پرنسس سرخ
پرنسس سرخ
Part_16
انقد دویدم که نفسم بالا نمیومد ، دیگه توان نداشتم پس ایستادم و پشت سرمو نگاه کردم دیدم خیلی دور شدم و کریس انگار کلا نا پدید شده. امروز بدترین روز عمرمه باورم نمیشه که اون خنجر پوففف واقعا چجوری... نفس آسوده ای کشیدم و برگشتم با صحنه ای که دیدم شوک بهم دست داد جیغ کشیدم. کریس : فکر کردی می تونی از دست من فرار کنی ها ؟ #ببخشید ببخشید فقط لطفا باهام کاری نداشته باش. دستامو گرفتم جلو چشمام. کریس دستامو اورد پایین. کریس : فکر کنم یکم زیاده روی کردم ولی معذرت خواهی نمی کنم راه بیوفت کلی کار داریم. بدون اینکه اعتراض کنم پشت سرش راه افتادم. باغ خیلی بزرگ بود مثل جنگل بود جوری که توش گم می شدی. جلوتر یه کلبه ی نسبتا بزرگ بود. #ما برا چی اومدیم اینجا؟ کریس : برو داخل. درو باز کرد و با سر اشاره کرد برم داخل. آروم قدم برداشتم و وارد شدم. همه چیز از چوب ساخته شده بود. یه میز و دوتا صندلی هم کنار در بود. کریس : بشین باید حرف بزنیم. یعنی چه حرفی می تونه با من داشته باشه ؟ کریس : کارایی که من ازت می خوام خیلی سخت هستن و بعید می دونم تو بتونی انجام بدی ولی با تمرین زیاد آسون می شن. #خب ؟؟ کریس : از فردا ساعت شش صبح بیدار میشی میای توی این کلبه از فردا تمرینات رو شروع می کنیم اوکی ؟ #باید بدونم چه تمریناتی ازم می خوای ؟ کریس : تو مرحله ی اول سرعت ، ارتباط و جا به جایی. #من هیچی از حرفات نمی فهمم. کریس : فردا بیشتر آشنا میشی. از جاش بلند شد. کریس : در ضمن وقت برای من خیلی مهمه سره موقع اینجا باش وگرنه عواقبش با خودته. فقط ساکت بهش خیره شده بودم. کریس : دارم میرما نمیای ؟ اگه نیای کلی جک و جونور گرسنه این اطراف هستن فقط منتظرن من برم تا بیان به حسابت برسن. جیغ خفیفی کشیدم دویدم سمتش بازوشو محکم گرفتم.
#پس کی می رسیم اصا چرا از اونجا دور شدیم ؟ کریس : چون جنابعالی فرار کردی عین چی سرتو انداختی پایین اومدی این قسمت...با حرص نگاش کردم: هی با من درست حرف بزن. یهو پام رفت روی یه شاخه ی درخت. #ههههه. کریس : چیه ترسیدی. #از ترس من خیلی خوش حال میشی نه ؟ هم تو هم سوهو دوس دارین منو عذاب بدین. قیافش جدی شد. کریس : می خوای ولت کنم خودت برگردی ؟ #دیگه از تهدیدات خسته شدم آره ولم کن ولم کن می خوام خودم برگردم برام مهم نیست چه اتفاقی بیوفته. کریس : خود دانی من رفتم بای بای فسقلی. در یک چشم به هم زدن جلو چشمام غیب شد و همه جا رو سکوت فرا گرفت. لعنت به من آخه چرا اون حرفا رو بهش زدم چرا. الان چجوری برگردم عمارت. صدای خش خش میومد صدای هو هوی باد همه ی اینا دست به دست هم داده بودن تا موقعیت برای ترس من فراهم بشه. دستی روی شونم نشست ، دندونام از ترس به هم می خوردن و صدای مزخرفی ایجاد کرده بود آروم چرخیدم و برگشتم....
Part_16
انقد دویدم که نفسم بالا نمیومد ، دیگه توان نداشتم پس ایستادم و پشت سرمو نگاه کردم دیدم خیلی دور شدم و کریس انگار کلا نا پدید شده. امروز بدترین روز عمرمه باورم نمیشه که اون خنجر پوففف واقعا چجوری... نفس آسوده ای کشیدم و برگشتم با صحنه ای که دیدم شوک بهم دست داد جیغ کشیدم. کریس : فکر کردی می تونی از دست من فرار کنی ها ؟ #ببخشید ببخشید فقط لطفا باهام کاری نداشته باش. دستامو گرفتم جلو چشمام. کریس دستامو اورد پایین. کریس : فکر کنم یکم زیاده روی کردم ولی معذرت خواهی نمی کنم راه بیوفت کلی کار داریم. بدون اینکه اعتراض کنم پشت سرش راه افتادم. باغ خیلی بزرگ بود مثل جنگل بود جوری که توش گم می شدی. جلوتر یه کلبه ی نسبتا بزرگ بود. #ما برا چی اومدیم اینجا؟ کریس : برو داخل. درو باز کرد و با سر اشاره کرد برم داخل. آروم قدم برداشتم و وارد شدم. همه چیز از چوب ساخته شده بود. یه میز و دوتا صندلی هم کنار در بود. کریس : بشین باید حرف بزنیم. یعنی چه حرفی می تونه با من داشته باشه ؟ کریس : کارایی که من ازت می خوام خیلی سخت هستن و بعید می دونم تو بتونی انجام بدی ولی با تمرین زیاد آسون می شن. #خب ؟؟ کریس : از فردا ساعت شش صبح بیدار میشی میای توی این کلبه از فردا تمرینات رو شروع می کنیم اوکی ؟ #باید بدونم چه تمریناتی ازم می خوای ؟ کریس : تو مرحله ی اول سرعت ، ارتباط و جا به جایی. #من هیچی از حرفات نمی فهمم. کریس : فردا بیشتر آشنا میشی. از جاش بلند شد. کریس : در ضمن وقت برای من خیلی مهمه سره موقع اینجا باش وگرنه عواقبش با خودته. فقط ساکت بهش خیره شده بودم. کریس : دارم میرما نمیای ؟ اگه نیای کلی جک و جونور گرسنه این اطراف هستن فقط منتظرن من برم تا بیان به حسابت برسن. جیغ خفیفی کشیدم دویدم سمتش بازوشو محکم گرفتم.
#پس کی می رسیم اصا چرا از اونجا دور شدیم ؟ کریس : چون جنابعالی فرار کردی عین چی سرتو انداختی پایین اومدی این قسمت...با حرص نگاش کردم: هی با من درست حرف بزن. یهو پام رفت روی یه شاخه ی درخت. #ههههه. کریس : چیه ترسیدی. #از ترس من خیلی خوش حال میشی نه ؟ هم تو هم سوهو دوس دارین منو عذاب بدین. قیافش جدی شد. کریس : می خوای ولت کنم خودت برگردی ؟ #دیگه از تهدیدات خسته شدم آره ولم کن ولم کن می خوام خودم برگردم برام مهم نیست چه اتفاقی بیوفته. کریس : خود دانی من رفتم بای بای فسقلی. در یک چشم به هم زدن جلو چشمام غیب شد و همه جا رو سکوت فرا گرفت. لعنت به من آخه چرا اون حرفا رو بهش زدم چرا. الان چجوری برگردم عمارت. صدای خش خش میومد صدای هو هوی باد همه ی اینا دست به دست هم داده بودن تا موقعیت برای ترس من فراهم بشه. دستی روی شونم نشست ، دندونام از ترس به هم می خوردن و صدای مزخرفی ایجاد کرده بود آروم چرخیدم و برگشتم....
۴.۳k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.