پرنسس سرخ
پرنسس سرخ
Part_14
صدای جیک جیک گنجشکها به گوش می رسید. آروم چشمامو باز کردم ، می دونستم الان پف کردن چون دیشب تا موقعی که خوابم برد داشتم گریه می کردم. دور و ورمو چک کردم ولی جودی رو ندیدم. دمپایی هامو پام کردم و رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم پایین ، در کمال ناباوری قفل در باز بود. درو باز کردم سریع اومدم بیرون. همه جا ساکت بود ، از بالای پله ها سالن رو دید زدم ولی هیچ کس پایین نبود. شونه ای بالا انداختم و رفتم طبقه ی پایین. #کسی اینجا نیست ؟ از بس عمارت بزرگی بود به سختی می تونستم اطرافو دید بزنم. دستم از پشت کشیده شد برگشتم دیدم لی ایستاده. #چرا مث جن ظاهر میشی ؟ لی : اینجا چیکار می کنی؟ همون طور که داشتم اطرافمو نگاه می کردم لب زدم : داشتم دنبال جودی می گشتم. صدایی از کنارم شنیدم که گفت : اون گربه دیگه پیش تو نمی مونه. #چرا اینکارو با من می کنی آخه چرا اونو ازم جدا کردی ؟ سوهو خیلی خون سرد زل زده بود تو چشمام. #خیلی خوش حال میشی می بینی من زجر می کشم ؟
کلا نیم ساعت بود که من داشتم سرش غر میزدم تا بگه جودی کجاست..ولی اون فقط سکوت کرده بود..
#هنوزم نمی خوای بگی جودی رو کجا بردی ؟ سوهو بی خیال سرس تکون داد و یکم اومد جلو. سوهو : اون گربه دردسر ساز بود. #تو چی می دونی چرا هیچی به من نمیگی بگو لنتی بگو ؟ دیگه کاملا کل پسرا اونجا دور ما حلقه زده بودن و داشتن به مکالمه ی منو سوهو گوش می دادن. پوزخند زد. سوهو : اگه بگم دیگه هیچ وقت نمی تونی حتی صداشو بشنوی چیکار می کنی ؟ با حرص دستامو مشت کردمو محکم چشمامو بستم و شروع کردم به جیغ کشیدن. می تونستم حس کنم کل عمارت داره می لرزه ولی برام مهم نبود. آخر سر یکی چسب پهن محکم چسبوند رو دهنم و دستامو از پشت گرفت. هرچی تقلا می کردم ول کن نبود چشمامو باز کردم دیدم چانیول اینکار رو کرده بکهیون هم پاهامو گرفته بود و داشتن منو می بردن. چانیول : ببخشید ولی مجبور بودیم اینکار رو کنیم. بکهیون : الانم می ریم تو باغ تا تمریناتو شروع کنیم. فقط داشتم حرص می خوردم. چانیول : می دونم الان کلی فکر و خیال تو ذهنته ولی نگران نباش همه چیز رو به موقع می فهمی. دلم می خواست همون لحظه دوتاشون از رو زمین محو بشن تا بتونم فرار کنم ولی دست و پام بسته بود که پس در هر صورت نمیشد فرار کنم اره
Part_14
صدای جیک جیک گنجشکها به گوش می رسید. آروم چشمامو باز کردم ، می دونستم الان پف کردن چون دیشب تا موقعی که خوابم برد داشتم گریه می کردم. دور و ورمو چک کردم ولی جودی رو ندیدم. دمپایی هامو پام کردم و رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم پایین ، در کمال ناباوری قفل در باز بود. درو باز کردم سریع اومدم بیرون. همه جا ساکت بود ، از بالای پله ها سالن رو دید زدم ولی هیچ کس پایین نبود. شونه ای بالا انداختم و رفتم طبقه ی پایین. #کسی اینجا نیست ؟ از بس عمارت بزرگی بود به سختی می تونستم اطرافو دید بزنم. دستم از پشت کشیده شد برگشتم دیدم لی ایستاده. #چرا مث جن ظاهر میشی ؟ لی : اینجا چیکار می کنی؟ همون طور که داشتم اطرافمو نگاه می کردم لب زدم : داشتم دنبال جودی می گشتم. صدایی از کنارم شنیدم که گفت : اون گربه دیگه پیش تو نمی مونه. #چرا اینکارو با من می کنی آخه چرا اونو ازم جدا کردی ؟ سوهو خیلی خون سرد زل زده بود تو چشمام. #خیلی خوش حال میشی می بینی من زجر می کشم ؟
کلا نیم ساعت بود که من داشتم سرش غر میزدم تا بگه جودی کجاست..ولی اون فقط سکوت کرده بود..
#هنوزم نمی خوای بگی جودی رو کجا بردی ؟ سوهو بی خیال سرس تکون داد و یکم اومد جلو. سوهو : اون گربه دردسر ساز بود. #تو چی می دونی چرا هیچی به من نمیگی بگو لنتی بگو ؟ دیگه کاملا کل پسرا اونجا دور ما حلقه زده بودن و داشتن به مکالمه ی منو سوهو گوش می دادن. پوزخند زد. سوهو : اگه بگم دیگه هیچ وقت نمی تونی حتی صداشو بشنوی چیکار می کنی ؟ با حرص دستامو مشت کردمو محکم چشمامو بستم و شروع کردم به جیغ کشیدن. می تونستم حس کنم کل عمارت داره می لرزه ولی برام مهم نبود. آخر سر یکی چسب پهن محکم چسبوند رو دهنم و دستامو از پشت گرفت. هرچی تقلا می کردم ول کن نبود چشمامو باز کردم دیدم چانیول اینکار رو کرده بکهیون هم پاهامو گرفته بود و داشتن منو می بردن. چانیول : ببخشید ولی مجبور بودیم اینکار رو کنیم. بکهیون : الانم می ریم تو باغ تا تمریناتو شروع کنیم. فقط داشتم حرص می خوردم. چانیول : می دونم الان کلی فکر و خیال تو ذهنته ولی نگران نباش همه چیز رو به موقع می فهمی. دلم می خواست همون لحظه دوتاشون از رو زمین محو بشن تا بتونم فرار کنم ولی دست و پام بسته بود که پس در هر صورت نمیشد فرار کنم اره
۳.۱k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.