☆ چند پارتی ☆ وقتی داری اسب سواری میکنی و با دیدنش عاشقش
☆ چند پارتی ☆ وقتی داری اسب سواری میکنی و با دیدنش عاشقش میشی ♡
# پارت ۴
کوک : ( سرش رو نزدیک صورت عسل میکنه ) عسل خانم آنالیز کردنت تموم شد ؟ پاشو همه دارن نگا میکنن ( با لبخند خیلی هات سرش رو میزاره زمین )
عسل : ها ؟ آره ببخشید ... آخه ... آخه واقعا خوشگلی ( از روش بلند میشه و حرفش رو آروم با خجالت میگه )
کوک : خجالت نکش دختر کوچولو خب دوباره امتحان کنیم ( با لبخند موهای ابریشمی عسل رو ناز میکنه )
عسل : نه دیگه افتادم یکم دردم گرف میرم هفته بعد میام اوکی ؟ ( با خجالت سرش رو پایین میندازه )
کوک : آممم اوکی پس بیا پرواز رو ببریم داخل استبلش
عسل : اوکی بیا
ویو عسل : با کوک رفتیم تا پرواز رو بزاریم استبلش وای این بشر خیلی جذاب بود واقعا ازش خوشم اومده بهش بگم ؟ پسر به این خوشگلی لابد دوست دخترم داره بیخیال حالا بعد اینکه پرواز داخل استبلش شد رفتم سمتش تا ببوسمش که چون بعد افتادن بند پام باز بود پاهام گیر کرد بهش و دوباره خواستم بیوفتم که این دفعه تهیونگ محکم از کمرم گرف و با استرس گف ...
کوک : دختر سر تا پات هیجان بازیه هااااا
عسل : آره دیگه اینجوریاس
کوک : وایسا بند کفشت رو ببندم تا دوباره کار دستمون ندادی
عسل : باشه ( خنده )
کوک : خب تکوکن نخور ببندم
ویو تهیونگ : رو پاهام نشستم و بند کفشاش رو بستم دختر به کیوتی این ندیده بودم واقعا بهش دل بستم یعنی حس عشق تو نگاه اول اینجوریه ؟ اگه دوست پسر نداشته باشه باید مال خودم بشه .... بعد اینکه بند کفشاش رو پروانهای بستم بلند شدم و گفتم ....
کوک : چطور شد ؟
عسل : فکرشم نمیکردم بستن بند اونم پروانهایش رو بلد باشه خب نا سلامتی شما ارباب زاده این ( خنده)
کوک : ای وای کی ؟ ( خنده )
ویو کوک : بعد حرفم عسل اومد و بغلم کرد و گونم رو بوسید و گفت ( مرسی ) وای قلبم داشت در میومد ازم جدا شد و برگشت که بره اختیارم دست خودم نبود و محکم دستش رو گرفتم سمت خودم چرخوندمش و محکم بوسیدمش و بعد ۱۰ ثانیه ازش جدا شدم و گفتم ...
کوک : عسل میگم توی زندگیت یه جای خالی برا این ته ته کوچولو هست ؟
عسل : چی معلومهههههه
کوک : وای قلبم
عسل : سرانگه جونگ کوکااااا ( عاشقتم کوک )
کوک : من بیشتر عروسک هنوز باورم نمیشه خوابه یا واقعیت ؟ )
عسل : بیخیال خواب نیس هم تو برا من هم من برا تو واقعیم بس بیخیال
کوک : ( عسل خانوم رو محکم بغل میکنه و گونش رو میبوسه )
ویو نویسنده : و هیچی دیگه این دو مرغ عشق به هم میرسن و ازدواج میکنن صاحب دوتا بچه یکی دختر و یکی پسر میشن و داستان های زیادی رو پشت سر میزارن🤗❤️
میدونم آخرش بد شدا ولی خب پوزش 😶
# پارت ۴
کوک : ( سرش رو نزدیک صورت عسل میکنه ) عسل خانم آنالیز کردنت تموم شد ؟ پاشو همه دارن نگا میکنن ( با لبخند خیلی هات سرش رو میزاره زمین )
عسل : ها ؟ آره ببخشید ... آخه ... آخه واقعا خوشگلی ( از روش بلند میشه و حرفش رو آروم با خجالت میگه )
کوک : خجالت نکش دختر کوچولو خب دوباره امتحان کنیم ( با لبخند موهای ابریشمی عسل رو ناز میکنه )
عسل : نه دیگه افتادم یکم دردم گرف میرم هفته بعد میام اوکی ؟ ( با خجالت سرش رو پایین میندازه )
کوک : آممم اوکی پس بیا پرواز رو ببریم داخل استبلش
عسل : اوکی بیا
ویو عسل : با کوک رفتیم تا پرواز رو بزاریم استبلش وای این بشر خیلی جذاب بود واقعا ازش خوشم اومده بهش بگم ؟ پسر به این خوشگلی لابد دوست دخترم داره بیخیال حالا بعد اینکه پرواز داخل استبلش شد رفتم سمتش تا ببوسمش که چون بعد افتادن بند پام باز بود پاهام گیر کرد بهش و دوباره خواستم بیوفتم که این دفعه تهیونگ محکم از کمرم گرف و با استرس گف ...
کوک : دختر سر تا پات هیجان بازیه هااااا
عسل : آره دیگه اینجوریاس
کوک : وایسا بند کفشت رو ببندم تا دوباره کار دستمون ندادی
عسل : باشه ( خنده )
کوک : خب تکوکن نخور ببندم
ویو تهیونگ : رو پاهام نشستم و بند کفشاش رو بستم دختر به کیوتی این ندیده بودم واقعا بهش دل بستم یعنی حس عشق تو نگاه اول اینجوریه ؟ اگه دوست پسر نداشته باشه باید مال خودم بشه .... بعد اینکه بند کفشاش رو پروانهای بستم بلند شدم و گفتم ....
کوک : چطور شد ؟
عسل : فکرشم نمیکردم بستن بند اونم پروانهایش رو بلد باشه خب نا سلامتی شما ارباب زاده این ( خنده)
کوک : ای وای کی ؟ ( خنده )
ویو کوک : بعد حرفم عسل اومد و بغلم کرد و گونم رو بوسید و گفت ( مرسی ) وای قلبم داشت در میومد ازم جدا شد و برگشت که بره اختیارم دست خودم نبود و محکم دستش رو گرفتم سمت خودم چرخوندمش و محکم بوسیدمش و بعد ۱۰ ثانیه ازش جدا شدم و گفتم ...
کوک : عسل میگم توی زندگیت یه جای خالی برا این ته ته کوچولو هست ؟
عسل : چی معلومهههههه
کوک : وای قلبم
عسل : سرانگه جونگ کوکااااا ( عاشقتم کوک )
کوک : من بیشتر عروسک هنوز باورم نمیشه خوابه یا واقعیت ؟ )
عسل : بیخیال خواب نیس هم تو برا من هم من برا تو واقعیم بس بیخیال
کوک : ( عسل خانوم رو محکم بغل میکنه و گونش رو میبوسه )
ویو نویسنده : و هیچی دیگه این دو مرغ عشق به هم میرسن و ازدواج میکنن صاحب دوتا بچه یکی دختر و یکی پسر میشن و داستان های زیادی رو پشت سر میزارن🤗❤️
میدونم آخرش بد شدا ولی خب پوزش 😶
۴.۱k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.