امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
p⁴³
دوهی : استاد سونگ کانگ
از روی صندلی بلند شد و با صدای بلند گفت
نگاه همه به اونا جلب شد
ا،ت : چیی
دوهی : اروم تر داد نزن
نگاهی به دوروبرش انداخت و لبخند فیک زد و روی صندلی نشست
ا،ت : خوب تعریف کن
دوهی : چیو تعریف کنم تاحالا که چیزی معلوم نیست راستی تو چرا دیشب خونه نرفتی من مجبور شدم به مادرت دروغ بگم نکنه پیشه دکتر کیم بودی
ا،ت : اهوم
دوهی با تعجب و با چشمای گرد شد اش به ا،ت نگاه میکرد
دوهی : نگو که چیزی که توی ذهنم درسته
ا،ت نگاهش رو به سمته دیگه دوخت و لبخند ریزی زد
دوهی دستش روی دهنش گذاشت
دوهی : یعنی شما......
با صدای زنگ گوشی ا،ت حرف دوهی قطع شد گوشیش رو برداشت که اسم تهیونگ روی صفحه گوشیش نمایان شد
ا،ت لبخندش پر رنگ تر شد و گوشیش رو جواب داد که صدای تهیونگ
که همیشه براش دل نواز بود به گوشش خورد
تهیونگ : میشه زود بیایی خونه
تهیونگ توی لحن صداش عجله خواستی که داشت کاملا معلوم بود
و این اون دختر رو کمی نگران کرد
ا،ت : تهیونگاا چیزی شده
تهیونگ که درحال رانندگی بود و یه دستش روی فرمون ماشین بود و با دست دیگرش گوشی رو گوشش گرفت بود لبخند نرمی زد و با لحن آرومی تری گفت
تهیونگ : نه عشقم چیزی بدی نیست مطمئنم تو هم از شنیدش خوشحال میشی البته من که اینجوری فکر میکنم
ا،ت : حرفی که از تو بشنوم قطعا خوشحالم میکنه
تهیونگ : باشه پس تا وقتی که میام منتظرم باش
ا،ت : باشه حتما
ا،ت میخواست گوشی رو قطع کنه که با حرف تهیونگ ایستاد
تهیونگ : خیلی عاشقتم اینو که میدونی
ا،ت : معلوم که میدونم ولی تهیونگ چرا اینجوری حرف میزنی داری نگرانم میکنی
تهیونگ : نگران نباش چیزی نیست فقد میخواستم بدونی که چقدر دوست دارم
ا،ت : میدونم منم خیلی خیلی دوست دارم
تهیونگ لبخند دندون نمایی زد و از این حرف اون دختر احساس کردن ضربان قلب روی هزار
ا،ت : تو خونه ای
تهیونگ : نه توی راهم
ا،ت : باشه پس زود بیا میبینمت
تهیونگ : حتما میبینمت.........
p⁴³
دوهی : استاد سونگ کانگ
از روی صندلی بلند شد و با صدای بلند گفت
نگاه همه به اونا جلب شد
ا،ت : چیی
دوهی : اروم تر داد نزن
نگاهی به دوروبرش انداخت و لبخند فیک زد و روی صندلی نشست
ا،ت : خوب تعریف کن
دوهی : چیو تعریف کنم تاحالا که چیزی معلوم نیست راستی تو چرا دیشب خونه نرفتی من مجبور شدم به مادرت دروغ بگم نکنه پیشه دکتر کیم بودی
ا،ت : اهوم
دوهی با تعجب و با چشمای گرد شد اش به ا،ت نگاه میکرد
دوهی : نگو که چیزی که توی ذهنم درسته
ا،ت نگاهش رو به سمته دیگه دوخت و لبخند ریزی زد
دوهی دستش روی دهنش گذاشت
دوهی : یعنی شما......
با صدای زنگ گوشی ا،ت حرف دوهی قطع شد گوشیش رو برداشت که اسم تهیونگ روی صفحه گوشیش نمایان شد
ا،ت لبخندش پر رنگ تر شد و گوشیش رو جواب داد که صدای تهیونگ
که همیشه براش دل نواز بود به گوشش خورد
تهیونگ : میشه زود بیایی خونه
تهیونگ توی لحن صداش عجله خواستی که داشت کاملا معلوم بود
و این اون دختر رو کمی نگران کرد
ا،ت : تهیونگاا چیزی شده
تهیونگ که درحال رانندگی بود و یه دستش روی فرمون ماشین بود و با دست دیگرش گوشی رو گوشش گرفت بود لبخند نرمی زد و با لحن آرومی تری گفت
تهیونگ : نه عشقم چیزی بدی نیست مطمئنم تو هم از شنیدش خوشحال میشی البته من که اینجوری فکر میکنم
ا،ت : حرفی که از تو بشنوم قطعا خوشحالم میکنه
تهیونگ : باشه پس تا وقتی که میام منتظرم باش
ا،ت : باشه حتما
ا،ت میخواست گوشی رو قطع کنه که با حرف تهیونگ ایستاد
تهیونگ : خیلی عاشقتم اینو که میدونی
ا،ت : معلوم که میدونم ولی تهیونگ چرا اینجوری حرف میزنی داری نگرانم میکنی
تهیونگ : نگران نباش چیزی نیست فقد میخواستم بدونی که چقدر دوست دارم
ا،ت : میدونم منم خیلی خیلی دوست دارم
تهیونگ لبخند دندون نمایی زد و از این حرف اون دختر احساس کردن ضربان قلب روی هزار
ا،ت : تو خونه ای
تهیونگ : نه توی راهم
ا،ت : باشه پس زود بیا میبینمت
تهیونگ : حتما میبینمت.........
- ۲۲.۸k
- ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط