عمارت کیم تهیونگ
#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۲۴
*صدای تق تق در*
کوک:بله؟
تهیونگ:کوک؟...بیا بیرون کارت دارم
کوک:مراقب خودت باش دختر قشنگم
بعد یه بوسه روی موهام زد و رفت بیرون از اتاق
*از زبان تهیونگ*
_باید باهات.صحبت کنم
کوک:میشنوم
_از...از طرفمن و داهیون از میونگ عذرخواهی کن
کوک:خودت چرا اینکارو انجام نمیدی
_راستشو بخای از رو در رو شدن باهاش
خجالت میکشم
کوک:باشه...داهیون چیشد؟
_اعتراف کرد و ازم خواست بمونه تو عمارت
کوک:و تو چی گفتی؟
_قبول کردم
کوک؛چی؟؟؟(با تعجب)
بعد از اون کاری که با اون دختر معصوم انجام داد.
_داهیون کلی عذرخواهی کرد کلی هم عذاب وجدان گرفت.....دلم براش سوخت
کوک:دلت به حال خودت بسوزه
پسره ....خدایا...چجوری آخه؟
تو کی انقد احمق شدی ته؟
_من یا تو؟...رفتی با این رعیت که چی بشه
کوک:همون رعیت صد تا مثل داهیون رو می ارزه
_هه...واقعا دیوونه شدی..عشق داره نابودت میکنه
کوک:عشق..اون بیشتر داره تورو دیوونه میکنه
تا بخوام حرفی بزنم داهیون سریع اومد جلو و گفت
داهیون:پسرا...پسرا...آروم باشین
کوک:دلیل این دعوا تویه...خدایا..
میونگ:کوک.
داهیون:بریم تهیونگم؟
تهیونگم؟...اوهو...فقط بخاطر میونگ
رو به کوک گفتم
_بعدا باهم صحبت میکنیم
کوک:فکر نمیکنم بعدا یی باشه،ما همین امشب عمارت رو ترک میکنیم
_کوک....خواهش میکنم...بعد از سال ها اومدی،دیگه میخوای بری؟
کوک:با این کار های شما موندن رو رو جایز نمی دونم.
#پارت_۲۴
*صدای تق تق در*
کوک:بله؟
تهیونگ:کوک؟...بیا بیرون کارت دارم
کوک:مراقب خودت باش دختر قشنگم
بعد یه بوسه روی موهام زد و رفت بیرون از اتاق
*از زبان تهیونگ*
_باید باهات.صحبت کنم
کوک:میشنوم
_از...از طرفمن و داهیون از میونگ عذرخواهی کن
کوک:خودت چرا اینکارو انجام نمیدی
_راستشو بخای از رو در رو شدن باهاش
خجالت میکشم
کوک:باشه...داهیون چیشد؟
_اعتراف کرد و ازم خواست بمونه تو عمارت
کوک:و تو چی گفتی؟
_قبول کردم
کوک؛چی؟؟؟(با تعجب)
بعد از اون کاری که با اون دختر معصوم انجام داد.
_داهیون کلی عذرخواهی کرد کلی هم عذاب وجدان گرفت.....دلم براش سوخت
کوک:دلت به حال خودت بسوزه
پسره ....خدایا...چجوری آخه؟
تو کی انقد احمق شدی ته؟
_من یا تو؟...رفتی با این رعیت که چی بشه
کوک:همون رعیت صد تا مثل داهیون رو می ارزه
_هه...واقعا دیوونه شدی..عشق داره نابودت میکنه
کوک:عشق..اون بیشتر داره تورو دیوونه میکنه
تا بخوام حرفی بزنم داهیون سریع اومد جلو و گفت
داهیون:پسرا...پسرا...آروم باشین
کوک:دلیل این دعوا تویه...خدایا..
میونگ:کوک.
داهیون:بریم تهیونگم؟
تهیونگم؟...اوهو...فقط بخاطر میونگ
رو به کوک گفتم
_بعدا باهم صحبت میکنیم
کوک:فکر نمیکنم بعدا یی باشه،ما همین امشب عمارت رو ترک میکنیم
_کوک....خواهش میکنم...بعد از سال ها اومدی،دیگه میخوای بری؟
کوک:با این کار های شما موندن رو رو جایز نمی دونم.
۱۰.۱k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.