش قدم ورداشتی …
+ سلام
_ اوه سلام ، بشین عزیزم
+ هوم
حالا بارون رفته بود و جاش رو به رنگین کمون زیبا و درخشانی داده بود ، کنار فلیکس نشستی و نگاهت رو به خورشید و رنگین کمونی که چند سالی میشد اثری ازش نبود دوختی تا اینکه فلیکس گفت :
_ ازت خواستم امروز بیای تا مسئله مهمی رو بهت بگم
صداش رو صاف کرد و ادامه داد
_ اگه بخوام رک باشم باید بگم که مدتی میشه که بهت حس دارم ا.ت و خیلی سعی کردم حس درونیم رو بکشم چون حس میکرد غلطه ولی عشقم نسبت بهت شعله ور تر شد ، تو فرشته ای بودی که با اومدنت دنیای سیاه و سفیدم رو رنگی کردی ا.ت من تو زندگیم بهت نیاز دارم ، حتی نمیتونم نبودت رو تصور کنم پس ازت خواهش میکنم ازم متنفر نشو و حتی اگه قبولم نمیکنی دوستم باقی بمون …
از اینکه انقدر سریع و رک حسش رو بیان کرده بود متعجب شدی و قلبت شروع به پمپاژ کرد ، اگه میگفتی دوسش نداری قطعا بزگترین دروغ دنیا رو گفته بودی چون تنها با دیدنش قلبت به تپش می افتاد پس چشمات رو بستی و بدون فکر کردن به چیزی حسه واقعیت رو بیان کردی :
+ دوست دارم لی فلیکس
با شنیدن چنین جمله ای از جانب تو دیگه متوجه نبود که چیکار میکنه ، دستت رو گرفت و به سمت خودش کشیدت و اروم لبش رو روی لبهات قرار داد و به ارومی شروع به بوسیدنت کرد …
بعد از جدا شدنتون اروم جوری که فقط خودت بشنوی گفت :
_ تموم زندگیمی لی ا.ت ممنونم بابت هدیه ای که بهم دادی :)
+ کدوم هدیه ؟
_ خودت ، تو ارزشمندترین هدیه ای هستی که تاحالا دریافت کردم قول میدم که ازت خوب مراقبت کنم قول میدم فرشته ی من
و اینگونه بود که در اغوش هم و تماشای قاب شگفت انگیر طبیعت و مزه کردن دمنوش گرمی زندگی دونفرتون رو اغاز کردین ..:)
و بله میدونم که بد شد به روم نیارین ..:)
حمایت ؟ لایک ؟ نوشته هام بهت نیاز دارن لیدی
ساعت حدود ۲ بعد از ظهر بود ، بارون می بارید و هوا تقریبا سرد بود پس لباسی متناسب با اب و هوای امروز پوشیدی و از در خروجی خونه از خونت خارج شدی ، چتر مشکی رنگ رو درست بالای سرت قرار دادی و به سمت مقصدت قدم ورداشتی ..
نگاهی به لوکیشن روی گوشیت که از طرف دوست صمیمیت یعنی لی فلیکس ارسال شده بود کردی تا از درست بودن مسیر اطمینان پیدا کنی ..
بلخره بعد از مقداری پیاده روی به پارک سر سبزی رسیدی و با دیدن فلیکس که روی پارچه ی چهارخونه قرمز سفید زیر درخت چناری نشسته بود و در حال چیدن وسایل پیک نیک بود ، قلبت شروع به پمپاژ کرد و بعد از کشیدن نفسی عمیق به سمتش قدم ورداشتی …
+ سلام
_ اوه سلام ، بشین عزیزم
+ هوم
حالا بارون رفته بود و جاش رو به رنگین کمون زیبا و درخشانی داده بود ، کنار فلیکس نشستی و نگاهت رو به خورشید و رنگین کمونی که چند سالی میشد اثری ازش نبود دوختی تا اینکه فلیکس گفت :
_ ازت خواستم امروز بیای تا مسئله مهمی رو بهت بگم
صداش رو صاف کرد و ادامه داد
_ اگه بخوام رک باشم باید بگم که مدتی میشه که بهت حس دارم ا.ت و خیلی سعی کردم حس درونیم رو بکشم چون حس میکرد غلطه ولی عشقم نسبت بهت شعله ور تر شد ، تو فرشته ای بودی که با اومدنت دنیای سیاه و سفیدم رو رنگی کردی ا.ت من تو زندگیم بهت نیاز دارم ، حتی نمیتونم نبودت رو تصور کنم پس ازت خواهش میکنم ازم متنفر نشو و حتی اگه قبولم نمیکنی دوستم باقی بمون …
از اینکه انقدر سریع و رک حسش رو بیان کرده بود متعجب شدی و قلبت شروع به پمپاژ کرد ، اگه میگفتی دوسش نداری قطعا بزگترین دروغ دنیا رو گفته بودی چون تنها با دیدنش قلبت به تپش می افتاد پس چشمات رو بستی و بدون فکر کردن به چیزی حسه واقعیت رو بیان کردی :
+ دوست دارم لی فلیکس
با شنیدن چنین جمله ای از جانب تو دیگه متوجه نبود که چیکار میکنه ، دستت رو گرفت و به سمت خودش کشیدت و اروم لبش رو روی لبهات قرار داد و به ارومی شروع به بوسیدنت کرد …
بعد از جدا شدنتون اروم جوری که فقط خودت بشنوی گفت :
_ تموم زندگیمی لی ا.ت ممنونم بابت هدیه ای که بهم دادی :)
+ کدوم هدیه ؟
_ خودت ، تو ارزشمندترین هدیه ای هستی که تاحالا دریافت کردم قول میدم که ازت خوب مراقبت کنم قول میدم فرشته ی من
و اینگونه بود که در اغوش هم و تماشای قاب شگفت انگیر طبیعت و مزه کردن دمنوش گرمی زندگی دونفرتون رو اغاز کردین ..:)
و بله میدونم که بد شد به روم نیارین ..:)
حمایت ؟ لایک ؟ نوشته هام بهت نیاز دارن لیدی
- ۱۱.۶k
- ۲۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط