امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
p⁴²
کی جون : ما همدیگه رو نمیشناسیم پس میرم سره اصلا مطلب
من جانگ کی جون هستم برادر دختری که باهاش ریختی روهم و اومدم بهت بگم که از خواهرم فاصله بگیره
کی جون آخر حرفش رو کمی بلند گفت که تهیونگ به صندلی اش تکیه داد و پاش روی اون یکی پاش انداخت و با خونسردی گفت
تهیونگ : فرمایش دیگه نداری میخواهی اصلا از زندگی کردن دست بکشم
چون میتونم از زندگیم و جون بگزرم ولی از عشق نه
کی جون دستش رو مشت کرد و محکم رو میز کوبيد و از روی مبل بلند شد و با صدای بلند که حاصل از عصبانیت بود گفت
کی جون : دست از مسخره کردن من بردار و کاری که بهت گفتم رو باید انجام بدی فهميدی
تهیونگ : روی چه حسابی چرا باید با حرف تو دوست دخترم رو ول کنم
من عاشق اون دختر هستم و با حرف با تحدید های تو خالی تو یا هر کسه دیگه ازش دست نمیکشم
کی جون دستی به موهاش کشید و نفس عمیقی از روی عصبانیت کشید
به سمته میز تهیونگ رفت و دستاش روی میز گذاشت و کمی به جلو خم شد و توی چشمای تهیونگ خیره شد
کی جون : چون من میگم اون خواهر منه ولی به هر حال نظر تو اصلا مهم نیست چون هفته آینده خواهرم ازدواج میکنه اگه خواستی میتونی بیایی
بعد از این حرف با عصبانیت از اتاق خارج شد
تهیونگ دستی توی موهاش کشید و دستش رو مشت کرد و با کلافگی دستش روی میز کوبيد
دیگه وقت تلف کرد درست نبود و باید تصمیم که گرفت بود روی باید عملی میکرد وگرنه خیلی دیر میشد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
توی کلاس نیست بود و استاد درحال درس دادن بود ولی اون دختر در اعماق سیاه چاله افکارش غرق بود
رابطه اش با تهیونگ که انگار همه دست به دست هم داده بودن تا اونارو از هم جدا کنن یا حرف های که مادرش گفت و برادرش که سعی داشت اون ازدواج کنه همه اينا دلايل بودن که افکار اون دختر رو بهم ریخته بود
با صدای استاد که از کلاس خارج شد
از افکارش بيرون اومد و متوجه شد که کلاس تموم شده
نگاهش رفت سمته دوستش که مات مبهوت به جای خالی استاد سونگ کانگ نگاه میکرد و این براش تعجب آور بود که دوهی پر حرف تا این حد توی افکارش غرق بود دست روی شونه دوستش گذاشت
ا،ت : کجایی دختر اصلا عادت ندارم ترو اینجوری ساکت بمونی نکنه عاشق شدی
دوهی که تازه از افکارش بيرون اومد بود به سمته ا،ت چرخید
دوهی : نمیدونم از دیشب تاحالا تا یه لحظه هم نمیتونست از فکرش بيرون بیام با دیدنی ضربان قلبم بالا میره
ا،ت : این فرد خوش سانش کیه ؟
دوهی که انگار کمی خجالت کشیده بود نگاهش رو به زمين دوخت با صدای آروم گفت
دوهی : استاد سونگ کانگ......
شب خوش
p⁴²
کی جون : ما همدیگه رو نمیشناسیم پس میرم سره اصلا مطلب
من جانگ کی جون هستم برادر دختری که باهاش ریختی روهم و اومدم بهت بگم که از خواهرم فاصله بگیره
کی جون آخر حرفش رو کمی بلند گفت که تهیونگ به صندلی اش تکیه داد و پاش روی اون یکی پاش انداخت و با خونسردی گفت
تهیونگ : فرمایش دیگه نداری میخواهی اصلا از زندگی کردن دست بکشم
چون میتونم از زندگیم و جون بگزرم ولی از عشق نه
کی جون دستش رو مشت کرد و محکم رو میز کوبيد و از روی مبل بلند شد و با صدای بلند که حاصل از عصبانیت بود گفت
کی جون : دست از مسخره کردن من بردار و کاری که بهت گفتم رو باید انجام بدی فهميدی
تهیونگ : روی چه حسابی چرا باید با حرف تو دوست دخترم رو ول کنم
من عاشق اون دختر هستم و با حرف با تحدید های تو خالی تو یا هر کسه دیگه ازش دست نمیکشم
کی جون دستی به موهاش کشید و نفس عمیقی از روی عصبانیت کشید
به سمته میز تهیونگ رفت و دستاش روی میز گذاشت و کمی به جلو خم شد و توی چشمای تهیونگ خیره شد
کی جون : چون من میگم اون خواهر منه ولی به هر حال نظر تو اصلا مهم نیست چون هفته آینده خواهرم ازدواج میکنه اگه خواستی میتونی بیایی
بعد از این حرف با عصبانیت از اتاق خارج شد
تهیونگ دستی توی موهاش کشید و دستش رو مشت کرد و با کلافگی دستش روی میز کوبيد
دیگه وقت تلف کرد درست نبود و باید تصمیم که گرفت بود روی باید عملی میکرد وگرنه خیلی دیر میشد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
توی کلاس نیست بود و استاد درحال درس دادن بود ولی اون دختر در اعماق سیاه چاله افکارش غرق بود
رابطه اش با تهیونگ که انگار همه دست به دست هم داده بودن تا اونارو از هم جدا کنن یا حرف های که مادرش گفت و برادرش که سعی داشت اون ازدواج کنه همه اينا دلايل بودن که افکار اون دختر رو بهم ریخته بود
با صدای استاد که از کلاس خارج شد
از افکارش بيرون اومد و متوجه شد که کلاس تموم شده
نگاهش رفت سمته دوستش که مات مبهوت به جای خالی استاد سونگ کانگ نگاه میکرد و این براش تعجب آور بود که دوهی پر حرف تا این حد توی افکارش غرق بود دست روی شونه دوستش گذاشت
ا،ت : کجایی دختر اصلا عادت ندارم ترو اینجوری ساکت بمونی نکنه عاشق شدی
دوهی که تازه از افکارش بيرون اومد بود به سمته ا،ت چرخید
دوهی : نمیدونم از دیشب تاحالا تا یه لحظه هم نمیتونست از فکرش بيرون بیام با دیدنی ضربان قلبم بالا میره
ا،ت : این فرد خوش سانش کیه ؟
دوهی که انگار کمی خجالت کشیده بود نگاهش رو به زمين دوخت با صدای آروم گفت
دوهی : استاد سونگ کانگ......
شب خوش
- ۱۱.۱k
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط