پارت
پارت ۱۲
معروف به (v) الان توی سوپر مارکته داره اون چیزه رو میخره وایی از خجالت داشتم ذوب میشدم اون خانمه اصلا شبیه یه آدم منح.رف نگاه نمی کرد خیلی عادی بود گذاشتش توی یه پلاستیک و داد دستم
(جدی و با اخم کوچکی )
تهیونگ : ممنون
خانومه : از خریده شما متشکریم
رفتم بیرون و حرکت کردم سمت ماشین سوار شدم و پلاستیک رو بهش دادم یه نگاهی داخلش انداخت
لین : واقعا فکر کردی کار من با دستمال مرطوب حل میشه؟
تهیونگ : چی؟ دستمال مرطوب؟
یه نگاهی داخلش انداختم و کارتم رو انداختم طرفش
(جدی و با عصبانیت )
تهیونگ : برو خودت بخر
لین : باشه
ویو لین
پیاده شدم و رفتم سمت سوپرمارکت همون چیزه رو برداشتم و رفتم سمت خانومه اون برام حساب کرد
لین : ببخشید اینجا لباس زنانه نمیفروشین؟
خانومه : عا بله انتهای مغازه یه چنتا دونه لباس گذاشته (آروم گفت) دستشویی هم سمت راسته
لین :( یه لبخندی زد) عاها مرسی
خانومه : خواهش میکنم . عا یه لحظه
لین : جانم؟
خانومه : هیچوقت این چیزا رو نباید به شوهرت بسپاری
لین : ن اخه شوهرم نیست ولی ولش کن باشه
رفتم و یه شلوار برداشتم و رفتم سمت دستشویی کارم که تموم شد دستم رو شستم و رفتم بیرون یهو دیدم یه مرد هیکلی و جذاب نشسته و چن تا دختر جون هم بالای سرش دارن دلبری میکنن و بهش پیشنهاد میدن با خودم گفتم
لین وارد میشود )
و با ورودی با شکوه نشستم کنار تهیونگ سرم رو چرخوندم طرفشون .
لین : شماها کی هستین که جرعت کردین به شوهر من پیشنهاد بدین؟(داد زدم) ها؟
یکی از اونها لباسم رو کشید و بلندم کرد و تو چشمم زل زد من تو این کار معرکه بودم و چشمام یجورایی سگ داشت محکم تو چشماش زل زدم و اون سریع سرش رو اون ور کرد که چشمامو رو نبینه دستش رو محکم زدم کنار و گردنش رو گرفتم و چسبوندم به دیوار هر چی سعی کرد که دستم رو پس بزنه نتونست سرم رو کنار گوشش اووردم و
گفتم : میدونی من کیم؟ من اولین زنه باند مافیام پس ....
معروف به (v) الان توی سوپر مارکته داره اون چیزه رو میخره وایی از خجالت داشتم ذوب میشدم اون خانمه اصلا شبیه یه آدم منح.رف نگاه نمی کرد خیلی عادی بود گذاشتش توی یه پلاستیک و داد دستم
(جدی و با اخم کوچکی )
تهیونگ : ممنون
خانومه : از خریده شما متشکریم
رفتم بیرون و حرکت کردم سمت ماشین سوار شدم و پلاستیک رو بهش دادم یه نگاهی داخلش انداخت
لین : واقعا فکر کردی کار من با دستمال مرطوب حل میشه؟
تهیونگ : چی؟ دستمال مرطوب؟
یه نگاهی داخلش انداختم و کارتم رو انداختم طرفش
(جدی و با عصبانیت )
تهیونگ : برو خودت بخر
لین : باشه
ویو لین
پیاده شدم و رفتم سمت سوپرمارکت همون چیزه رو برداشتم و رفتم سمت خانومه اون برام حساب کرد
لین : ببخشید اینجا لباس زنانه نمیفروشین؟
خانومه : عا بله انتهای مغازه یه چنتا دونه لباس گذاشته (آروم گفت) دستشویی هم سمت راسته
لین :( یه لبخندی زد) عاها مرسی
خانومه : خواهش میکنم . عا یه لحظه
لین : جانم؟
خانومه : هیچوقت این چیزا رو نباید به شوهرت بسپاری
لین : ن اخه شوهرم نیست ولی ولش کن باشه
رفتم و یه شلوار برداشتم و رفتم سمت دستشویی کارم که تموم شد دستم رو شستم و رفتم بیرون یهو دیدم یه مرد هیکلی و جذاب نشسته و چن تا دختر جون هم بالای سرش دارن دلبری میکنن و بهش پیشنهاد میدن با خودم گفتم
لین وارد میشود )
و با ورودی با شکوه نشستم کنار تهیونگ سرم رو چرخوندم طرفشون .
لین : شماها کی هستین که جرعت کردین به شوهر من پیشنهاد بدین؟(داد زدم) ها؟
یکی از اونها لباسم رو کشید و بلندم کرد و تو چشمم زل زد من تو این کار معرکه بودم و چشمام یجورایی سگ داشت محکم تو چشماش زل زدم و اون سریع سرش رو اون ور کرد که چشمامو رو نبینه دستش رو محکم زدم کنار و گردنش رو گرفتم و چسبوندم به دیوار هر چی سعی کرد که دستم رو پس بزنه نتونست سرم رو کنار گوشش اووردم و
گفتم : میدونی من کیم؟ من اولین زنه باند مافیام پس ....
- ۳.۰k
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط