رمان خلافکار جذاب من

♡رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ ♡
Part24
وقتی که تو ۱۳ ۱۴ سالت بود آقا تورو دیده بودو عاشقت شده بود من اول گفتم اینم یه هوس زود گذره ولی نه هوس نبود چون یه نفرو گذاشته بود تا مراقبت باشه از دور هروز عشق تو بلند میشد صبر کرد تا بزرگ شی و تورو خانم خونش کنه
باتعجب گفتم
خب
ولی تو اصلا نه میدونی کارش چیه نه میدونی خانوادش کین
من یه بار از ارسلان پرسیده بودن کارش چیه گفته بود یه شرکت داره ولی از خونوادش چیزی بهم نگفته بود
میشه بری سره اصل مطلب
اوکی
شغل واقعی آقا اینکه رئیس مافیا هستش
باتعجب گفتم چیییی
آره حتی مدرکم دارم و رفت بهد از چند دقیقه با چندتا عکس آمد
خودت ببین
هرکدومو میدیدم قلبم وایستاد
باورم نمیشه
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید
عکسارو پرت کردم و رفت تو اتاق و لباسامو جمع کردم
بالاخره ارسلان امد
وقتی صورتمو دید لبخند از صورتش ماسید
چیزی شده
کی
چی
کی میخواستی بهم بگی
چیو
دیدگاه ها (۰)

رمان رییس جذاب من 😈Part25خودتو نزن به اون راه باداد گفت خب ب...

♡رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ ♡Part23#آیناز نمیدونم چقدر بهش خی...

🦋رمان پسر دایی من 🦋 Part30#هامونهوف باید با عمو حرف بزنم بع...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط