love is a killer
love is a killer
s.²
p.¹²
ویو ات
( تهیونگ رفت منم ضرفا رو جمع کردم و شستم رفتم تو اتاق دیدم تهیونگ خوابه گوشیم رو از رو میز بر داشتم دیدم ساعت ۴ هست چقدر زود گذشت به نابی پیام دادم گفتم اون بره مت میام رفتم توی گروه که یکی از بچها گفته بود میتونه پارتنرش رو بیاره بقیه گفته بودن اره منم گفتم بچه ها پس منم امروز میخوام پارتنرم رو همراه خودم بیارم همه گفتن اره خیلی خوب میشه گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم سر جاش یه کتاب از تو کمد برداشتم اسمش [ عشق دروغین من ] یه رمان رمانتیکه البته شخصیت اصلی زنه تو رمان برعکس منه خلاصه رمان قشنگیه فصل آخرش رو دارم میخونم رفتم تو بالکن و رو کاناپه نشستم و شروع کردم به خوندن که یهو شخصیت اصلی همون زنه مرد با خوندم اون جمله آخر قلبم تیر کشید )
اون متن :
از زبان شخصیت اصلی مَرد
یعنی این پایان این داستان بود آیا دیگر اورا نمیتوانم ببینم نمیتوانم صدای خنده های قشنگش را بشنوم این آخر همه چیز است نه نباید این طور میشد همه این اتفاقات تقصیر من بود اگر من بیشتر مواظبش میبودم این اتفاق رخ نمیداد اگر او در این دنیا نیست پس منم نباید باشم ( پرت کردن خودش از آپارتمان ۲۰ طبقه )
......پایان..........
ویو ات
( چرا باید این طوری تموم میشد یهو تمام اون اتفاقا جلو چشمام رد شد اشکم رو پاک کردم که یه نفر اومد کنارم نشست تهیونگ بود )
- ات حالت خوبه
+ ها ا اره خوبم
- چیزی شده ( دست ات رو گرفت )
+ نه چیزی نیست فقط...فقط ( نتوست بغضش رو کنترل کنه و گریش گرفت )
- ( ات رو کشید تو بغلش و دستش رو نوازش وار بشتش کشید ) ات چی شده دارم نگران میشم
+ هق فقط میترسم هق دوباره هق از دستت بدم هق
- هیشش نگران نباش این دفعه قول میدم هیچ جوره ترکت نکنم
+ هق هق( گریه )
s.²
p.¹²
ویو ات
( تهیونگ رفت منم ضرفا رو جمع کردم و شستم رفتم تو اتاق دیدم تهیونگ خوابه گوشیم رو از رو میز بر داشتم دیدم ساعت ۴ هست چقدر زود گذشت به نابی پیام دادم گفتم اون بره مت میام رفتم توی گروه که یکی از بچها گفته بود میتونه پارتنرش رو بیاره بقیه گفته بودن اره منم گفتم بچه ها پس منم امروز میخوام پارتنرم رو همراه خودم بیارم همه گفتن اره خیلی خوب میشه گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم سر جاش یه کتاب از تو کمد برداشتم اسمش [ عشق دروغین من ] یه رمان رمانتیکه البته شخصیت اصلی زنه تو رمان برعکس منه خلاصه رمان قشنگیه فصل آخرش رو دارم میخونم رفتم تو بالکن و رو کاناپه نشستم و شروع کردم به خوندن که یهو شخصیت اصلی همون زنه مرد با خوندم اون جمله آخر قلبم تیر کشید )
اون متن :
از زبان شخصیت اصلی مَرد
یعنی این پایان این داستان بود آیا دیگر اورا نمیتوانم ببینم نمیتوانم صدای خنده های قشنگش را بشنوم این آخر همه چیز است نه نباید این طور میشد همه این اتفاقات تقصیر من بود اگر من بیشتر مواظبش میبودم این اتفاق رخ نمیداد اگر او در این دنیا نیست پس منم نباید باشم ( پرت کردن خودش از آپارتمان ۲۰ طبقه )
......پایان..........
ویو ات
( چرا باید این طوری تموم میشد یهو تمام اون اتفاقا جلو چشمام رد شد اشکم رو پاک کردم که یه نفر اومد کنارم نشست تهیونگ بود )
- ات حالت خوبه
+ ها ا اره خوبم
- چیزی شده ( دست ات رو گرفت )
+ نه چیزی نیست فقط...فقط ( نتوست بغضش رو کنترل کنه و گریش گرفت )
- ( ات رو کشید تو بغلش و دستش رو نوازش وار بشتش کشید ) ات چی شده دارم نگران میشم
+ هق فقط میترسم هق دوباره هق از دستت بدم هق
- هیشش نگران نباش این دفعه قول میدم هیچ جوره ترکت نکنم
+ هق هق( گریه )
۸.۵k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.