part 9
part 9
تهیونگ
از رویه مبل بلند شدم و دنباله ات رفتم
از پله ها بالا رفتیم و وارده اوتاق شدیم یه اوتاق خیلی باحال بود
تهیونگ : وای اوتاقت خیلی باحاله
نگاهی به تهیونگ انداختم و رویه مبل نشستم
ات : ممنونم نظره لطفتونه
تهیونگ رفت سمته تخت و روش نشست
تهیونگ : خوب یخورده از خودت بهم بگو
ات : میخواهی چی بهت بگم
تهیونگ : خوب معلومه دستور پخته پنکیک
بعد از این حرفش خندید منم با تمامه جديت گفتم
ات : هه فکردی اگه دستور پخته پنکیک رو بهت بدم میتونی درستش کنی خوب معلومه که نه تو این کار (با پوزخند)
تهیونگ خندش محو شد که باعث خندم شد و با صدایه بلند خندیدم
ات : خوب میخواهی دستور پخته پنکیک رو بهت بردم البته اگه بدونی پنکیک چیه
ات
تهیونگ از رویه تخت بلند شد و سمته من اومد رویه مبل کنارم نشست یخورده بهم نزدیک شد و تو چشمام نگاه کرد
تهیونک : خوب تو برام پنکیک درست کن
ات : من بهت اجازه ندادم که بهم نزدیک شی
تهیونگ با پوزخندی خنديد و گفت
تهیونگ : خیلی باحالی همسر آیندم
ات : خودتم میگی همسر ایندت پس بهم نزدیک نشو
تهیونگ خندیی کرد و همون دقیقه صدایه در به گوشم خورد
خدمتکار : خانم ات شام حاضره
ات : ممنونم الان میاییم
ات
با تهیونگ رفتیم پایین همه سره میز نشسته بودن ما هم رفتیم طرفشون
تهیونگ رفت نشست منم نگاه کردم قفد یه صندلی خالی بود اونم کنار تهیونگ بود منم ناچارن رفتم کنارش نشستم همه شروع به خودن شام کردن یکی از اون زنایی که اومده بود خیلی بد بهم نگاه میکرد ولی من بهش اهمیت ندادم و شروع به خوردن شام کردم سرم پایین بود و داشتم
غذا میخوردم که با صدای تهیونگ بهش نگاه کردم
تهیونگ: ات چرا فقد سالاد میخوری نکنه توی رژیمی
ات : حالا که فهميدی توی رژیمم پس چرا میپرسی (سرد و جدی )
تهیونگ: خوب معلومه که میپرسم تو همسر آیندمی
ات : خودتم میگی همسر آینده پس توی آینده میفهمی( با پوزخند)
تهیونگ:الحق که ماله خودمی (با خنده)
ات
بعد از شام بابام با پدر تهیونگ حرف زد قرار شد هفته آینده مراسم عروسی رو برگزار کنیم و از ما هم خواست که برای این که پیشتر آشنا بشیم فردا بریم بیرون بلخره مهمونی شام تموم شد و خانواده کیم رفتن
منم خیلی خسته بودم و رفتم توی اوتاقم که یونها هم دنبال اومد
یونها: ات دوختر با نامزدت چیا گفتی بگو ببینم (با خنده چشمک )
ادامه دارد >>>>>>>>
💜💜💜
💜💜
💜
تهیونگ
از رویه مبل بلند شدم و دنباله ات رفتم
از پله ها بالا رفتیم و وارده اوتاق شدیم یه اوتاق خیلی باحال بود
تهیونگ : وای اوتاقت خیلی باحاله
نگاهی به تهیونگ انداختم و رویه مبل نشستم
ات : ممنونم نظره لطفتونه
تهیونگ رفت سمته تخت و روش نشست
تهیونگ : خوب یخورده از خودت بهم بگو
ات : میخواهی چی بهت بگم
تهیونگ : خوب معلومه دستور پخته پنکیک
بعد از این حرفش خندید منم با تمامه جديت گفتم
ات : هه فکردی اگه دستور پخته پنکیک رو بهت بدم میتونی درستش کنی خوب معلومه که نه تو این کار (با پوزخند)
تهیونگ خندش محو شد که باعث خندم شد و با صدایه بلند خندیدم
ات : خوب میخواهی دستور پخته پنکیک رو بهت بردم البته اگه بدونی پنکیک چیه
ات
تهیونگ از رویه تخت بلند شد و سمته من اومد رویه مبل کنارم نشست یخورده بهم نزدیک شد و تو چشمام نگاه کرد
تهیونک : خوب تو برام پنکیک درست کن
ات : من بهت اجازه ندادم که بهم نزدیک شی
تهیونگ با پوزخندی خنديد و گفت
تهیونگ : خیلی باحالی همسر آیندم
ات : خودتم میگی همسر ایندت پس بهم نزدیک نشو
تهیونگ خندیی کرد و همون دقیقه صدایه در به گوشم خورد
خدمتکار : خانم ات شام حاضره
ات : ممنونم الان میاییم
ات
با تهیونگ رفتیم پایین همه سره میز نشسته بودن ما هم رفتیم طرفشون
تهیونگ رفت نشست منم نگاه کردم قفد یه صندلی خالی بود اونم کنار تهیونگ بود منم ناچارن رفتم کنارش نشستم همه شروع به خودن شام کردن یکی از اون زنایی که اومده بود خیلی بد بهم نگاه میکرد ولی من بهش اهمیت ندادم و شروع به خوردن شام کردم سرم پایین بود و داشتم
غذا میخوردم که با صدای تهیونگ بهش نگاه کردم
تهیونگ: ات چرا فقد سالاد میخوری نکنه توی رژیمی
ات : حالا که فهميدی توی رژیمم پس چرا میپرسی (سرد و جدی )
تهیونگ: خوب معلومه که میپرسم تو همسر آیندمی
ات : خودتم میگی همسر آینده پس توی آینده میفهمی( با پوزخند)
تهیونگ:الحق که ماله خودمی (با خنده)
ات
بعد از شام بابام با پدر تهیونگ حرف زد قرار شد هفته آینده مراسم عروسی رو برگزار کنیم و از ما هم خواست که برای این که پیشتر آشنا بشیم فردا بریم بیرون بلخره مهمونی شام تموم شد و خانواده کیم رفتن
منم خیلی خسته بودم و رفتم توی اوتاقم که یونها هم دنبال اومد
یونها: ات دوختر با نامزدت چیا گفتی بگو ببینم (با خنده چشمک )
ادامه دارد >>>>>>>>
💜💜💜
💜💜
💜
۳.۰k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.