MY FAVORITE ENEMY

"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۱۸

"ویو جنا"








جنا: همش شایعست توجه نکن.

صبحونه رو خوردیم و رفتیم سمت سالن ورزش.

من و یوری قبل بقیه یکم زود تر رففتیم که وقتی در باز کردیم پسرایه سال سومی همشون بالا تنشون برهنه بود و بعضیاشون شلوارک تنشون بود.

با دیدنشون خشکمون زد.

اونا داشتن برایه تمرین کوچیک با هم مبارزه میکردن.

ولی از من بپرسی میگم داشتن هیکلاشون و به روخ هم میکشیدن.

یوری اروم و بدونه اینکه چشم ازشون برداره گفت:

_ماشالله،قد و بالاشون و نگا...جنا من شوهر میخوام..

جنا:خدایی تا به حال انقدر گزینه برایه انتخواب کردن داشتی!؟
یوری:نه...

حضور کسیو پشتمون احساس کردیم..

دوتامون چرخیدیم به عقب که با دیدن تهیونگ و جونگکوک و اونیکی از ترس هینی کشیدیم رفتیم عقب..

یوری دستش و رو قلبش گزاشت.

یوری :وای خدا زهره ترک شدم..

اون یکی که اسمشو نمیدونستم با خنده گفت:

_یه زمانی پسرا برایه دخترا اب از ل//ب و لوچشون میریخت....

نمی دونستیم چی بگیم..

تهیونگ اهمیتی نداد و از کنارمون رد شد.
و بعد جونگکوک با یه نگاه طلبکار به چشمام زول زد و ساکش و با دستش رو کولش نگه داشت و از کنارمون رد شد.


اون پسریه هم وقتی داشت از کنارمون میرفت گفت:

_این نره خرا به دوتا دختر ریزه میزه رحم نمیکننا...

و رفت پیش بقیه پسرا..

سریع از سالن امدیم بیرون
ما ۱۵ دقیققه زود تر امده بودیم.

و چییزی که متوجه شدیم این بود که اونا داشتن لباس عوض میکردن..

اونایی که شلوار داشتن ،یا هنوز در نیاورده بودن،یا عوض کرده بودن..

بلکه ما بقیه بنده خدا هارو با لباس زیر دیدیم.

پسرا زودتر امده بودن تا لباس عوص کنن..

برایه همین دختری نبود.

قطعا دخترا یا عوض کردن یا میرن تو اتاقاشون عوض میکنن و میرن تو سالن..

به دیوار چسبیدیم و هنوز تو شک بودیم

یوری:ولی عجب چییزی بودن...
جنا: دقیقا...پوست صاف ...عظله ایی...به به...

بعد دوتایی زدیم زیر خنده.

جنا:اون ستا الدنگ نزاشتن دید بزنیمشون..
یوری:دختر،جونگکوک داشت میخوردتت..انگار میخواست خفت کنه ..
جنا:من باید ازش دور باشم..ولی اینجور که بوش میادد امروزم کلاسشون کنار کلاس ماعه...