🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت21 #جلد_دوم
حرفش کاری کرد که قلبم بلرزه و دودل بشم و با تمام وجودم دلم میخواست حرفاش حقیقت باشه.
سکوت کردم که اون دوباره به حرف اومد.
_بهم بگو کجایین باید باهات حرف بزنم آیلین.
باز تسلیمش شدم باز دلم و به دریا زدم و بهش اعتماد کردم.
بهش گفتم:
خواهش می کنم ناامیدم نکن نمیخوام دوباره دلم بشکنه این آخرین فرصتیه که بهت میدم .
اهورا کلافه باشه ای گفت تماس قطع کرد.
مضطرب آدرس رو براش فرستادم منتظر نشستم دل توی دلم نبود خدا خدا میکردم حرفی که زده درست باشه،راست باشه ؛اما تمام چیزهایی که دیده بودم از جلوی چشمم کنار نمی رفت اون حرفا اون بوسه!
پس اونا چی بودن؟
واقعی نبودن ؟
نمیدونستم چی واقعیه چی نه!
اما مثل همیشه این بارم قلبم بود که داشت تصمیم می گرفت که چی درسته چی غلط.
کمی که گذشت مونس آروم لای پلکاشو باز کردو با صورت معصومش بهم نگاه کرد کنارش نشستم و موهاشو از روی صورتش کنار زدم و گفتم:
بیدار شدی دختر مامان؟
_ خیلی گشنمه.
لبخند زدم گفتم:
یکم دیگه تحمل کن الان که بابای برسه ..
حرف توی دهنم مونو وقتی در اتاق به صدا درآمد ودر و باز کردم .
اهورا توی چهار چوب در ایستاد.
اخم کرده بود ابرو در هم کشیده بود و حتی نمی خواست نگاهم کنه انگار که اون طلبکار بود؛ انگار که من بهش خیانت کرده بودم؛ از کنار من گذشت و پیش مونس نشست و بغلش گرفت روی سرش رو بوسید و گفت:
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#عاشقانه #عکس_نوشته #FANDOGHI #فردوس_برین #عکس #جذاب #wallpaper #استوری #هنر #خلاقانه
#خان_زاده #پارت21 #جلد_دوم
حرفش کاری کرد که قلبم بلرزه و دودل بشم و با تمام وجودم دلم میخواست حرفاش حقیقت باشه.
سکوت کردم که اون دوباره به حرف اومد.
_بهم بگو کجایین باید باهات حرف بزنم آیلین.
باز تسلیمش شدم باز دلم و به دریا زدم و بهش اعتماد کردم.
بهش گفتم:
خواهش می کنم ناامیدم نکن نمیخوام دوباره دلم بشکنه این آخرین فرصتیه که بهت میدم .
اهورا کلافه باشه ای گفت تماس قطع کرد.
مضطرب آدرس رو براش فرستادم منتظر نشستم دل توی دلم نبود خدا خدا میکردم حرفی که زده درست باشه،راست باشه ؛اما تمام چیزهایی که دیده بودم از جلوی چشمم کنار نمی رفت اون حرفا اون بوسه!
پس اونا چی بودن؟
واقعی نبودن ؟
نمیدونستم چی واقعیه چی نه!
اما مثل همیشه این بارم قلبم بود که داشت تصمیم می گرفت که چی درسته چی غلط.
کمی که گذشت مونس آروم لای پلکاشو باز کردو با صورت معصومش بهم نگاه کرد کنارش نشستم و موهاشو از روی صورتش کنار زدم و گفتم:
بیدار شدی دختر مامان؟
_ خیلی گشنمه.
لبخند زدم گفتم:
یکم دیگه تحمل کن الان که بابای برسه ..
حرف توی دهنم مونو وقتی در اتاق به صدا درآمد ودر و باز کردم .
اهورا توی چهار چوب در ایستاد.
اخم کرده بود ابرو در هم کشیده بود و حتی نمی خواست نگاهم کنه انگار که اون طلبکار بود؛ انگار که من بهش خیانت کرده بودم؛ از کنار من گذشت و پیش مونس نشست و بغلش گرفت روی سرش رو بوسید و گفت:
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#عاشقانه #عکس_نوشته #FANDOGHI #فردوس_برین #عکس #جذاب #wallpaper #استوری #هنر #خلاقانه
۱۵.۶k
۳۱ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.