۱۴۶
#۱۴۶
اگه امیر ببرتم با خودش چی؟
با این دسته گل آخرم مطمعنا دیگه سرم و میبره میزاره رو گردنم!
سعی میکردم بهش نگاه نکنم!
دیدنش مصادف میشد با زیاد شدن تپش قلبم و ترسیدنم!
در اتاق رو زدن
_ بفرمایید
در باز شد و پدر امیر تو چارچوب در نمایان شد
دهنم خشک شد
امیر با یه لبخند پیروز نگاهم میکرد
آرشیدا فاتحه ی خودت و بخون!
با ورود پدرش ماموری که پشت میز نشسته بود بلند شد و سالم و احوالپرسی گرمی با بابا کرد..
شناخته بودش..
از امیر هم کلی عذرخواهی کرد که حرفش رو باور نکردن!
رو کرد سمت من و گفت
_ دخترم چرا به همکارم گفتی آقای حسینی شوهرت نیست؟
هر سه تاشون منتظر نگاهم میکردن
آب دهنم رو قورت دادم
زل زدم به میز و گفتم
_ من طالق میخوام تا زمان دادگاه اصلیمم نمیتونم با ایشون زندگی کنم
امیر اومد تو حرفم
_ طالق و به خواب ببینی من طالقت نمیدم
مامور با دست اشاره کرد ساکت بشه و بهم گفت ادامه بدم
_ این حرف رو زدم چون به من اجازه هیچکاری نمیده مثل زندانیشم گفتم اینجوری میام پاسگاه و میتونم از حقم دفاع
کنم!
امیر_ این مسخره بازی و تموم کن
بلند شد و اومد سمتم زیره بازوم رو گرفت و بلندم کرد همونجورم به ماموره گفت
_ ببخشید وقتتون رو الکی گرفتیم ما دیگ میریم
تقال میکردم دستم رو از دستش بیرون بکشم
_ ولم کن نمیخوام باهات بیام
بازوم و فشار داد
_ آیی ولم کن
اگه امیر ببرتم با خودش چی؟
با این دسته گل آخرم مطمعنا دیگه سرم و میبره میزاره رو گردنم!
سعی میکردم بهش نگاه نکنم!
دیدنش مصادف میشد با زیاد شدن تپش قلبم و ترسیدنم!
در اتاق رو زدن
_ بفرمایید
در باز شد و پدر امیر تو چارچوب در نمایان شد
دهنم خشک شد
امیر با یه لبخند پیروز نگاهم میکرد
آرشیدا فاتحه ی خودت و بخون!
با ورود پدرش ماموری که پشت میز نشسته بود بلند شد و سالم و احوالپرسی گرمی با بابا کرد..
شناخته بودش..
از امیر هم کلی عذرخواهی کرد که حرفش رو باور نکردن!
رو کرد سمت من و گفت
_ دخترم چرا به همکارم گفتی آقای حسینی شوهرت نیست؟
هر سه تاشون منتظر نگاهم میکردن
آب دهنم رو قورت دادم
زل زدم به میز و گفتم
_ من طالق میخوام تا زمان دادگاه اصلیمم نمیتونم با ایشون زندگی کنم
امیر اومد تو حرفم
_ طالق و به خواب ببینی من طالقت نمیدم
مامور با دست اشاره کرد ساکت بشه و بهم گفت ادامه بدم
_ این حرف رو زدم چون به من اجازه هیچکاری نمیده مثل زندانیشم گفتم اینجوری میام پاسگاه و میتونم از حقم دفاع
کنم!
امیر_ این مسخره بازی و تموم کن
بلند شد و اومد سمتم زیره بازوم رو گرفت و بلندم کرد همونجورم به ماموره گفت
_ ببخشید وقتتون رو الکی گرفتیم ما دیگ میریم
تقال میکردم دستم رو از دستش بیرون بکشم
_ ولم کن نمیخوام باهات بیام
بازوم و فشار داد
_ آیی ولم کن
۴.۱k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.