جهنم من با او🍷فصل 1
جهنم من با او🍷فصل 1
# پارت ۳۶
ویو نویسنده : غافل لز این بودن که عشق زیاد اونا تاوان بزرگ تری داره تاوانی که حتی با پایان جونشون هم نمیتونن بپردازنش ....
☆ پرش زمانی به هفته بعد
ویو ا.ت : استرسم زیاد بود با کوک تمام وسیله ها برای عروسی رو آماده کرده بودیم هم بابام هم مامان بابای کوک واقعا با این موضوع خوشحال شده بودن ولی الکس هنوز به کوک چشم چپ میکرد و باهاش اوکی نبود لباس عروسیم تنم بود لباسی که با کوک از بهترین جا خریده بودیم رو صندلی بودم و داشتن آرایشم میکردن واقعا قلبم داش تو دهنم میزد نمیتونستم تحمل کنم بی صبرانه منتظر خوشبختیی بودم که کوک توش نفر اول زندگیم بود بعد تموم شدن میکاپ از سالن اومدم بیرون داشتم پله هارو پایین میومدم که با شکوه آقا روبه رو شدم واقعا عالی شده بود برگشت سمتم که چشماش روم قفل شد من بیشتر نمیتونستم این همه زیبایی رو وصف کنم آمدنش تو زندگیم مثل رویایی هستش که پایان نداره ....
ویو کوک : وقتی برگشتم پشتم با فرشته زندگیم روبه رو شدم واقعا زیبا شده بود زیبایی که تو هیچ دختری نمیشه پیدا کرد چشمام روی اون چشمای عسلس رنگش قفل شده بود با اون تاجی که روی سرش گذاشته بود واقعا دیگه شده بود پرنسس ! تنها رویایی بود که از خدد میخواستم حتی داشتنش تو رویا هام برام قشنگ بود ....
ویو نویسنده : اومدن کوک برای ا.ت مثل رویایی بود که باورش براش سخت بود ولی رفتنش چی ؟ رفتنش هم اینقدر سخت بود یا بد تر از این درد داشت ؟
ا.ت : کوک با تو ام ها کجایی؟
کوک : ها هیچی فقط محو زیبایی فرشتم شده بودم
ا.ت : منم محو شاهزاده ای شده بودم که تو دنیا تکه ( نویسنده : فرشتهای که عاشق شاهزاده شده بود داستانیی که آخرش معلوم نبود رسیدن داره یا نه ؟ )
کوک : بانو افتخار گرفتن دستتون رو دارم ؟
ا.ت : چرا که نه
ویو ا.ت : دستش رو گرفتم و باهم به سمت سالن عروسس حرکت کردیم دل تو دلم نبود که ببینم بابام قراره چی بگه ؟ گریه میکنه یو نه ؟ میخوام ببینم این مادر شوهرم چطور باهام رفتار میکنه؟ دیده بودمش و خب چهره خیلی مهربونی داشت من کلی سوال تو سرم بود و جوابی براش نداشتم و باید با گذشت زمان جواب این سوال هارو پیدا میکردم ...
ویو کوک : دلم صبر نداشت قرار مال من شه به صورت قانونی ! دلم میخواد ببینم وقت یبچه دار شد من بهش بی توجهی کردم حسودی میکنه یا نه ؟ قطعا حوسدی میکنه ولی با همین بچه حرصم میده این دختر واقعا عجیبه رسیدیم مراسم دستش رو گرفتم و وارد شدیم چون دوتامونم بخاطر خوشگلی معروف بودیم خبر نگار و اینا زیاد بود از کنارشون رد شدیم و رو صندلی های مشخص شده نشستیم و قائد ( فک کنم همین باشه ) گفت که ا.ت قبولم میکنه یا نه ؟ که ا.ت با جیغ بلندی بله رو گفت و منم همینطور که ....
# پارت ۳۶
ویو نویسنده : غافل لز این بودن که عشق زیاد اونا تاوان بزرگ تری داره تاوانی که حتی با پایان جونشون هم نمیتونن بپردازنش ....
☆ پرش زمانی به هفته بعد
ویو ا.ت : استرسم زیاد بود با کوک تمام وسیله ها برای عروسی رو آماده کرده بودیم هم بابام هم مامان بابای کوک واقعا با این موضوع خوشحال شده بودن ولی الکس هنوز به کوک چشم چپ میکرد و باهاش اوکی نبود لباس عروسیم تنم بود لباسی که با کوک از بهترین جا خریده بودیم رو صندلی بودم و داشتن آرایشم میکردن واقعا قلبم داش تو دهنم میزد نمیتونستم تحمل کنم بی صبرانه منتظر خوشبختیی بودم که کوک توش نفر اول زندگیم بود بعد تموم شدن میکاپ از سالن اومدم بیرون داشتم پله هارو پایین میومدم که با شکوه آقا روبه رو شدم واقعا عالی شده بود برگشت سمتم که چشماش روم قفل شد من بیشتر نمیتونستم این همه زیبایی رو وصف کنم آمدنش تو زندگیم مثل رویایی هستش که پایان نداره ....
ویو کوک : وقتی برگشتم پشتم با فرشته زندگیم روبه رو شدم واقعا زیبا شده بود زیبایی که تو هیچ دختری نمیشه پیدا کرد چشمام روی اون چشمای عسلس رنگش قفل شده بود با اون تاجی که روی سرش گذاشته بود واقعا دیگه شده بود پرنسس ! تنها رویایی بود که از خدد میخواستم حتی داشتنش تو رویا هام برام قشنگ بود ....
ویو نویسنده : اومدن کوک برای ا.ت مثل رویایی بود که باورش براش سخت بود ولی رفتنش چی ؟ رفتنش هم اینقدر سخت بود یا بد تر از این درد داشت ؟
ا.ت : کوک با تو ام ها کجایی؟
کوک : ها هیچی فقط محو زیبایی فرشتم شده بودم
ا.ت : منم محو شاهزاده ای شده بودم که تو دنیا تکه ( نویسنده : فرشتهای که عاشق شاهزاده شده بود داستانیی که آخرش معلوم نبود رسیدن داره یا نه ؟ )
کوک : بانو افتخار گرفتن دستتون رو دارم ؟
ا.ت : چرا که نه
ویو ا.ت : دستش رو گرفتم و باهم به سمت سالن عروسس حرکت کردیم دل تو دلم نبود که ببینم بابام قراره چی بگه ؟ گریه میکنه یو نه ؟ میخوام ببینم این مادر شوهرم چطور باهام رفتار میکنه؟ دیده بودمش و خب چهره خیلی مهربونی داشت من کلی سوال تو سرم بود و جوابی براش نداشتم و باید با گذشت زمان جواب این سوال هارو پیدا میکردم ...
ویو کوک : دلم صبر نداشت قرار مال من شه به صورت قانونی ! دلم میخواد ببینم وقت یبچه دار شد من بهش بی توجهی کردم حسودی میکنه یا نه ؟ قطعا حوسدی میکنه ولی با همین بچه حرصم میده این دختر واقعا عجیبه رسیدیم مراسم دستش رو گرفتم و وارد شدیم چون دوتامونم بخاطر خوشگلی معروف بودیم خبر نگار و اینا زیاد بود از کنارشون رد شدیم و رو صندلی های مشخص شده نشستیم و قائد ( فک کنم همین باشه ) گفت که ا.ت قبولم میکنه یا نه ؟ که ا.ت با جیغ بلندی بله رو گفت و منم همینطور که ....
۷.۱k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.