پارت 12 فصل 2
پارت 12 فصل 2
مکس : باشه موفق باشی
ا/ت : ممنونم
ا/ت ویو
کارام که تموم شد رفتم خونه بعد از سلام کردن به آجوما و خوردن یه لیوان آب رفتم سمت اتاق نامجون که آجوما صدام کرد یعنی چیکارم داشت برگشتم سمتش که یه چیزی بهم گفت خب فکرشو میکردم رفتم سمت اتاق نامجون به مکس گفتم میتونه بره خودمم رفتم داخل اتاق دیدم رفته زیر پتو و خوابه
نامجون ویو
وقتی فهمیدم ا/ت اومده اومدم تو اتاقم و خودمو زدم به خواب که صدای در اومد حتما اومده تو اتاق چشمامو بستم با بالا پایین شدن تخت فهمیدم نشست رو تخت یهو صداش اومد
ا/ت : حتما خیلی حوصلت سر رفته
نامجون :.......
ا/ت : میدونم بیداری عقل کل خودتو به خواب نزن
تعجب کردم از کجا فهمید رومو برگردوندم طرفش زل زده بود بهم
ا/ت : حوصلت سر رفته؟
نامجون : آره خب
ا/ت : اما تازه عمارتو گشتی که
نامجون : تو تو از کجا فهمیدی؟
ا/ت : خب بهم خبر دادن ( آجوما بهش گفته)
نامجون :.....
ا/ت : برای اون مکسم دارم
نامحون : من بهش اسرار کردم
یهو رفت سمت کمدم و یه دست لباس دراورد و پرت کرد طرفم و گفت:
ا/ت : تا 20 دقیقه دیگه پایین باش
نامجون : چرا؟
ا/ت : مگه نگفتی حوصلت سر رفته
بعد هم گزاشت و رفت خوشحال بودم بلاخره از این اتاق لعنتی خلاص میشم آخیششش
لباسایی که داده بود بهم برام گشاد بود یه پیرهن سبز پرنگ بود با یه شلوار گرم کن مشکی گشاد آخه مگه با اینا میرن بیرون اوففف لباس و شلوارو پوشیدم که چشمم به سوییشرت روی تخت خورد اونم برداشتم و تنم کردم و رفتم پایین صدای مکس و شنیدم
مکس : تروخدا ول کن ا/ت آیییی
ا/ت : پس بدون من با هم رفتید دور دور آره
مکس : بخدا خیلی اصرار کرد تقصیر من نبود
ا/ت : نباید یه خبر بدی ها؟
رفتم جلو تر دیدم گوش مکسو گرفته و داره سرش قر قر میکنه رفتم جلوتر و گفتم :
نامجون : ا/ت بخدا مکس تقصیری نداره من بهش اصرار کردم به اون کاری نداشته باش
هر دوشون برگشتن سمت من سر تا پامو نگاه میکردن
مکس : واوو چه بهت میاد
نامجون : ممنونم
ا/ت : فکر نمیکردم انقدر بهت بیاد الان اگه جون سو اینجا بود غش میکرد
نامجون : میشه اسم اونو نیاری؟
ا/ت : عااا چرا؟
نامجون : لطفا
ا/ت : باشه بابا
ا/ت : خب دیگه راه بیوفت
پشت سرش رفتم هنوزم همون موتورو داشت عاشق این موتور بودم زود تر از ا/ت رفتم جلو نشستم
ا/ت : هی جای من نشستی
نامجون : نه کاملا درست نشستم میشه سوییچ رو بدی لطفا
ا/ت : چی داری میگی تو نکنه میخوای فرار کنی عمرا
نامجون : من نمیخوام فرار کنم نمیخوام برگردم به اون خونه
ا/ت : اونوقت چرا؟
نامجون : چون نمیخوام دیگه جون سو رو ببینم
ا/ت : داری گولم میزنی الان؟
نامجون : من فقط
نزاشت حرفمو کامل کنم
ا/ت : فقط نمیخوای پدر جون سو بفهمه و بکشتت نه؟ نگران نباش نمیتونه کاری کنه تا وقتی پیش منی حالا هم انقدر حرف نزن و یه دقیقه از فکر عشقت بیا بیرون
نامجون : اون عشق من نیست
ا/ت : تو گفتی و منم باور کردم
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 💓🌻
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
مکس : باشه موفق باشی
ا/ت : ممنونم
ا/ت ویو
کارام که تموم شد رفتم خونه بعد از سلام کردن به آجوما و خوردن یه لیوان آب رفتم سمت اتاق نامجون که آجوما صدام کرد یعنی چیکارم داشت برگشتم سمتش که یه چیزی بهم گفت خب فکرشو میکردم رفتم سمت اتاق نامجون به مکس گفتم میتونه بره خودمم رفتم داخل اتاق دیدم رفته زیر پتو و خوابه
نامجون ویو
وقتی فهمیدم ا/ت اومده اومدم تو اتاقم و خودمو زدم به خواب که صدای در اومد حتما اومده تو اتاق چشمامو بستم با بالا پایین شدن تخت فهمیدم نشست رو تخت یهو صداش اومد
ا/ت : حتما خیلی حوصلت سر رفته
نامجون :.......
