تو فکر میکنی که میتونوقتی فرماندت بود و...🍁🧡
تو فکر میکنی که میتونوقتی فرماندت بود و...🍁🧡
نویسنده :پارک جیون
آنا و جیمین
شات ۲
تو فکر میکنی که میتونی به همه کمک کنی و نجاتشون بدی ولی یه روزی برمیگردی و میبینی اونها خودشون دارن تورو غرق میکنن!"
_پارک جیمین
__________________________________________________________
جیمین :دختر کوچولوی عزیز جناب جانگ بزرگ دزدیده شده ...از من خواسته شده شمارو به همراه تیمتون بفرستم تا ایشون رو نجات بدین !
من فرماندهی تیم پشتیبانی رو به عقده دارم ...اما شما فرماندهی تیم عملیات رو ...بهتره خرابکاری پیش نیاد !
آنا زبانش رو در لپش فرو برد دستانش را مشت کردو گفت :جناب پارک !
جیمین :الان وقت بحث و جدل با من نیست خانم جئون جون یک بچه هفت ساله در خطره ...
آنا به همراه دوتا از بهترین اعضای تیمش جئون جونگکوک (داداشش) و کیم تهیونگ محلی که دختر هوسوک رو گروگان گرفته بودن رفتند...
..........................................................................................
تهیونگ :آنا من تونستم از سمت راست وارد شم ...
جونگکوک :منم از در پشتی وارد شدم !
آنا :شما افراد دشمن رو دستگیر کنین ...اگه بهتون حمله کرد بکشینشون من دختر جانگ هوسوک رو نجات میدم !
آنا سمت اتاق ها رفت یکی یکی بازشون کرد ...تا به آخرین اتاق رسید ...دختر روی صندلی بود و به بدت کوچیکش یک بمب ساعتی وصل بود ...
نویسنده :پارک جیون
آنا و جیمین
شات ۲
تو فکر میکنی که میتونی به همه کمک کنی و نجاتشون بدی ولی یه روزی برمیگردی و میبینی اونها خودشون دارن تورو غرق میکنن!"
_پارک جیمین
__________________________________________________________
جیمین :دختر کوچولوی عزیز جناب جانگ بزرگ دزدیده شده ...از من خواسته شده شمارو به همراه تیمتون بفرستم تا ایشون رو نجات بدین !
من فرماندهی تیم پشتیبانی رو به عقده دارم ...اما شما فرماندهی تیم عملیات رو ...بهتره خرابکاری پیش نیاد !
آنا زبانش رو در لپش فرو برد دستانش را مشت کردو گفت :جناب پارک !
جیمین :الان وقت بحث و جدل با من نیست خانم جئون جون یک بچه هفت ساله در خطره ...
آنا به همراه دوتا از بهترین اعضای تیمش جئون جونگکوک (داداشش) و کیم تهیونگ محلی که دختر هوسوک رو گروگان گرفته بودن رفتند...
..........................................................................................
تهیونگ :آنا من تونستم از سمت راست وارد شم ...
جونگکوک :منم از در پشتی وارد شدم !
آنا :شما افراد دشمن رو دستگیر کنین ...اگه بهتون حمله کرد بکشینشون من دختر جانگ هوسوک رو نجات میدم !
آنا سمت اتاق ها رفت یکی یکی بازشون کرد ...تا به آخرین اتاق رسید ...دختر روی صندلی بود و به بدت کوچیکش یک بمب ساعتی وصل بود ...
۶.۵k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.