جهنم من با او🍷فصل ۱
جهنم من با او🍷فصل ۱
# پارت ۳۷
ویو کوک : که یه دفعه برقا رفت و همه جیغ زدن دست ا.ت رو محکم گرفته بودم که با نگرانی گفت ...
ا.ت : کوک ... چه خب ... ره ؟
کوک : نمیدونم نگران نباش حتما نمایشی چیزیه
ا.ت : ب ...
ویو کوک : میخواست بگه باشه که دیگه صدایی ازش نشنیدم و با ضربهای که به سرم خورد دیگه هیچی نفهمیدم و سیاهی ...
☆ پرش زمانی به ۳ ساعت بعد
ویو کوک : با سر درد شدیدی بیدار شدم تو اتاقم بودم که یادم افتاد چی شده ا.ت کجاست ؟ گیج میزدم که با جیغ اسمش رو صدا زدم که در وا شد و چهره مامانم نمایان شد ...
م کوک : پسرم به هوش اومدی؟ خوبی؟
کوک : آ .. آره ا.ت کجاست ؟
م کوک : ببین پسرم ... من ... راستش ا.ت رو نمیدونم چه بلایی سرش اومده فک کنم دزدیدنش
کوک : مامان چی میگی ؟ چطورررر ( عربده )
م کوک : به خودت فشار نیار ما تو مراسم بودیم که برقا رفت و بعدشم که بنب بیهوش کننده پخش کردن و تو مراسم عروسم نبود ( ناراحت و بغض )
کوک : باید پیداش کنیم
م کوک : نه فردا ... الان حالت خوب نیس دکتر گفته استراحت کنی
کوک : ولی...
م کوک : همین که گفتم این دارو رو هم بگیر بخور ( جدی )
کوک : چشم ( تو ذهنش : چطور ازش بگذرم؟)
ویو م کوک : دارو ، داروی خواب آور بود میدونستم زیادی لجبازه ولی من نباید میزاشتم اون دختر عروسم بشه ا.ت زیبایی بی نظیری داشت شبیه عروسک بود میتونستم بگم به زیبایش هیچ دختری نمیرسه ولی اون نباید عروسم میشد همش بخاطر اون بود .... ( نویسنده : تو فصل بعد میفهمین اون کیه )
ویو ا.ت : با سر درد عجیبی چشمام رو وا کردم گیج بودم بعد چند ثانیه متوجه محیط اطراف شدم دیدم دست و پاهام به صندلی بستس و دهنم با یه دستمال که به تیغ وصل بود بسته شده بود و اگه کلمهای حرف میزدم قطعا دهنم تیکه پاره میشد خونی که از سرم میومید عذابم میداد اشک تو چشمام جمع شد و سرم رو پایین انداختم و شروع کردم به گریه کردن اشکام از چشمام جار یشده بود که در وا شد و یه شخص که چهرش ماسک زده بود معلوم نبود اومد جلوم و با لقدی که به شکمم زد جیغ بلندی کشیدم که تیغ دهنم رو برید گریم شدید تر شد که اون کثافت گفت .....
شرط پارت بعد ۳۰ لایک ۷ فالوور ۱۰ کامنت رنگی
# پارت ۳۷
ویو کوک : که یه دفعه برقا رفت و همه جیغ زدن دست ا.ت رو محکم گرفته بودم که با نگرانی گفت ...
ا.ت : کوک ... چه خب ... ره ؟
کوک : نمیدونم نگران نباش حتما نمایشی چیزیه
ا.ت : ب ...
ویو کوک : میخواست بگه باشه که دیگه صدایی ازش نشنیدم و با ضربهای که به سرم خورد دیگه هیچی نفهمیدم و سیاهی ...
☆ پرش زمانی به ۳ ساعت بعد
ویو کوک : با سر درد شدیدی بیدار شدم تو اتاقم بودم که یادم افتاد چی شده ا.ت کجاست ؟ گیج میزدم که با جیغ اسمش رو صدا زدم که در وا شد و چهره مامانم نمایان شد ...
م کوک : پسرم به هوش اومدی؟ خوبی؟
کوک : آ .. آره ا.ت کجاست ؟
م کوک : ببین پسرم ... من ... راستش ا.ت رو نمیدونم چه بلایی سرش اومده فک کنم دزدیدنش
کوک : مامان چی میگی ؟ چطورررر ( عربده )
م کوک : به خودت فشار نیار ما تو مراسم بودیم که برقا رفت و بعدشم که بنب بیهوش کننده پخش کردن و تو مراسم عروسم نبود ( ناراحت و بغض )
کوک : باید پیداش کنیم
م کوک : نه فردا ... الان حالت خوب نیس دکتر گفته استراحت کنی
کوک : ولی...
م کوک : همین که گفتم این دارو رو هم بگیر بخور ( جدی )
کوک : چشم ( تو ذهنش : چطور ازش بگذرم؟)
ویو م کوک : دارو ، داروی خواب آور بود میدونستم زیادی لجبازه ولی من نباید میزاشتم اون دختر عروسم بشه ا.ت زیبایی بی نظیری داشت شبیه عروسک بود میتونستم بگم به زیبایش هیچ دختری نمیرسه ولی اون نباید عروسم میشد همش بخاطر اون بود .... ( نویسنده : تو فصل بعد میفهمین اون کیه )
ویو ا.ت : با سر درد عجیبی چشمام رو وا کردم گیج بودم بعد چند ثانیه متوجه محیط اطراف شدم دیدم دست و پاهام به صندلی بستس و دهنم با یه دستمال که به تیغ وصل بود بسته شده بود و اگه کلمهای حرف میزدم قطعا دهنم تیکه پاره میشد خونی که از سرم میومید عذابم میداد اشک تو چشمام جمع شد و سرم رو پایین انداختم و شروع کردم به گریه کردن اشکام از چشمام جار یشده بود که در وا شد و یه شخص که چهرش ماسک زده بود معلوم نبود اومد جلوم و با لقدی که به شکمم زد جیغ بلندی کشیدم که تیغ دهنم رو برید گریم شدید تر شد که اون کثافت گفت .....
شرط پارت بعد ۳۰ لایک ۷ فالوور ۱۰ کامنت رنگی
۶.۱k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.