ا/ت : میدونم بیداری عقل کل خودتو به خواب نزن
تعجب کردم از کجا فهمید رومو برگردوندم طرفش زل زده بود بهم
ا/ت : حوصلت سر رفته؟
نامجون : آره خب
ا/ت : اما تازه عمارتو گشتی که
نامجون : تو تو از کجا فهمیدی؟
ا/ت : خب بهم خبر دادن ( آجوما بهش گفته)
نامجون :.....
ا/ت : برای اون مکسم دارم
نامحون : من بهش اسرار کردم
یهو رفت سمت کمدم و یه دست لباس دراورد و پرت کرد طرفم و گفت:
ا/ت : تا 20 دقیقه دیگه پایین باش
نامجون : چرا؟
ا/ت : مگه نگفتی حوصلت سر رفته
بعد هم گزاشت و رفت خوشحال بودم بلاخره از این اتاق لعنتی خلاص میشم آخیششش
لباسایی که داده بود بهم برام گشاد بود یه پیرهن سبز پرنگ بود با یه شلوار گرم کن مشکی گشاد آخه مگه با اینا میرن بیرون اوففف لباس و شلوارو پوشیدم که چشمم به سوییشرت روی تخت خورد اونم برداشتم و تنم کردم و رفتم پایین صدای مکس و شنیدم
مکس : تروخدا ول کن ا/ت آیییی
ا/ت : پس بدون من با هم رفتید دور دور آره
مکس : بخدا خیلی اصرار کرد تقصیر من نبود
ا/ت : نباید یه خبر بدی ها؟
رفتم جلو تر دیدم گوش مکسو گرفته و داره سرش قر قر میکنه رفتم جلوتر و گفتم :
نامجون : ا/ت بخدا مکس تقصیری نداره من بهش اصرار کردم به اون کاری نداشته باش
هر دوشون برگشتن سمت من سر تا پامو نگاه میکردن
مکس : واوو چه بهت میاد
نامجون : ممنونم
ا/ت : فکر نمیکردم انقدر بهت بیاد الان اگه جون سو اینجا بود غش میکرد
نامجون : میشه اسم اونو نیاری؟
ا/ت : عااا چرا؟
نامجون : لطفا
ا/ت : باشه بابا
ا/ت : خب دیگه راه بیوفت
پشت سرش رفتم هنوزم همون موتورو داشت عاشق این موتور بودم زود تر از ا/ت رفتم جلو نشستم
ا/ت : هی جای من نشستی
نامجون : نه کاملا درست نشستم میشه سوییچ رو بدی لطفا
ا/ت : چی داری میگی تو نکنه میخوای فرار کنی عمرا
نامجون : من نمیخوام فرار کنم نمیخوام برگردم به اون خونه
ا/ت : اونوقت چرا؟
نامجون : چون نمیخوام دیگه جون سو رو ببینم
ا/ت : داری گولم میزنی الان؟
نامجون : من فقط
نزاشت حرفمو کامل کنم
ا/ت : فقط نمیخوای پدر جون سو بفهمه و بکشتت نه؟ نگران نباش نمیتونه کاری کنه تا وقتی پیش منی حالا هم انقدر حرف نزن و یه دقیقه از فکر عشقت بیا بیرون
نامجون : اون عشق من نیست
ا/ت : تو گفتی و منم باور کردم
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 💓🌻
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
۱۰۱.۰k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.