حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۶۹
منوچهربا عصبانیت گفت: اي تو گور باباش ...کجاست؟
تا خواست بره سمت اتاق، زبیده جلوش وایساد و گفت: وایسا کجا؟ حالا نمی خواد براي ما غیرتی بشی... خودم تنبیه ش کردم... دو روز مواد بهش نرسه حالش جا میاد.
منوچهر با عصبانیت رفت توي یکی از اتاقاي سمت راست. زبیده اومد طرف من. بلند شدم. سر تا پاي منو نگاه کرد.
یه پوزخندي زد و گفت: منوچهر خوشگل تر از تو گیرش نیومد؟ دنبال من بیا!
چیزي بهش نگفتم و دنبالش راه افتادم. در اتاقی که رو به روم بود رو باز کرد. با تعجب بهشون نگاه کردم. هفت تا دختر تو اتاق بودن. دو تا شون داشتن سیگار می کشیدن.
زبیده منو هل داد تو، گفت: واستون مهمون آوردم.
یه جوري بهم نگاه می کردند که انگار یکی رو کشتم.
مهناز رو تخت لم داد بود و گفت: به خانه فحشا خوش اومدي دخی جون!
یکی از دخترا که به دیوار تکیه داده بود و سیگار می کشید، گفت: ببند اون دهنتو! فکراي بد راجع بهمون می کنه ...لطفا مارو قاطیه کثافت کاري خودت نکن!
با عصبانیت گفت: فکر کردي کاراي خودت خیلی تمیزه که ما شدیم کثافت؟!
زبیده: بسه... با هم می چرین عین گوسفنداي خوب... قانون اینجا هم بهش گوشزد کنید.
اینو گفت و رفت. من موندم و این هفت نفر.
اون که سیگار می کشید گفت: چرا عین بت وایسادي؟ بیا اینجا پیش من بشین...
سیگارشو گذاشت تو جا سیگاري. کنارش نشستم. بقیه شون به جز دونفرشون اومدن دورم حلقه زدن و نشستن.
اونی که کنارم نشسته بود، گفت:
- اول معرفی ...نام ،نام خانوادگی ،شماره شناسنامه، نام پدر ،نام مادر و خلاصه هر چی که تو شناسنامته میگی... حالا شروع کن!
اونی که رو به روم نشسته بود، گفت: بچه ها اول صبر کنید ما خودمونو معرفی کنیم که قاطی نکنه بدونه کی به کیه.. بعد اسمشو می پرسیم.
همشون با هم گفتن: قبول.
کسی که این پیشنهادو داد، گفت: من سپیده م. نوزده سالمه. این که کنارت نشسته و سیگار می کشید، نگاره؛ بیست و شیش سالشه. این که سمت راستم نشسته، اسمش نجمه ست ولی ما بهش می گیم نجوا. کوچکترین عضو خانواده هیجده سالشه. اینکه سمت چپم نشسته، مهسا، بیست و یک سالشه اینم که کنارت نشسته، یسناست. خواهر مهسا بیست سالشه .
به پشتش اشاره کرد : اونم که اونجا دمق نشسته لیلاست. بیست چهار سالشه. البته معتاد فقط دودیه... اینم که رو تخت شاهیش نشسته خوشگل خوشگلاست، مهنازه بیست و هفت سالشه خب حالا تو...
به همشون نگاه کردم و گفتم: اسمم آینازه بیست و چهار سالمه.
یسنا قیافشو یه جوري کرد و گفت: اسمش خیلی لوسه. نه؟
#پارت_۶۹
منوچهربا عصبانیت گفت: اي تو گور باباش ...کجاست؟
تا خواست بره سمت اتاق، زبیده جلوش وایساد و گفت: وایسا کجا؟ حالا نمی خواد براي ما غیرتی بشی... خودم تنبیه ش کردم... دو روز مواد بهش نرسه حالش جا میاد.
منوچهر با عصبانیت رفت توي یکی از اتاقاي سمت راست. زبیده اومد طرف من. بلند شدم. سر تا پاي منو نگاه کرد.
یه پوزخندي زد و گفت: منوچهر خوشگل تر از تو گیرش نیومد؟ دنبال من بیا!
چیزي بهش نگفتم و دنبالش راه افتادم. در اتاقی که رو به روم بود رو باز کرد. با تعجب بهشون نگاه کردم. هفت تا دختر تو اتاق بودن. دو تا شون داشتن سیگار می کشیدن.
زبیده منو هل داد تو، گفت: واستون مهمون آوردم.
یه جوري بهم نگاه می کردند که انگار یکی رو کشتم.
مهناز رو تخت لم داد بود و گفت: به خانه فحشا خوش اومدي دخی جون!
یکی از دخترا که به دیوار تکیه داده بود و سیگار می کشید، گفت: ببند اون دهنتو! فکراي بد راجع بهمون می کنه ...لطفا مارو قاطیه کثافت کاري خودت نکن!
با عصبانیت گفت: فکر کردي کاراي خودت خیلی تمیزه که ما شدیم کثافت؟!
زبیده: بسه... با هم می چرین عین گوسفنداي خوب... قانون اینجا هم بهش گوشزد کنید.
اینو گفت و رفت. من موندم و این هفت نفر.
اون که سیگار می کشید گفت: چرا عین بت وایسادي؟ بیا اینجا پیش من بشین...
سیگارشو گذاشت تو جا سیگاري. کنارش نشستم. بقیه شون به جز دونفرشون اومدن دورم حلقه زدن و نشستن.
اونی که کنارم نشسته بود، گفت:
- اول معرفی ...نام ،نام خانوادگی ،شماره شناسنامه، نام پدر ،نام مادر و خلاصه هر چی که تو شناسنامته میگی... حالا شروع کن!
اونی که رو به روم نشسته بود، گفت: بچه ها اول صبر کنید ما خودمونو معرفی کنیم که قاطی نکنه بدونه کی به کیه.. بعد اسمشو می پرسیم.
همشون با هم گفتن: قبول.
کسی که این پیشنهادو داد، گفت: من سپیده م. نوزده سالمه. این که کنارت نشسته و سیگار می کشید، نگاره؛ بیست و شیش سالشه. این که سمت راستم نشسته، اسمش نجمه ست ولی ما بهش می گیم نجوا. کوچکترین عضو خانواده هیجده سالشه. اینکه سمت چپم نشسته، مهسا، بیست و یک سالشه اینم که کنارت نشسته، یسناست. خواهر مهسا بیست سالشه .
به پشتش اشاره کرد : اونم که اونجا دمق نشسته لیلاست. بیست چهار سالشه. البته معتاد فقط دودیه... اینم که رو تخت شاهیش نشسته خوشگل خوشگلاست، مهنازه بیست و هفت سالشه خب حالا تو...
به همشون نگاه کردم و گفتم: اسمم آینازه بیست و چهار سالمه.
یسنا قیافشو یه جوري کرد و گفت: اسمش خیلی لوسه. نه؟
۳.۰k
۱۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.