فیک جداناپذیر پارت ۸۶
فیک جداناپذیر پارت ۸۶
از زبان ات
میلی: ات من یک ساعت داشتم برای در و دیوار حرف میزدم؟ تو دعوا رو شروع کردی پی تو اول ازش باید عذرخواهی کنی اونم بخاطر اینکه حرف قشنگی بهت نزده باید عذرخواهی کنه
ات: نه من همینجا می مونم حاضرم بمیرم ولی هیچ وقت نمیرم به پاش بیوفتم و ازش معذرت خواهی کنم
میلی: خیله خب باشه اصلا خودتون می دونین به من چه که خودمو درگیر این موضوع کنم
از اتاق رفت بیرون منم زانو هامو تو بغلم گرفتم: به من چه که ازش معذرت خواهی کنم خودش بیاد ازش معذرت خواهی کنه من ازش معذرت خواهی نمی کنم
ساعت ها تو اتاقم موندم و بیرون نیومدم نمی دونستم جونگ کوک برگشته یا نه
از زبان جونگ کوک
وقتی اومدم خونه سوت و کور بود پس ات کجاست همه به استقبالم می اومد و روحیم رو عوض می کرد؟ فرشته ی نجات من کجاست؟
میلی و جنی اومدن پیشم اما خبری ات ات نبود نگرانش شدم نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟
یدفه دیدم حتی اومد سمتمو بغلم کرد
جنی: خوشحالم که به سلامت برگشتی خونه
بعد چند ثانیه ازم جدا شد و رفت عقب
گفتم: پس ات کجاست چرا تو جمعتون نمی بینمش؟
میلی یه نگاه ریزی به جنی کرد بعدش به من و گفت: اون ساعت ها رفته تو اتاقش و تا الان هم همینطور تو اون اتاق خودشو حبس کرده حتی پاشو از اتاقش بیرون نزاشته
اخمام رفت تو هم یعنی چی باعث ناراحتیش شده کی به خودش اجازه داده ات منو ناراحت کنه؟
گفتم: وقتی من اینجا نبودم اتفاقی افتاده؟
میلی: نه هیچ اتفاقی نیفتاده
گفتم: بهم دروغ نگو میلی من تورو خوب میشناسمت پس رو راست بهم بگو دقیقاً چی شده
میلی: واقعاً دارم میگم اتفاق خاصی نیفتاده
اصلا به این موضوع حس خوبی نداشتم
از پله ها رفتم بالا سمت اتاقش و درو باز کرم تا منو دید روشو کرد اون طرف
ات: انگار اینجا تبیلست که هر می می خواد بدون اجازه وارد اتاق میشه
گفتم: باز چی شده؟
ات: هیچی مهم نیست
رفتم کنارش و چونشو گرفتم بالا سمت خودم تا چشماشو ببینم غرق در اشک بود
گفتم: کی باعث شده ستاره هام بجای اینکه بدرخشن اشک بریزن؟ اخماتو باز کن تحمل ندارم ناراحتی هاتو ببینم دیگه از این به بعد اجازه نداری گریه کنی فهمیدی؟
با بند انگشتم اشک هاشو پاک کردم
گفتم: نمی خوای بهم بگی چی شده؟
ات: بهت که گفتم هیچی نشده همه چی خوب و آرومه فقط از دست تو ناراحتم که چرا بجای اینکه کنار من باشی میری سر کار و منو اینجا تنها میزاری
گفتم: اما تو که تنها نیستی آجوما هست عمت میا هست میلی هست جنی هست جاسمین و آنجلا هم هستن پس چرا میگی تنهایی؟ نکنه دلت بچه می خواد؟
ات:چی میگی بابا من فقط تورو می خوام فقط تو می تونی آرومم کنی وقتی نیستی دلمو به چی خوش کنم؟
گفتم:تو صبح به من گفتی که جوابتو امشب بهم میگی پس زودتر بگو گوشام منتظرن اما بدنم دیگه کنترلشو ازدست داده
از زبان ات
میلی: ات من یک ساعت داشتم برای در و دیوار حرف میزدم؟ تو دعوا رو شروع کردی پی تو اول ازش باید عذرخواهی کنی اونم بخاطر اینکه حرف قشنگی بهت نزده باید عذرخواهی کنه
ات: نه من همینجا می مونم حاضرم بمیرم ولی هیچ وقت نمیرم به پاش بیوفتم و ازش معذرت خواهی کنم
میلی: خیله خب باشه اصلا خودتون می دونین به من چه که خودمو درگیر این موضوع کنم
از اتاق رفت بیرون منم زانو هامو تو بغلم گرفتم: به من چه که ازش معذرت خواهی کنم خودش بیاد ازش معذرت خواهی کنه من ازش معذرت خواهی نمی کنم
ساعت ها تو اتاقم موندم و بیرون نیومدم نمی دونستم جونگ کوک برگشته یا نه
از زبان جونگ کوک
وقتی اومدم خونه سوت و کور بود پس ات کجاست همه به استقبالم می اومد و روحیم رو عوض می کرد؟ فرشته ی نجات من کجاست؟
میلی و جنی اومدن پیشم اما خبری ات ات نبود نگرانش شدم نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟
یدفه دیدم حتی اومد سمتمو بغلم کرد
جنی: خوشحالم که به سلامت برگشتی خونه
بعد چند ثانیه ازم جدا شد و رفت عقب
گفتم: پس ات کجاست چرا تو جمعتون نمی بینمش؟
میلی یه نگاه ریزی به جنی کرد بعدش به من و گفت: اون ساعت ها رفته تو اتاقش و تا الان هم همینطور تو اون اتاق خودشو حبس کرده حتی پاشو از اتاقش بیرون نزاشته
اخمام رفت تو هم یعنی چی باعث ناراحتیش شده کی به خودش اجازه داده ات منو ناراحت کنه؟
گفتم: وقتی من اینجا نبودم اتفاقی افتاده؟
میلی: نه هیچ اتفاقی نیفتاده
گفتم: بهم دروغ نگو میلی من تورو خوب میشناسمت پس رو راست بهم بگو دقیقاً چی شده
میلی: واقعاً دارم میگم اتفاق خاصی نیفتاده
اصلا به این موضوع حس خوبی نداشتم
از پله ها رفتم بالا سمت اتاقش و درو باز کرم تا منو دید روشو کرد اون طرف
ات: انگار اینجا تبیلست که هر می می خواد بدون اجازه وارد اتاق میشه
گفتم: باز چی شده؟
ات: هیچی مهم نیست
رفتم کنارش و چونشو گرفتم بالا سمت خودم تا چشماشو ببینم غرق در اشک بود
گفتم: کی باعث شده ستاره هام بجای اینکه بدرخشن اشک بریزن؟ اخماتو باز کن تحمل ندارم ناراحتی هاتو ببینم دیگه از این به بعد اجازه نداری گریه کنی فهمیدی؟
با بند انگشتم اشک هاشو پاک کردم
گفتم: نمی خوای بهم بگی چی شده؟
ات: بهت که گفتم هیچی نشده همه چی خوب و آرومه فقط از دست تو ناراحتم که چرا بجای اینکه کنار من باشی میری سر کار و منو اینجا تنها میزاری
گفتم: اما تو که تنها نیستی آجوما هست عمت میا هست میلی هست جنی هست جاسمین و آنجلا هم هستن پس چرا میگی تنهایی؟ نکنه دلت بچه می خواد؟
ات:چی میگی بابا من فقط تورو می خوام فقط تو می تونی آرومم کنی وقتی نیستی دلمو به چی خوش کنم؟
گفتم:تو صبح به من گفتی که جوابتو امشب بهم میگی پس زودتر بگو گوشام منتظرن اما بدنم دیگه کنترلشو ازدست داده
۲۷.۳k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.