🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت197
#جلد_دوم
روی یکی از صندلی ها نشستم و شروع کردم به گریه کردن حال خوبم به قدری ناخوش شد که دیگه نمیتونستم از اینجا تکون بخورم سرگرد جعبه دستمال کاغذی رو به سمتم گرفت و گفت
_حالا گریه نکنید من تماس می گیرم میگم این خبر رو بهش بدن خیالتون راحت باشه
سرمو بالا آوردم گفتم
واقعاً این لطف و در حقم میکنید لبخندی زد و گفت
_ بله نگران نباشین همین الان پیش خودتون زنگ میزنم و میگم خبر بررو بهش بدن
اگه به هوش بیاد شوهر شما خیلی زود برمیگرده خونه
این همه بی تابی نمیخواد نگران نباشید همه چیز درست میشه آدم بیگناه همیشه به حقش میرسه این رو هیچ وقت فراموش نکنید
سرگرد که جلوی من به اون زندانی که ازش حرف میزد زنگ زد و خبری که آورده بودم و گفت تا به اهورا بدن کمی خیالم آروم گرفت.
امید توی وجودم جون گرفته بود میدونستم دیگه کیمیا بیدار میشه و تمام مشکلات ما حل میشه این واقعیت بود که این روزا تنها امید زندگیم شده بود.
بعد از اونجا و تشکر حسابی از سرگرد به سمت بیمارستان رفتم باید خودم با دکتر حرف میزدم و مطمئن شدم.
توی راه باز با وکیلمون تماس گرفتم اون گفت شب میرسه اینجا...
به بیمارستان که رسیدم
پام و که توی بخش آی سی یو شاهین با دیدن من از جاش بلند شد و به سمتم اومد و گفت
_ تو اینجا چیکار می کنی مگه قرار نشد که نیای خودم بهت خبر میدم!
اما من خوشحال و کمی مضطرب رو بهش گفتم من حالم خوبه ببینم چه خبره واقعاً کیمیا هوشیاریش اومده بالا؟
لبخندی زد و گفت
_آره همین الان دکترش اینجا بود داشتیم حرف میزدیم گفت اگه اینجوری پیش بره خیلی زود به هوش میاد .
نفس راحتی کشیدم و روی صندلی نشستم و به اون اتاقی که کیمیا توش بستری بود خیره شدم با حال بهتری از صبح گفتم خدا رو شکر
دعا می کنم خیلی زودتر بیدار بشه تا اهورام برگرده خونه از دادسرا فرستادنش زندان میگن تا وقتی که کیمیا به هوش میاد همون جا میمونه.
#خان_زاده
#پارت197
#جلد_دوم
روی یکی از صندلی ها نشستم و شروع کردم به گریه کردن حال خوبم به قدری ناخوش شد که دیگه نمیتونستم از اینجا تکون بخورم سرگرد جعبه دستمال کاغذی رو به سمتم گرفت و گفت
_حالا گریه نکنید من تماس می گیرم میگم این خبر رو بهش بدن خیالتون راحت باشه
سرمو بالا آوردم گفتم
واقعاً این لطف و در حقم میکنید لبخندی زد و گفت
_ بله نگران نباشین همین الان پیش خودتون زنگ میزنم و میگم خبر بررو بهش بدن
اگه به هوش بیاد شوهر شما خیلی زود برمیگرده خونه
این همه بی تابی نمیخواد نگران نباشید همه چیز درست میشه آدم بیگناه همیشه به حقش میرسه این رو هیچ وقت فراموش نکنید
سرگرد که جلوی من به اون زندانی که ازش حرف میزد زنگ زد و خبری که آورده بودم و گفت تا به اهورا بدن کمی خیالم آروم گرفت.
امید توی وجودم جون گرفته بود میدونستم دیگه کیمیا بیدار میشه و تمام مشکلات ما حل میشه این واقعیت بود که این روزا تنها امید زندگیم شده بود.
بعد از اونجا و تشکر حسابی از سرگرد به سمت بیمارستان رفتم باید خودم با دکتر حرف میزدم و مطمئن شدم.
توی راه باز با وکیلمون تماس گرفتم اون گفت شب میرسه اینجا...
به بیمارستان که رسیدم
پام و که توی بخش آی سی یو شاهین با دیدن من از جاش بلند شد و به سمتم اومد و گفت
_ تو اینجا چیکار می کنی مگه قرار نشد که نیای خودم بهت خبر میدم!
اما من خوشحال و کمی مضطرب رو بهش گفتم من حالم خوبه ببینم چه خبره واقعاً کیمیا هوشیاریش اومده بالا؟
لبخندی زد و گفت
_آره همین الان دکترش اینجا بود داشتیم حرف میزدیم گفت اگه اینجوری پیش بره خیلی زود به هوش میاد .
نفس راحتی کشیدم و روی صندلی نشستم و به اون اتاقی که کیمیا توش بستری بود خیره شدم با حال بهتری از صبح گفتم خدا رو شکر
دعا می کنم خیلی زودتر بیدار بشه تا اهورام برگرده خونه از دادسرا فرستادنش زندان میگن تا وقتی که کیمیا به هوش میاد همون جا میمونه.
۸.۶k
۱۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.