←رویای شیرین من →
←رویای شیرین من →
『Part 4』
همون طور که داشت با ملایمت تار های موهاش رو روی کاغذ به نمایش می زاست و لبخندی می زد
اینکار به اون ارامش میبخشید
اما درست زمانی که سرش رو بالا گرفت موجه شد که دیگه پسر اونجا نیست
یعنی انقدر غرق در نقاشی شده بود که حتی متوجه رفتن اون هم نشده بود
اروم با قیافه ای خالی که احساسی در اون دیده نمیشد
دفتر رو داخل کیف گذاشت
.
اروم اولین قدمش رو برای پیدا شدن از اتوبوس برداشت
نگاهی به ایستگاه اتوبوسی که توش پیاده شده بود کرد و تموم لحظاتی که صبح در اینجا داشت رو مرور کرد
_______________________________________________
چرا باید همیچین کاری رو بکنم؟ اینجا جای منه ! .......
.
ببخشید ..... می تونید جای من بشینید........
.
خیلی ممنون ، ولی شما چرا به من کمک کردید؟ ........
_______________________________________________
اروم لبخندی روی لب های دختر نشست
احساس خوبی از کمک کردن به اون خانم داشت
اروم به منظره رو به روش نگاه کرد و بعد به سمت خونه رفت
.
اروم بدن خستش رو روی تخت انداخت و گذاشت بادی که از پنجره میومد موهاش رو نوازش کنه
.
اروم روی صندلی کنارم نشستم و به ادمایی که با لذت از نوشیدنیشون لذت می بردن نگاه کردم
بعضی با فردی که به همراه داشتن حرف می زدن
بعضی با تلفن حرف می زدن
و بعضی با با گوشیاشون حرف می زدن
ولی.......
یک نفر بود که فقط داشت از پنجره به بیرون نگاه می کرد
ولی انگار چیزی اشنا میومد......
به سمت کیفم رفتم و دفترم رو برداشتم و شروع به ورق زدن ورقاتش کردم که به اون صفحه این که می خواستم رسیدم.........
درست فکر می کردم .......
『Part 4』
همون طور که داشت با ملایمت تار های موهاش رو روی کاغذ به نمایش می زاست و لبخندی می زد
اینکار به اون ارامش میبخشید
اما درست زمانی که سرش رو بالا گرفت موجه شد که دیگه پسر اونجا نیست
یعنی انقدر غرق در نقاشی شده بود که حتی متوجه رفتن اون هم نشده بود
اروم با قیافه ای خالی که احساسی در اون دیده نمیشد
دفتر رو داخل کیف گذاشت
.
اروم اولین قدمش رو برای پیدا شدن از اتوبوس برداشت
نگاهی به ایستگاه اتوبوسی که توش پیاده شده بود کرد و تموم لحظاتی که صبح در اینجا داشت رو مرور کرد
_______________________________________________
چرا باید همیچین کاری رو بکنم؟ اینجا جای منه ! .......
.
ببخشید ..... می تونید جای من بشینید........
.
خیلی ممنون ، ولی شما چرا به من کمک کردید؟ ........
_______________________________________________
اروم لبخندی روی لب های دختر نشست
احساس خوبی از کمک کردن به اون خانم داشت
اروم به منظره رو به روش نگاه کرد و بعد به سمت خونه رفت
.
اروم بدن خستش رو روی تخت انداخت و گذاشت بادی که از پنجره میومد موهاش رو نوازش کنه
.
اروم روی صندلی کنارم نشستم و به ادمایی که با لذت از نوشیدنیشون لذت می بردن نگاه کردم
بعضی با فردی که به همراه داشتن حرف می زدن
بعضی با تلفن حرف می زدن
و بعضی با با گوشیاشون حرف می زدن
ولی.......
یک نفر بود که فقط داشت از پنجره به بیرون نگاه می کرد
ولی انگار چیزی اشنا میومد......
به سمت کیفم رفتم و دفترم رو برداشتم و شروع به ورق زدن ورقاتش کردم که به اون صفحه این که می خواستم رسیدم.........
درست فکر می کردم .......
۹.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.