🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت145 #جلد_دوم
چقدر خوب بود که اهورا به همه چیز انقدر مثبت نگاه میکرد این طرز فکر و افکارش واقعا برام قشنگ بود کاش منم مثل اون بودم اما من مثل اهورا نبودم اهورا هیچ وقت از جانب من خیانتی ندیده بود خیالش راحت بود راحته راحت که آیلین همیشه ی خدا کنار من میمونه...
هرگز تنهام نمیزاره ...
و قرار نیست بهم خیانت کنه...
اما اهورا به دفعات بهم خیانت کرده بود الان در سته مرد ایده عالی بود و من بی اندازد عاشقش بودم اما این زن مثل یک مار خوش خط و خال بود که توی زندگیمون چنبره زده بود سایه نحسش داشت همه چیز و توی تاریکی فرو می برد .
این که رفتارش تغییر کرده بود متعجب بودم اما کمی خیالم آرومتر شده بود چون دیگه خبری از کل کل و بحث و طعنه و کنایه ای نبود از تهدید و این چیزا هم خبری نبود میخواستم این ۹ ماه خیلی زود تموم بشه و هرچه زودتر شرش این زن از زندگیم کم بشه.
موقع خواب با دیدن مونس که توی بغل کیمیا بود عصبی رفتم و گفتم اینجا چه خبره کیمیا خودشو جمع و جور کرد و گفت
_ خبری نیست فقط قول داده بودم به مونس شب براش قصه بگم برای همین اینجام.
گفتم برو از اتاق دخترم بیرون خودم براش قصه میگم.
باشه گفت بدون حرف یا حتی بحث دیگه ای از اتاق بیرون رفت مونس با اخمای توی هم بهم پشت کرد و گفت
_ این چه کاری بود کردی مامان من دلم می خواست خاله کیمیا برام قصه بگه...
انقدر قصه های قشنگ بلده!
کنارش روی تختش نشستم و گفتم دختر مامان یه روز مامانت مریض بود اینقدر با این خاله کیمیا دوست شدی ؟
عزیز دلم تو نباید زیاد وابستش بشی چون قراره که از اینجا بره موندگار که نیست راضی بشو نبود نه قانع میشد نه راضی نه کوتاه میآمد هر کاری کردم باهام آشتی نکرد و حتی دیگه از من قصه نمی خواست برای همین توی اتاق تنهاش گذاشتم و به اتاق خودمون رفتم اهورا روی تخت دراز کشیده بود کنارش نشستم اون نگاهی به صورت بیحالم انداخت و گفت
_ ایلین خانم که باز اخماش رفت توی هم چی شده؟
#wallpaper #خلاقانه #عکس_نوشته #ایده #عاشقانه #عکس_نوشته_عاشقانه #خلاقیت #عکس #هنر #جذاب #خاص
#خان_زاده #پارت145 #جلد_دوم
چقدر خوب بود که اهورا به همه چیز انقدر مثبت نگاه میکرد این طرز فکر و افکارش واقعا برام قشنگ بود کاش منم مثل اون بودم اما من مثل اهورا نبودم اهورا هیچ وقت از جانب من خیانتی ندیده بود خیالش راحت بود راحته راحت که آیلین همیشه ی خدا کنار من میمونه...
هرگز تنهام نمیزاره ...
و قرار نیست بهم خیانت کنه...
اما اهورا به دفعات بهم خیانت کرده بود الان در سته مرد ایده عالی بود و من بی اندازد عاشقش بودم اما این زن مثل یک مار خوش خط و خال بود که توی زندگیمون چنبره زده بود سایه نحسش داشت همه چیز و توی تاریکی فرو می برد .
این که رفتارش تغییر کرده بود متعجب بودم اما کمی خیالم آرومتر شده بود چون دیگه خبری از کل کل و بحث و طعنه و کنایه ای نبود از تهدید و این چیزا هم خبری نبود میخواستم این ۹ ماه خیلی زود تموم بشه و هرچه زودتر شرش این زن از زندگیم کم بشه.
موقع خواب با دیدن مونس که توی بغل کیمیا بود عصبی رفتم و گفتم اینجا چه خبره کیمیا خودشو جمع و جور کرد و گفت
_ خبری نیست فقط قول داده بودم به مونس شب براش قصه بگم برای همین اینجام.
گفتم برو از اتاق دخترم بیرون خودم براش قصه میگم.
باشه گفت بدون حرف یا حتی بحث دیگه ای از اتاق بیرون رفت مونس با اخمای توی هم بهم پشت کرد و گفت
_ این چه کاری بود کردی مامان من دلم می خواست خاله کیمیا برام قصه بگه...
انقدر قصه های قشنگ بلده!
کنارش روی تختش نشستم و گفتم دختر مامان یه روز مامانت مریض بود اینقدر با این خاله کیمیا دوست شدی ؟
عزیز دلم تو نباید زیاد وابستش بشی چون قراره که از اینجا بره موندگار که نیست راضی بشو نبود نه قانع میشد نه راضی نه کوتاه میآمد هر کاری کردم باهام آشتی نکرد و حتی دیگه از من قصه نمی خواست برای همین توی اتاق تنهاش گذاشتم و به اتاق خودمون رفتم اهورا روی تخت دراز کشیده بود کنارش نشستم اون نگاهی به صورت بیحالم انداخت و گفت
_ ایلین خانم که باز اخماش رفت توی هم چی شده؟
#wallpaper #خلاقانه #عکس_نوشته #ایده #عاشقانه #عکس_نوشته_عاشقانه #خلاقیت #عکس #هنر #جذاب #خاص
۱۲.۴k
۱۷ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.