رمان خلافکار جذاب من

♡رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ ♡
Part23
#آیناز
نمیدونم چقدر بهش خیره شده بودم که
خوردیم خانم
چیی
خندید و گفت
هیچی
پاشو خانمم بریم صبحونه بخوریم
رفتیم پایین که اردلان دیدم
سلام اردلان صبحت بخیر
به وروجک صبح توهم بخیر
صبحونه خوردیم مه اردلان گفت
خوب دیگه من الان درست یه هفته اینجام دیگه رفع زحمت کنم
بمون دیگه
بمون داداش دیگه چند روز
نه مرسی من برم دیگه بای
اردلان بدرقه کردیم که ارسلان هم رفت بالا تا آماده شه بره سرکار
رفت تو اتاق که دیدم پشت به من داره شلوار میپوشه
از پشت بغلش کردم سرمو گذاشتم رو شونش
چیشده خانمم
هیچی
برگشت و گفت
هیچی
خب آره امم میشه امروز نری سرکار
شرمنده عشقم ولی امروز یه جلسه خیلی مهم دارم حتی الانم دیرم شده
ولی قول میدم یه سفر بریم خوب
اوکی ارسلانم بدرقه کردم رو کاناپه نشستم که مارال امد پیشم
چیزی شده
میخواستم یه چیزی بهت بگم
اوکی بگو
از اپن شروع میکنم
دیدگاه ها (۰)

♡رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ ♡Part24وقتی که تو ۱۳ ۱۴ سالت بود ...

🦋رمان پسر دایی من 🦋 Part30#هامونهوف باید با عمو حرف بزنم بع...

🦋رمان پسر دایی من 🦋 Part 29#هامونیک ماه گذشته ولی هنوز نفس د...

پارت ۲۳ فیک دور اما آشنا

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط