MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۲۰
"ویو جنا"
کوک:به این زودی..؟؟مگه میشه بزارم بَرّم از دستم فرار کنه؟
عصبی داد زدن سرش:
_میشه بگی مشکلت با من چیه!؟!
متقابل با عصبانیت گفت:
_نمیخوام یکی مثل تو خودش و شکاچی بدونه،تو نباید اینجا باشی...!!!!جات اینحا نیست
جوری سرم داد می کشید که انگار واقعا مقصر همه این اتفاقا منم..
جنا:به تو چه ربطی داره؟تحش قبول نمیشم...تو چرا هی گیر میدی؟؟
نزدیکم شد .
جوری ترسناک نگام می کرد که شک نداشتم توانایه کشتنم و داشت.
ولی چرا!؟
بین دتدونایه قفل شدش گفت:
کوک:..چون وقتی میبینمت نمیتونم خودم کنترل کنم گردنت و نشکونم.
جنا: فقط بخواطر اینکه امکان داره به مامانم رفته باشم و یه انسان عادی باشم؟!..
کوک:امکان داره؟؟....
عصبی خندید..
کوک:..خب بزار روشنت کنم،هر کسی حداقل وقتی پاشو میزاره اینجا باید نشانشو داشته باشه نه؟؟...تو هر جایی از تنت میتونه باشه...ولی من نشانی رو بد//نت ندیدم...
جنا: من اینجا لخت کامل جلوت نیستم که با اعتمینان میگی...
پوزخند زد.
کوک: خیله خب...درار...
با تعجب گفتم:
_ها؟
یه قدم دیگه نزدیک شد .
کوک:گفتم لباست و درار...
جنا: برو گمشو!
کوک:نشونم بده که اشتباه میکنم..سریع.
*سریع* و بلند گفت.
جنا: من مجبور نیستم به تو چییزی و ثابت کنم..
سریع چرخوندم و چسبوندم به در...
جوری محکم این کار کرد که کمرم درد گرفت.
سائد دست چپش و رو قفسه سینم گزاشت که یجورایی تو نفس کشیدن اذیتم می کرد.
و با دست دیگش زیپ سویشرتم و پایین کشید..
خودم و تکون دادم..
جنا: دست به من نمیزنییی...
سرش و اورد بالا با پوزخند گفت:
_مثلا دست بزنم میخوای چیکار کنی؟؟
حقیقتش مشخص بود نمیتونم راحت از زیر دستش در برم.
سویشرت و از تنم در اورد..
گرمایه انگشتاش و رو شکمم و لبه هایه تاپ احساس کردم.
جیغ زدم.
جنا: گفتم دست به من نزن!!!
و تو یه حرکت تاب و از تنم در اورد.
تنها چییزی که بخشی از بالا تنم و پوشونده بود سو//تینم بود.
با چشماش کل تنم و انالیز..کرد.
وقتی دید از تتو خبری نیست به چشمام زول زدم و دندوناش و رو هم فشار داد و خیلی سریع چرخوندم و از پشت بهم چسبید.
جنا:ولم کن،کمرم شکست..
ل/باش و کنار گوشم اورد و کامل از پشت چسبید بهم.
کوک: از تتو خبری نیست...
جنا: خب خوش به حالت،از این به بعد با مدرک ازیتم کن..
GHAPTER:1
PART:۲۰
"ویو جنا"
کوک:به این زودی..؟؟مگه میشه بزارم بَرّم از دستم فرار کنه؟
عصبی داد زدن سرش:
_میشه بگی مشکلت با من چیه!؟!
متقابل با عصبانیت گفت:
_نمیخوام یکی مثل تو خودش و شکاچی بدونه،تو نباید اینجا باشی...!!!!جات اینحا نیست
جوری سرم داد می کشید که انگار واقعا مقصر همه این اتفاقا منم..
جنا:به تو چه ربطی داره؟تحش قبول نمیشم...تو چرا هی گیر میدی؟؟
نزدیکم شد .
جوری ترسناک نگام می کرد که شک نداشتم توانایه کشتنم و داشت.
ولی چرا!؟
بین دتدونایه قفل شدش گفت:
کوک:..چون وقتی میبینمت نمیتونم خودم کنترل کنم گردنت و نشکونم.
جنا: فقط بخواطر اینکه امکان داره به مامانم رفته باشم و یه انسان عادی باشم؟!..
کوک:امکان داره؟؟....
عصبی خندید..
کوک:..خب بزار روشنت کنم،هر کسی حداقل وقتی پاشو میزاره اینجا باید نشانشو داشته باشه نه؟؟...تو هر جایی از تنت میتونه باشه...ولی من نشانی رو بد//نت ندیدم...
جنا: من اینجا لخت کامل جلوت نیستم که با اعتمینان میگی...
پوزخند زد.
کوک: خیله خب...درار...
با تعجب گفتم:
_ها؟
یه قدم دیگه نزدیک شد .
کوک:گفتم لباست و درار...
جنا: برو گمشو!
کوک:نشونم بده که اشتباه میکنم..سریع.
*سریع* و بلند گفت.
جنا: من مجبور نیستم به تو چییزی و ثابت کنم..
سریع چرخوندم و چسبوندم به در...
جوری محکم این کار کرد که کمرم درد گرفت.
سائد دست چپش و رو قفسه سینم گزاشت که یجورایی تو نفس کشیدن اذیتم می کرد.
و با دست دیگش زیپ سویشرتم و پایین کشید..
خودم و تکون دادم..
جنا: دست به من نمیزنییی...
سرش و اورد بالا با پوزخند گفت:
_مثلا دست بزنم میخوای چیکار کنی؟؟
حقیقتش مشخص بود نمیتونم راحت از زیر دستش در برم.
سویشرت و از تنم در اورد..
گرمایه انگشتاش و رو شکمم و لبه هایه تاپ احساس کردم.
جیغ زدم.
جنا: گفتم دست به من نزن!!!
و تو یه حرکت تاب و از تنم در اورد.
تنها چییزی که بخشی از بالا تنم و پوشونده بود سو//تینم بود.
با چشماش کل تنم و انالیز..کرد.
وقتی دید از تتو خبری نیست به چشمام زول زدم و دندوناش و رو هم فشار داد و خیلی سریع چرخوندم و از پشت بهم چسبید.
جنا:ولم کن،کمرم شکست..
ل/باش و کنار گوشم اورد و کامل از پشت چسبید بهم.
کوک: از تتو خبری نیست...
جنا: خب خوش به حالت،از این به بعد با مدرک ازیتم کن..
- ۱۴.۱k
- ۲۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط