《 تقاص عشق 》
پارت ۱۲
زنگ خورد و همه بچه های کلاس در حال رفتن بود دینا خواست وسایلش را جمع کند اما همه وسایلش ریخت رو زمین ات سریع به سمت اش رفت و وسایلش رو جمع کرد
دینا :خانم معلم همسون لیختن
ات : اشکالی نداره ببین جمع شدن
همه وسایلش را داخله کیف اش گذاشت و کیف اش را انداخت رویه شونه های دینا
دینا : ملسی خانم معلم
ات : خواهش میکنم کوچولو
ات بلند شد و دست دینا رو گرفت و از کلاس خارج شدن به سمت بیرون رفتن و جلوی مهدکودک ایستادن و منتظر جیمین ماندم چند دقیقه نگذشت که ماشین جیمین نمایان شد و جیمین از ماشین پیاده شد و سمته تنها آمد
جیمین دست هایش را باز کرد و با صدای آرامش گفت
جیمین : بدو بیا بغله بابای
دینا دست ات رو ول کرد و با بدو به سمت جیمین رفت
و بغل اش کرد
دینا : بابای
جیمین : جون بابای
ات همانطوری همانجا ایستاده بود و به جیمین و دینا خیره شده بود مهر و محبتی که در چشم های جیمین بود مثله یک درخشش غروب آفتاب می موند مگه میشه آدمی به خوش قلبی پارک جیمین پیدا بشه
با صدای جیمین نگاهش رو داد به جیمین
جیمین : خانم مین دینا امروز ته کلاس جچوری بود
ات : کوچولو خیلی آرام و با ادب بود
جیمین : آفرین به دخترم خوب ما دیگه بریم
دینا : صبل کن بابای خانم معلمم ببریم خونمون
جیمین : نه دخترم خانم معلم میره خونه خودش
ات : دینا کوچولو الان برو فردا همدیگه رو میبینم
جیمین :خانم مین بریم شما رو برسونم
ات : نه ممنونم با تاکسی میریم
جیمین : این چه حرفیه قابله شمارو نداره
دینا : خانم معلم بلیم بلیم بلیم لطفا
ات با اسرار زیاد دینا سوار ماشین جیمین شد و حرکت کردن ات همش زیر چشمی به جیمین که رانندگی میکرد نگاه میکرد تا اینکه دینا با صدای دینا نگاهش را داد به دینا
دینا : باباییییییییی
جیمین سریع ماشین را نگهداشت و روبه دینا کرد
جیمین : چیشده کوچولوم
دینا : .....
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.