MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۱۶
"ویو جنا"
_:دارم بهت یاد میدم ضعیفا سر میز ما جایی ندارن...
هانا که طرف دیگش بود و چسبیده بود بهش..با غرور نگام می کرد.
از جام بلند شدم.
لباسم خیلی کثیف شده بود.
یوریم از کار این پسر تعحب کرده بود..
خم شدم و سینی و از رو زمین ور داشتم و با هر چییزی که داخلش داشت ریختم تو صورت اون پسر..
بدون حرکت به جلوش نگاه کرد.
و دستاش و مشت کرد..
از رو صندلی بلند شد چرخید سمتم..
جنا:خب نوش جونت! خوش مزه بود؟!...
سیینی خودش که رو میز بود و پرت کرد کف سالن...
با خنده عصبی گفت:
_خوبه...خیلی خوبه...ازت خوشم امد،چون فقط یه دیوونه همچین کاری میکنه...
جنا: وا دیوونه چیه؟؟...تو کمکم کردی غذام پخش زمین بشه منم جبران کردم و تو خوردن غذات کمکت کردم..
همون طوری با خنده عصبی گفت:
_خودت و تو دردسر بدیی انداختی دختره دیوونه...
همینکه خواست نزدیکم بشه در سالن با شدت باز شد یکی معاونا امد داخل...
_این چه مسخره بازیه؟؟؟
با عصبانیت سمتمون امد..
_مگه وسط تویله اید؟؟؟؟
هانا پرید وسط..
هانا:خانوم..جنا..
_..خودم میدونم چیشده تو فضولی نکن برو سر جات..
یوری از پشت میز خندید که هانا چپ چپ نگاش کرد...
_سر و وضعشون و نگا...خجالت نمیکشید؟؟...با این کارتون مزاحم بقیه ام شدید..سریع از اینجا بریدد..و برگردید خوابگاهاتون...سریع
انقدر هصبی بلند گفت که هر دومون سمت خروجی رفتیم...
و از سالن رفتیم بیرون...
راهمون و از هم جدا کردیم و رفتیم سمت خوابگاهایه خودمون
وارد اتاق شدم و در و محکم بستم.
با عصبانیت خودم تو اینه نگاه کردم..
پسره روانی مشکلش با من چیه؟؟؟؟؟!!!!
شیطونه میگه برم به تهیونگ...
نه نه...
من هیچ کاری با تهیونگ ندارم..
لباس و سریع از تنم در اوردم و عوضش کردم.
رفتم رو تخت و دراز کشیدم..
به کاری گه کردم فکر کردم..
با حرص صورتم گرفتم خودم رو تخت جا به جا کردم.
و موهام و به هم زدم..
جنا: احمق قرار بود دردسر درست نکنییییی..
ولی مگه من کردم؟؟
اون شروع کرد.
اگه تلافی نمیکردم نمیشد..
پسره خل و چل یه دفعه رم کرد.
انگار من جایه خالی بود کنار این میشستم..
GHAPTER:1
PART:۱۶
"ویو جنا"
_:دارم بهت یاد میدم ضعیفا سر میز ما جایی ندارن...
هانا که طرف دیگش بود و چسبیده بود بهش..با غرور نگام می کرد.
از جام بلند شدم.
لباسم خیلی کثیف شده بود.
یوریم از کار این پسر تعحب کرده بود..
خم شدم و سینی و از رو زمین ور داشتم و با هر چییزی که داخلش داشت ریختم تو صورت اون پسر..
بدون حرکت به جلوش نگاه کرد.
و دستاش و مشت کرد..
از رو صندلی بلند شد چرخید سمتم..
جنا:خب نوش جونت! خوش مزه بود؟!...
سیینی خودش که رو میز بود و پرت کرد کف سالن...
با خنده عصبی گفت:
_خوبه...خیلی خوبه...ازت خوشم امد،چون فقط یه دیوونه همچین کاری میکنه...
جنا: وا دیوونه چیه؟؟...تو کمکم کردی غذام پخش زمین بشه منم جبران کردم و تو خوردن غذات کمکت کردم..
همون طوری با خنده عصبی گفت:
_خودت و تو دردسر بدیی انداختی دختره دیوونه...
همینکه خواست نزدیکم بشه در سالن با شدت باز شد یکی معاونا امد داخل...
_این چه مسخره بازیه؟؟؟
با عصبانیت سمتمون امد..
_مگه وسط تویله اید؟؟؟؟
هانا پرید وسط..
هانا:خانوم..جنا..
_..خودم میدونم چیشده تو فضولی نکن برو سر جات..
یوری از پشت میز خندید که هانا چپ چپ نگاش کرد...
_سر و وضعشون و نگا...خجالت نمیکشید؟؟...با این کارتون مزاحم بقیه ام شدید..سریع از اینجا بریدد..و برگردید خوابگاهاتون...سریع
انقدر هصبی بلند گفت که هر دومون سمت خروجی رفتیم...
و از سالن رفتیم بیرون...
راهمون و از هم جدا کردیم و رفتیم سمت خوابگاهایه خودمون
وارد اتاق شدم و در و محکم بستم.
با عصبانیت خودم تو اینه نگاه کردم..
پسره روانی مشکلش با من چیه؟؟؟؟؟!!!!
شیطونه میگه برم به تهیونگ...
نه نه...
من هیچ کاری با تهیونگ ندارم..
لباس و سریع از تنم در اوردم و عوضش کردم.
رفتم رو تخت و دراز کشیدم..
به کاری گه کردم فکر کردم..
با حرص صورتم گرفتم خودم رو تخت جا به جا کردم.
و موهام و به هم زدم..
جنا: احمق قرار بود دردسر درست نکنییییی..
ولی مگه من کردم؟؟
اون شروع کرد.
اگه تلافی نمیکردم نمیشد..
پسره خل و چل یه دفعه رم کرد.
انگار من جایه خالی بود کنار این میشستم..
- ۱۴.۰k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط